قضا و قَدر

مسئله قضا و قدر از مسلمات عقاید اسلامی است، که در قرآن و احادیث، و در متون دینی و عرفانی، به این دو کلمه  اهمیت بسیاری داده شده است .

«وَمَا کاَنَ لِنَفْسٍ أَنْتَم وُتَإِلاَّ بِإِذْنِ الله کتَِاب امُّؤَجَّلاً ؛ هیچ کس، جز به فرمان خدا نمیمیرد،  سرنوشتی است تعیین شده. » و «االلَّهُ یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثَىٰ وَمَا تَغِیضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ ۖ وَکُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ؛ خدا از جنین هایی که (انسان یا حیوان )حمل می کند، آگاه است و نیز از آنچه رحم ها کم می کنند ( پیش از ز موعد مقرر متولد میشود) و هم از آنچه افزون می کنند (بعد از موقع به دنیا  میآ ید ) و هر چه نزد او مقدار معینی دارد » یا  « وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ خزائن همه چیز، تنها نزد ماست ولی ما جز به اندازه معین، آنرا نازل نکردیم.

بعضی از مفسران میگویند، مقصود از این که خزائن هر چیز نزد خداست، این است که قدرت مطلق خدا خزائن هرچیزی است که بخواهد ایجاد کند. پس برای خدا از انواع موجودات مانند انسان، اسب، درخت خرما و…، از اعیان، صفات، آثار و افعال آنها، مقدوراتی غیرمتناهی است که به طور دائم از آن، به مقدار معلوم و عدد معین بیرون می شود، و به عالم تحقق و فعلیت در میآید. مراد از «هرچیز » نوع هر چیز است، نه شخص و فرد. به عنوان مثال از انسان، نوع انسان مقصود است، نه زید و عمرو، و مراد از «قدرمعلوم » کمیت و کیفیت معین از افراد است، و منظور از وجود خزائن، و وجود هر چیز در خزائن، وجود برحسب تقدیر و فرض است، نه برحسب تحقق؛ بنابراین آیه شریفه یک نوع تشبیه و مجاز، مرتکب شده است. علاوه براین که لازمه تفسیر فوق این است که مقصود از قدرت نه اندازه عددی باشد، درحالیکه دلیلی ندارد، بلکه دلیل برخلاف آن است؛ زیرا کلمه مذکور در لغت، معنایی نزدیک با کلمه(حد)دارد.

اندکی دقت و تدبیر در آیه و آیات نظیر آن، بیانگر آن است که این آیه از درخشنده ترین آیاتی است که حقیقتی را بیان میکند، که بسیار دقیق تر از این توجیهات می باشد، و آن عبارت است از ظهور اشیاء به وسیله قدر واصلی که قبل از شمول و احاطه قدر، داشته اند. این قدر، چیزی است که به وسیله آن هر موجود متعین و متمایز از غیر خود می شود.

پس قدر، عبارت است از خصوصیت وجودی و کیفیت خلقت هر موجود و قدر هر چیزی از نظر علم و مشیت، مقدم بر آن چیز است. در نوشته های ابن عربی نیز به صورت مفصل، راجع به این دوکلمه توضیح داده شده است.
مختصر اینکه، قضا از اقتضاء، و مقتضاء و قضائیت می آید، یعنی چیزی که معطوف به ظرفیت است. وقتی صحبت از قضا می شود، یعنی ما چه ظرفیتی در بهره وری از مشیت داریم. قضای الهی یعنی ظرفی که در آن حواله صورت گرفته، و جا داده شده است.
در مقابل آن قَدَر است. قدر به معنای خود آن حواله است. قدر با تقدیر و مقدرات، هم خانواده است. یعنی آن چیزهایی که برای ما حواله میشود و به سمت ما سرازیر میشود و ما از اندازه و میزان آن آگاهی نداریم و تا ظهور پیدا نکند، ما اصلا متوجه آن نمی شویم. تقدیرات مجموع اتفاقاتی است که بر ما حواله می شود. حواله به این معنا که هیچ ریشه شناخته شده ای ندارد. در مقابل، قضا به معنای ظرفی است که این حواله میتواند در آن، جا بگیرد. مثلاً اینکه بخواهیم در یک لیوان، آب بریزیم. این لیوان قضا است و آبی که می ریزیم قدر است. در حقیقت می توان این طور بیان نمود که تقدیر این لیوان، آبی است که دارد ریخته میشود و مقتضای این آب، این لیوان است.

بیماری، شفا، موفقیت ها، مشاغل و… همه و همه حواله هایی است که از جانب حق می آید، و لزوماً هیچ توضیح منطقی و علمی هم ندارد.
«فمن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقهو من حیث لایحتسب » یعنی « هرکس که از خدا حساب میبرد، خدا همیشه در امور برای او راه فراری قرار میدهد و به او از جایی که گمان نمی برد روزی می رساند ».

در حقیقت قدر یعنی تقدیراتی که ما بر آنها گمانی نداریم. حال، قضای ما میزان ظرفیتی است که ما در پذیرش این تقدیرات الهی داریم.
یک نفر ممکن است این ظرفیت را داشته باشد که هر آنچه خداوند برای او حواله میکند، همه را دریافت کند. این مثال بسیار رایج است که در یک خانواده، پدر برای همه فرزندان به یک اندازه پول خرج میکند. اما یکی از فرزندان ممکن است در درسها بسیار کوشا و خودکفا عمل کند، و نمرات خوبی کسب نماید، در حالکیه دیگری با وجود داشتن بهترین معلمها، نتایج خوبی بدست نمی آورد.

یعنی این دو اقتضائات مختلفی دارند. درست است که پدر برای این دو حواله می فرستد، اما آنها نمی توانند این حواله را به یک اندازه دریافت کنند. عامل (قدر) هدیه میکند و قابل، ظرفیتهای مختلف دارد. قوه گرفتن را قابلیت (قضا) میگوییم، و قوه ارائه کردن را عاملیت (قدر) می گوییم. پس
وقتی میگوییم قضا و قدر یعنی قابلیت برای گرفتن، و عاملیت برای دادن. این دو جنبه در همه حوزه ها وجود دارد. معلم درس میدهد، شاگرد باید بفهمد که او چه می گوید. خداوند شفا میدهد، و مریض باید ظرفیت این شفا را داشته باشد. اسم شافی خداوند یعنی درمانگری بر روی زمین.
هرکسی هر دردی در وجود او است وقتی درمان میکند، تحت اسم شافی خداوند است که درمان می شود. دکتر نیز مظهر اسم شافی خدا در روی زمین است. حال که دکتر زیاد است، خدا هم شفادهنده است، پس چرا یک بیماری درمان نمیشود؟ پاسخ این است که قضای آن بیمار نیست که شفا پیدا کند.

سرّالقضاو سرّالقَدْر 

ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما می شنود

در اصطلاحات ابن عربی، کلمه سرّالقضا و سرّالقَدْر دو کیفیت هستند در توضیح خداشناسی عرفانی. سرّالقدر همان سرّالفاعل، و سرّالقضا به اصطلاح، سرّالظرفیت و سرّالقابلیت است.

حال این دو جدای از هم،یک معنای مشترک دارند. در مقام واحدیت، عیون وجود دارند. عین انسان وجود دارد. عین جماد وجود دارد. امروز تمام آنچه که ما در هستی و در عالم ناسوت و در شهادت میبینیم، در واقع تجسم آن عین است. در مقام واحدیت، عین انسانیت در اعیان ثابته وجود داشته است.
خدا برنامه ای تعبیه کرده که در مقام عیون، تغییرات وجود ندارد، ولی در وجود تغییر صورت می گیرد، کودکی بزرگ می شود.
دانه ای به درخت تبدیل می شود و… اما در عالم نیستی، این اتفاقات صورت نمیگیرد. در مقام واحدیت، اعیان ثابته تعریف شده هستند، اعیان ثابته همان حقیقت ماست که در ازل در علم خداوند موجود بودند، این عین ثابته نمی تواند عطای خداوند را به هر میزان که بفرستد، بگیرد. یعنی این نیست که به اراده خدا بستگی دارد. این در مقام وجود است اما در مقام بالا خداوند قضا و قدر دارد.
قدر را به ملائکه می گوید که ببخشند. مثل اینکه باغبانی در کی زمین دانه ارزن کاشته، دانه گل هم کاشته است. هر چقدر که آب بدهد، اقتضای آن ارزن این نیست که به گل تبدیل شود. به این می گویند سرالقضا.

اعیان ثابته به لحاظ امکان یا عدم امکان، وجود آثارشان در خارج به دو دسته: اعیان ممکنه و اعیان ممتنعه، تقسیم می شوند.

اعیان این دو ویژگی را، به تبع اسماء پیدا میک‏نند; زیرا آنها (اعیان) صور و مظاهر اسماء هستند.

این اسماء، خود ، دو دسته اند:

۱. برخی از اسماء طالب ظهورند، و در تعینات خلقی ظاهر می شوند; یعنی علاوه بر مظاهر علمی دارای مظاهر خارجی نیز هستند. به تعبیر دیگر باطنی هستند که با ظاهر جمع می شوند. اعیان ثابته، این اسماء را اعیان ممکنه می نامند.

۲. دسته دیگری از اسماء طالب بطون اند. این دسته، اسماء غیبی و باطنی هستند، و هرگز در تعینات خلق ظاهر نمی شوند; این اسماء جلوه خلقی ندارند و لذا تنها رسول اکرم و وارثان او یعنی ائمه علیهم السلام، این اسماء و صور آنها درتعین ثانی را درک میک‏نند.
اعیان ممکنه همگی به اعتبار مظاهر خارجی شان درخارج موجود می شوند، و هیچکدام از آنها در بطون و مرتبه علم باقی نمی مانند. حق تعالی بر اساس اسم وهاب و جواد (که اولین اسمایی هستند که در اعیان اثر میک‏نند ) به آنها وجود عطا میک‏ند.

اعیان ثابته به تبع اسماء، دارای مراتب خاصی هستند; اسم جامعی مانند الله اولین و کلی ترین اسمی است که در تعین ثانی ظهور میی‏ابد و همه اسماء (حتی امّهات اسما) جلوه این اسم بوده و از او نشأت میگیرند. بنابراین عین ثابت انسان کامل که مظهر اسم جامع الله است، اولین عین ثابتی است که در حضرت علمیه ظهور میی‏ابد. پس از اسم الله، امهات اسماء(اسما و لوآخر و ظاهر و باطن یا اسماء هفت گانه حی، مرید، علیم، قادر، سمیع، بصیر، متکلم)، قرار دارند. پس از این، اجناس اعیان متوسطه هستند که مظهر و عین ثابت اسمایی می باشند که تحت امهات اسماء قرار دارند. در مرتبه بعد، اجناس سافله قرار دارند که مظاهر اسمایی هستند که از حیث احاطه پایینتر از اسماء قبلی اند و از نکاح اسماء و اجتماع آنها اعیان غیرمتناهی دیگری ایجاد میشود که هرکدام از آنها دارای عین ثابتیدر وجود علمی هستند. (۱)
حدیث قدسی مشهوری درکتب عرفا نقل شده است که در مباحث عرفانی به وفور از آن استفاده میک‏نند; این حدیث را دلیلی بر اثبات اعیان ثابته می دانند: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ اُعْرَفَ » ابن عربی در ذیل این حدیث می گوید: «أماالخبرالنبوی…ففی قوله: «کنت کنزا »(۲) کنز مخفی همان اعیان ثابته است که صور اسماء و کمالات حق تعالی هستند.
حدیث دیگری که مفاد آن را بر اعیان ثابته تطبیق کرده اند، حدیثی است منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند:
« ان الله خلق الخلق فی ظلمه ثم رشّ علیهم من نوره فمن اصابه ذالک النّور اهتدی و من اخطأه ضلّ ظلمت عبارت از اعیان ثابته است که عدم اضافی اند و به فیض تجلّی اقدس در علم ظهور یافته اند و خلق در این عمل به معنی تقریر است یعنی تقریر سابق بر ایجاد است و رشّ نور کنایت از ظهور نور وجود است به صورت ایشان که به تجلّی شهودی موسوم است «فمن اصابه ذالک النّور اهتدی » اشارت به آن اعیان است که وجود خارجی یافته از علم به عین آمده اند و میآیند و « و من اخطأه ضلّ » اشارت به آن اعیان است که نباید حکمت الهی و تقاضای بطون از علم به عین نیامده اند، و نمی آیند بدان که قرب به دو نوع است یکی قرب ایجادی است که مقتضای رحمت عام رحمانی است که حق به تجلی شهود به صورت جمیع موجودات، ظاهر گشته است و خود را به نقش همه نموده و آنچه حضرت علی مرتضی (ع) فرمود که «انّ الله تعالی مع کلّ شیئی لا بمقارنه » اشاره به آن است زیرا که چگونه مقارن او باشد چیزی که به ذات خود معدوم است و موجودیت او عبارت از ظهور حق است به صورت او و به این معنی هر چه پرتو وجود به او رسیده و موجود گشته است قریب است «ثم رشّ علیهم من نوره » اشاره به این قرب است.

هر کس به یار دست در آغوش و بی خبر
جوید خبر ز یار که آن یار ما کجاست
با تو است آن یار دایم یک دم از تو دور نیست
گر چه تو مهجور از اویی او ز تو مهجور نیست

پس بعیدی که در مقابل این قریب باشد آن است که پرتو نور وجود به ایشان نرسیده است و در ظلمت عدمیت مانده اند و از علم به عین نیامده اند و از این جهت فرمود که بعید آن نیستی کز هست دور است یعنی بعید حقیقی آن است که از هست که وجود است دور باشد و افاضه ی نور وجود از خزاین جود بر او نشده باشد و قریب شهودی میگویند که اشاره به آن نموده می فرماید که: اگر درونی ز خود در تو رساند ترا از هستی خود وارهاند
در استدلال به این حدیث گفته میشود که خلق موجودات در ظلمت همان مرتبه عین ثابت و تقدیر آنها است که سابق بر ایجاد در خارج می باشد. ابن عربی نیز مباحثی در همین زمینه درباره این حدیث در شجره الکون آورده است.

در برخی از روایات ائمه علیهم السلام از اشیاء به عنوان ظل و سایه یاد شده است; در توحید شیخ صدوق حدیثی از عمار بن عمرو النصیبی آمده است که «قال سألت جعفربن محمدعلیه السلام عن التوحید قال: لاظل….. »; خداوند سایه ای ندارد و موجودات را با سایه آنها نگه میدارد (۳). علامه طباطبایی در ذیل این روایت می گوید: نگه داشتن موجود به وسیله سایه شان همان حکام بخشیدن به آنها با ماهیت و تعین شان می باشد.  (۴)

ابن عربی می گوید وقتی که در عین ثابته، همه ما حاضر بودیم، دست تمنا به سمت خدا دراز      کرده ایم و خدا از تقدیراتش به سمت ما هدیه کرد، ما آنچه را خواستیم که درنهاد ما بود. مثلا یک گل نمی توانسته چیزی بیش از اینکه هست را تقاضا کند. چون در ظرفیتش بیشتر از این قرار داده نشده است.
این ظرفیت را چه کسی تعیین کرده است؟ خدا دو دست بر خلقتش دارد. این دو دست خارج از وجود او نیست. در یک دست ظرفی را نگه داشته است، و در دست دیگر هم از آن میریزد. ولی بیشتر از ظرفیت دست نمیریزد.

سرالقضا یعنی اینکه همه موجودات در اعیان ثابته شان ظرفیت مشخصی داشته اند و به اندازه آن ظرفیت از خدا تقدیرات را تقاضا کرده اند. شما بیش از آنچه که در قضایتان وجود داشته باشد، نمیتوانید از تقدیر خدا برخوردار باشید. اینجا پای معجزه نیز به میان کشیده می شود. مثلا ممکن است یک معجزه شود که فلان چیز اتفاق بیفتد. اعجاز هم در حقیقت همان تقدیر است. سرالقدر از میزان اراده ای برخوردار است که قدرت تغییر سرالقضا را ندارد. این نگاه که چه کسی این را آفریده، درست نیست.

سرالقضا و سرالقدردو دست خدا هستند. با یک دست بارش می دهد، با یک دست به اندازه ظرفیتی که در این هستی تعریف شده است، می تواند بگیرد.
همچنانکه قدرت دست راست یک انسان با دست چپ متفاوت است. چون ما به دو ظرفیت دست نیاز داشته ایم. هرچقدر که یکی را تمرین بدهیم به اندازه دیگری قدرت پیدا نمیکند چون به همان نسبت دیگری هم قدرتش افزایش پیدا میکند. یعنی این سرالقضای دست چپ است که هرگز مثل دست راست نمی شود. این دو دست خلقت خداوندی است. نمیشودیک نفر را بالا برد بدون اینکه
دیگران تو از نشان را از دست بدهند. این توازن و تعادل است نه عدل.

یعنی این که سرالقضا باید رعایت می شده است. تعریف سرالقضا تحت ربوبیت هرکس است. درخانه ای که شما زندگی میکنید ممکن است یک نفر بخواهد به شما ۵۰ تخته فرش هدیه کند، ولی شما نمی توانید مثلا بیش از ۶ تا از آنها را پذیرا باشید.

از نظر عرفان، اختیار ما مثل آبی است که در لیوان برای ما ریخته اند و ما قدرت نداریم که مقدار آبی که در این لیوان ریخته اند را بیشتر از ظرفیت خود لیوان کنیم.

اختیار یعنی طلب خیرکردن بین دو چیز یا چند چیز. تفاوتها دینامیزم اجتماع ما هستند. مثلا فرض کنید که همه آدمها چشم و ابرو مشکی بودند. آیا این موهبت است؟
همچنانکه پدر مقتدر مهربان، برای خانواد ه اشیک پول توجیبی مشخصی قائل است. پدر شلخته و ترسو است که خواسته خودش را کاملا تسلیم بچه کرده است. پدر مهربان، پدری است که تنبیه داشته باشد، تشویق داشته باشد. چرا که تعلیم و تربیت گاهی اوقات جریمه هم دارد. البته این هم مهم است که بدانیم این صورتی که داریم، همان سرالقضای ما است. مادر حقیقت از صورت نهایی خودمان آگاهی نداریم. ما ممکن است به دنبال تبدیل استکان خود به لیوان باشیم غافل از اینکه خود همان استکان ما هنوز پر نشده است. اما ما طلب میکنیم که ظرفیتمان پرشود.

وقتی در اعیان ثابته همه چیز نقش دارد، نقش دعا چیست؟
شما ممکن است اطلاع داشته باشید که در جایی جلسه ای در مورد مثلا ریاضیات برگزار می شود. شما برای اینکه به مطالب آن جلسه برسید، لازمه اش این است که در آن جلسه حضور پیدا کنید. هنگامیکه حضور به هم می رسانید، لزوما به همه مطالبی که در آن جلسه هست، دست پیدا نمیکنید، اما به هرحال اگر نمی رفتید به حداقل آن مطالب هم دست پیدا نمیکردید. این حضور به هم رساندن، یک ابزار است، اما صرف به کارگیری این ابزار، شما را به آن مطالب نمی رساند. اصلا ممکن است شما در جلسه چرت بزنید و حجم زیادی از مطالب را از دست بدهید. یعنی به کارگیری ابزار جبرا به این معنا نیست که شما حتما به آن مطلب خواهی رسید. اما رسیدن منوط به استفاده از آن ابزار است. نقض آن صادق نیست. دعا نیز نوعی ابزار است.

تفاوت انسان اختیاری و انسان جبری
بین آدمی که کاملا جبری فکر میکند و آدمی که کاملا اختیاری فکر میکند، در روش، تفاوتی وجود ندارد، یعنی برای هر دو نفر، همان سلوک اجتماعی وجود دارد. تفاوت فقط در بینش است. برای یک انسان جبری، ناکامی، کی مسئله هلاک آور و مرگ آور نیست. او می داند که با همه تلاشی که کرده، نتوانسته است آنچه که در مشیت وی بوده، بشکند. چون تفاوت انسان جبری واختیاری در بینش است، به همین خاطر به احکام سخت خداوندی گردن می نهد. آدم اختیاری به هر فاکتوری توجه میکند بجز اینکه ممکن است کی مسئله در مقتضای مشیت او تعریف نشده باشد.
نکته دیگری که باید بدان آگاه باشیم این است که تمامی عرفا به اختیار پشت پا میزدند و می خواستند همین توهم اختیار نیز از آنها گرفته شود. اما ما انسانهای عادی به دنبال این اختیار هستیم و میخواهیم به هر جهت به خودمان بقبولانیم که اختیار داریم.
غافل از اینکه ما در مقابل خداوند درست مثل آدمی هستیم که در یک اداره توسط رئیس آن اداره به عنوان یک مهره انتخاب میشود تا اهدافی را که رئیس مد نظر دارد، پیش برد.
این رئیس با توجه به توانا ییهای این شخص، او را انتخاب میکند، و میداند که اگر او را در این پست قرار دهد، هدف او را تامین خواهد کرد. از قضا او هم به همان نتیجه ای که رئیس مدنظر داشته، می رسد. در اینجا آن شخص فکر میک‌ند که اختیار انجام این کار را داشته، غافل از اینکه برای او از قبل همه چیز تعیین شده است. ما نیز در مقابل خداوند، چنین حالتی داریم، و در اصل توهم اختیار را داریم.
مختصر اینکه عرفان، مبتنی بر جبر محض است، بحث سرالقضا و سرالقدر، توضیح چگونگی و چرایی این جبر است. البته جبر نه به معنای زورگویی که به معنای تعریف شده از قبل است. تفکر مکتب وحدت هم مبتنی بر این بینش است.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *