تضمین غزل مولانا از مرحوم شاه بابا (ذاکر)

دوستان گوش کنید قصه که دور از وطنم

شرح دل احوال سوخته با غم چه کنم

 

بنویسید به تابوت و روی کفنم

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

 

 که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ای خدا خلقت  ما همت والای تو بود

زیر این گنبد وارونه و این چرخ کبود

من گنهکارم و هر شب بنهم سر به سجود

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟

 

به کجا میروی آخر ننمایی وطنم

در تب عشق بیفتادم و بگداخت مرا

مست و بیخود به ره عشق بیانداخت مرا

بهر این عالم خاکی ز چه پرداخت مرا

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بودست مراد وی از این ساختنم

خرم آنروز که دستی بزنم بر در دوست

پای توحید گذارم به سر معبر دوست

تا که شاید بنشینم به لب کوثر دوست

خنک آنروز پرواز کنم تا بر دوست

به امید سر کویش پر و بالی  بزنم

نیست آرم دلی تا که شود دمسازم

هر که آرد خبر دوست بدو جان بازم

در سر کوی وفایش به خدا سربازم

کیست آن گوش که او میشنود آوازم

یا کدامین که سخن میکند اندر دهنم

من نه آن بلبل مستم که به پرواز روم

نه دلی هست مرا تا که به هر ساز روم

همتم نیست که در بارگه راز روم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد در وطنم

گل ما هست از آن تربت جانانه پاک

شرب ما هست از آن می که نباشد از تاک

جان (ذاکر ) بشود بر سر آن می صد چاک

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *