مکانیزم آفرینش (حواس ۲)

 در مقاله های پیشین به اختصار تعاریف کلی و مفاهیم مورد نظر نویسنده، مرحوم حشمت الله دولتشاهی ملقب به حشمت السلطان عیناً از روی متن قدیمی اولیه برداشت و به منظور تطبیق با ادبیات روز با اندکی تغییر از نظرتان گذشت، در اینجا ادامه حواس پنهان تقدیم میگردد.

حس اراده و اختیار

اثر آن اقدام به تمام اعمال زندگی است و اگر شخص فاقد آن شود نمیتواند هیچ تصمیم بگیرد.
حس اختیار، همان قدرتی است که در حین تردید و واقع شدن در مقابل دو امر متضاد، یکی را عمل می کند در حالی که قادر به عمل کردن دیگری هم هست. نبودن این حس را جبر می گویند.

حس قدرت و توانایی و اجراء

اثر آن اقدام به اعمال بدنی است که اگر شخص فاقد آن شود نمی تواند کاری انجام دهد، هر چند دارای اراده باشد. حس قدرت، قوۀ اجرائی انسان است. ترتیب عمل این است که اول تفکر سنجش می کند، بعد اراده تصمیم میگیرد، سپس قدرت اجرا می نماید.
حس قدرت محلهای مختلف دارد، و تقربیاً در تمام بدن ظهور و بروز میکند. بنابراین بیشتر اعمال بدنی، فرع حس قدرت است. بنا به مراتب فوق، این حس به ما اعلام میدارد قادر است اداره کننده جمیع امور فردی انسان و خانواده و غیر آن باشد چه اینگونه اعمال از مختصات حس قدرت است و بس.

حس وجدان و مسئولیت

اثر آن نگهداری تعادل اخلاقی و وادار کردن اشخاص به انجام عمل خوب و دور نگاهداشتن از بدی است.
این حس، قبل و در حین عمل، و بعد از عمل انسان را از انجام کار بد نهی و ملامت، و به انجام عمل خوب تشویق و تقدیر میکند.
قبل از انجام عمل با صدای رسا ابلاغ میکند که به این کار مبادرت مکن زیرا عاقبت، پشیمانی خواهی کشید. در حین عمل نصیحت میکند که ای عزیز تا دیر نشده بازگرد، و شخص را سرزنش می نماید. پس از انجام، پشیمانی بار میآورد که دیگر تیر از کمان گذشته و پشیمانی سودی ندارد ولی در آتیه، این گونه اعمال تکرار نشود. صفات خوب مانند راستگویی، مهربانی، انفاق، ترحم، دستگیری و غیره جزء این حس است. حجب و حیا از آثار فعالۀ این حس قبل از انجام عمل و خجلت از آثار آن بعد از ارتکاب عمل می باشد. آلودگی به صفات بد مثل مردم آزاری و مال مردم خوری دلیل نقص همین حس است. فضیلت عبارت از پیروی وجدان است.
پرهیزکاری نیز خودداری از اعمالی است که وجدان آن را نهی میکند خواه مادی، خواه معنوی.

حس حافظه

اثر آن بایگانی مطالب و بیرون آوردن آنها در موقع لزوم است. عادت، که یکی از مباحث بزرگ روانشناسی است، و انسان اغلب اعمال شبانه روزی خود را بر حسب آن انجام میدهد، جزء حافظه است، یعنی تکرار اعمال در حافظه ایجاد عادت می نماید. ادب جزء آداب و رسوم و آن هم اموری است که در حافظه نگاهداری می شود. چنانکه قبلا در مبحث تفکر گفتیم

علم بر سه نوع است:
اکتسابی، استنباطی و لدنی.

علم اکتسابی که از راه تحصیل به دست می آید، به کمک حس حافظه انجام می شود زیرا معلومات سابقه دار را در حافظه بایگانی میکند. تبلیغ و نصیحت و تلقین، جزء حافظه است، زیرا تکرار یک موضوع، اثری در حافظۀ شخص می گذارد که او را به عمل وادار می کند. اسامی و قراردادها و امور نسبی از قبیل نامها و غیره، همگی حافظه است. تداعی معانی جزء حافظه است، و آن این است که در اثر تذکر مطلبی، سوابق و نظایر آن و آنچه بدان مربوط است به خاطر میآید. هنر عبارت است از مجموع اشکالی که در حافظۀ هنرمند نقش بسته که عملی را طبق آن اشکال مکمل انجام میدهد و البته تمرین دست به او کمک می کند. ذهن و هوش و ذکاوت که در اصطلاح گویند حاضر بودن حافظه است.

حافظه خاصیتی دارد که وقتی وظیفه معینی را به او سپردند، در سر موقعی که لازم است آن را انجام می دهد مثل ساعت شماته که کوک کنند. روی همین اصل است که عادت پیدا میشود و انسان به اوقات غذا و خواب و سایر کارهای زندگی در سر ساعت معین عادت میکند. بارها اتفاق افتاده که انسان شب تصمیم میگیرد که صبح سرساعت معین برخیزد، درست همان موقع برخاسته است. علت آن است که موضوع را به حافظه سپرده است. پس اگر انسان درست توجه داشته باشد، با چنین دستگاه کاملی که در بدن هست، از انجام وظایف روزانۀ خود کمتر غفلت می کند بنابراین بزرگترین غفلتها عدم توجه به حافظه است.

 حس الهام

اثر آن اطلاع از چیزی است که خارج از وجود شخص به او میرسد. اغلب اختراعات به وسیلۀ این حس انجام می شود.
حس الهام در مردم کم و بیش عمل میکند. علامت آن این است که مطلبی را می یابند، و میگویند به فکرم آمد. اینها همه علامت الهام است. باید این حس در همه ورزیده شود تا حقایق عالی برآنها بتابد.
اشخاص کر که همه چیز را به وسیلۀ اشاره می فهمند، از حس الهام خود کمک میگیرند.
مثال الهام: در یک محفلی شخصی را میبینیدو به او علاقه پیدا میکنید. او هم بدون اینکه اظهاری کرده باشد، به شما علاقه مند می شود. این خاصیت تله پاتی و انتقال فکر است که جزء الهام می باشد، و یک رابطه روحی است که علاقه را یک طرف فرستاده، و طرف دیگر قبول کرده است، بدون اینکه با هم صحبتی کنند.
سابقاً این امر را رابطۀ ارواح می دانستند، و به استناد: الارواح جنود مجنده (روانها ارتشهای دسته دسته هستند)، آشنائی در این عالم را به علت آشنائی سابق روحی میپنداشتند، ولی حقیقت این است که این طور رابطه بین ارواح برقرار می شود.
خصوصاً این موضوع در ملاقات بین ذکور و اناث(که دو قطب مقابل هستند)بیشتر صدق میکند. فرق بین الهام و تفکر این است که در مورد تفکر موضوعی را دنبال می کنند تا به نیروی حس تفکر، آن را دریابند، در صورتی که الهام خود به خود و بغتتاً مطلبی را در فکر القاء می کند و ای بسا مدتها دنبال چیزی جستجو کرده تفکر نموده، و نتیجه نگرفته، امّا در یک لحظه آن را بدون تفکر در می یابد که در اصطلاح گویند به فکرم رسید. این چیست؟ آیا غیر از الهام است؟
این جز نمونه ناچیزی نیست. اگر حس الهام را ورزش دهند، نتایج درخشان خواهند گرفت. چنانکه در حس تفکر و حس حافظه گفتیم علم بر سه نوع است: اکتسابی- استنباطی و لدنی.

علم لدنی محتاج تحصیل و قیاس و استقراء نیست و مربوط به حس الهام است مثل اینکه اشخاصی هستند که بدون تحصیل، اختراعاتی کرده یا کشفیات و مطالب علمی بزرگ آورد ه اند. این عمل را در اصطلاح، نبوغ بشر خوانند. اولیاء وانبیاء به امر و مشیت الهی از این حس استفاده میکنند.

حس روشن بینی

اثر آن ادراک مطالبی است که خارج از چشم دیده می شود، و محل آن بالای منخرین در پشت کرۀ چشم واقع است.
مثال: حس میکنی دوستت بیمار است بدون اینکه خبر داشته باشی بعد می روی میبینی واقعا بیمار است.
مثال :انسان شخصی را بدون آشنایی قبلی میبیند، و در نظر او جالب توجه واقع میگردد، و بعداً در زندگی اتفاقی می افتد که با او مربوط میشود هرکس نظایر آن را در زندگی دیده است  این خاصیت روش بینی است.
مثال : در موقع صحبت بدون علم و تفکر چیزی می گویی بعد میبینی درست از آب درآمد.

مثال : دونفر صحبت میکنند و هر دو یک مطلب و یک عبارت را با هم می گویند، و آن را ارتباط قلبی نام نهاده وگفت ه اند: القب یهوی الی القلب (یعنی دل به دل میل و توجه می کند)توارد فکر هم از همین قبیل و همۀ اینها از اعمال حس مخصوص روشن بینی به شمار می رود.
اینکه گاهی انسان وقایعی را قبل از وقوع حس می کند، و مخصوصاً اتفاقات ناگوار را از پیش احساس مینماید، و در اصطلاح می گویند «دلم شور می زند » و این مطلب گاه به صورت حقیقت در میآید، در واقع پرتوی از حس روشن بینی است، و روی همین اصل است که گاه اشخاص مرگ خود را قبلاً حس میکنند.
مثلی که می گوید: «آمد به سرم هرآنچه میترسیدم » ناظر به همین مطلب است. شواهد و امثال و نمونه های این موضوع خیلی زیاد است که در این مختصر جای بحث آن نیست، و اصل مطلب و حقیقت آن در اینجا بیان گردید: اینها همه از تجلیات حس روشن بینی است و هرکسی در زندگی خود آن را امتحان کرده است.
پیش بینی و ما ل اندیشی که در علم اخلاق گویند، کمک گرفتن از این حس است کما اینکه کسی که میخواهد خیلی دقت و پیش بینی نماید، پلک چشمها را تنگ و نگاهی دقیق می کند که مطلب را دریابد.

موضوع آن است که میخواهد از حس روشن بینی که محل آن در پشت کرۀ چشم واقع است، استمداد کند.
در حس تفکر، و حس حافظه و حس الهام سه نوع علم اکتسابی، استنباطی، و لدنی راشرح دادیم. در اینجا لازم است گفته شود که منبع علم استنباطی که به کمک حس تفکر انجام میشود، در واقع روش نبینی است، و حس تفکر به آن کمک می دهد، و اینکه گاهی تراوشات علمی از اشخاص نادان دیده شده، به کمک حس روش نبینی (یا الهام)انجام یافته است.
نشانه حس روشن بینی آن است که وقتی به چیزی مثل پنجره خیره شوی بعد چشم را ببندی تا چند ثانیه آن پنجره را با پلک های بسته با جزئی تفاوت خواهی دید، و این همان اثری است که در پشت چشم باقی گذارده است. این حس حالا هم کم و بیش در میان مردم وجود دارد، ولی چون قاعدۀ آن را در دست ندارند، حمل بر تصادف میکنند، و به وجه احسن نمی توانند از آن نتیجه بگیرند.
البته چنانچه آن را ورزش دهند و توجه بیشتر به آن معطوف گردد، نتایج بهتر و مطلوب تری گرفته خواهد شد.

دلیل اینکه قوه باصره و روشن بینی، جدا است، این است که بعضی کورها از روشن بینی استفاده می کنند. همه اینها قوای روحی است(همان روحی که مادیون، مادۀ رقیق بی وزن میخوانند و با آنچه ما میگوئیم در اسم تفاوت دارد، و اصل مطلب یکی است).
علمای طبیعی می گویند خفاش چشم ندارد و اینکه شبها به سرعت زیاد، گردش کرده، و هرگز با موانع و دیوارها برخورد نمی نماید، حسی است شبیه حس رادار. گویم اگر چنین باشد همان حس روشن بینی است.

حس تعادل

اثر آن نگاه داشتن حد وسط در کلیۀ امورمادی و معنوی است. استقامت بدن در حین ایستادن و راه رفتن و سایر حرکات با این حس انجام میشود. رعایت حد وسط در امور مادی نیز از فروع این حس است.
جمال دوستی، و علاقه به زیبایی، نیز از فروع حس تعادل است، زیرا زیبائی به معنی تعادل و تناسب اجزاء با یکدیگر است.

 حس عکس العمل و دفاع

اثر آن اقدام در موقع خطر، یا انجام امری در قبال پیش آمدها است. عمل به آن اغلب بدون تفکر انجام می شود چنانکه دست به آتش تزدیک کنند خود به خود کشیده می شود.
صبر جزء این حس است، و یک قوۀ دفاعی منفی است که در پیش آمدها اتخاذ شده، خشم عکس العمل این حس است و دفاع شدید و قوی می باشد. استقامت و پایداری هم مثل صبر جزء مدافعات منفی است.

شهامت وشجاعت نیز از فروع آن است که شخص برای دفاع از خود بدان متوسل می شود. انتقام و کینه هم جزء همین حس است. یک نکته که شایان توجه و تذکر می باشد آن است که حس انتفام نه تنها نسبت به غیر عمل می کند، بلکه نسبت به خود شخص هم عمل می نماید چنانکه هرگاه کسی کار بدی انجام داد، خود او بدون اینکه بداند بلایی برای خود تهیه میکند، و به این لحاظ است که دیده می شود انسان اغلب در مدت کوتاهی پاداش خیر یا جزای عمل خود را میگیرد.
این انتقام بدون ارادۀ اشخاص و در واقع به جبر انجام میگیرد. مردم این موضوع را تا حدی حس کرده اند ولی قواعد آن را نمیدانند. این مطلب در ادبیات تمام دنیا کم و بیش منعکس است و در ادبیات فارسی از آن بسیار یاد کرد ه اند. بنابراین باید دانست که بدون تردید حس انتقام شخصی وجود دارد و دیر یا زود حتماً انتقام مزبور عملی میشود و علامت آن این است که هرگاه کسی عمل زشتی مرتکب شود تا مجازات آن را نبیند آرام نخواهد شد، مجرمین از شدت ناراحتی که بعد از عمل در خود حس میکنند با خواهش و التماس تقاضای مجازات خود را می نمایند.
اینک باید دنیا این اصل را متوجه شود که حس انتقام شخصی نسبت به خود نیز وجود دارد، و جزء حسهای عکس العملی است.
غم نیز شعبه ای از دفاع است، که حصول آن انسان را وادار می کند که برای کارها چاره جویی کند، و وضع دفاعی پیش گیرد.
در واقع گرفتاریها، فشارها، ناملایمات و انواع و اقسام صدماتی که در زندگی انسان روی می آورد، همه در اثر کارهای خلافی است که ما در زندگی کرده ایم، و دیدن این ناملایمات عمل «حس عکس العملی » است که میخواهد آن آثار را از بین ببرد و ما را اصلاح و تأدیب گرداند و به همین لحاظ است که پس از ناراحتی و فشار، انسان فرح و انبساط در خود احساس می نماید، چنانکه قرآن فرماید:
فان مع العسر یسرا ثم ان مع العسریسرا(سوره۹۴ آیه ۵ و ۶ )همانا که به همراه سختی آسانی است.
به طور خلاصه فشار غم به طور آشکار این است که پس از پریشانی انسان به فکر تقلا و چار ه جویی می افتد و اثر پنهان آن همان عکس العمل انتفام شخصی است که بیان گردید. امیدواری نیز جزء همین حس است، و برای آماده کردن شخص به مقابله و مقاومت با پیش آمدهای زندگی به کار میرود. اثر آن این است که شخص پس از اتفاقات نامساعد نیز فعالیت را از دست نمیدهد.

ترس نیز جزء این حس است که در موقع نداشتن وسیلۀ دفاعی، شخص را وادار به فرار می کند، که فرار، خود یکی از وسایل دفاعی است.

 حس خستگی، خواب و رویاء

اثر آن وادار کردن انسان به استراحت جسمانی است. محل تظاهر آن بدن، خصوصاً اعصاب است که خستگی در آنها پیدا می شود.
در سنگینی چشم اثر زیاد دارد. تنبلی شعبه ای از خستگی است (هرچند ممکن است در اثر نبودن سلامت در سایر اعضاء نیز به وجود آید)
تفریح-  از شقوق حس شهوت وبرای رفع خستگی است.
رؤیا – این قسمت مربوط به روح و پریسپری است، و تماسهایی را که روح شخص با پریسپریهای اشخاص و اشیاء پیدا می کند، در مغز منتقل مینماید، و در واقع چشمی است که به وسیله آن رؤیاها و خوابها را در حین خواب طبیعی، یا مصنوعی یا ارادی، با استفاده از سایر حواس میبینید. انجام آن به وسیله پریسپری و انعکاس آن به وسیله دستگاه مخصوصی است که در مغز است.

رؤیا سه نوع است:
۱– خواب طبیعی که شخص در ضمن آن مناظری را میبیند.
۲ – خواب هیپنوتیسمی که انسان به طرف تلقین می کند که مناظری را ببیند و او میبیند.
۳-خواب ارادی که شخص خودش را می خواباند و در حال خواب رؤیاهایی مشاهده می کند، تمام این رؤیاها به وسیلۀ حس رؤیا که فروغ حس خواب است درک میشود.

برای اینکه بدانیم خواب چیست مطلب مفصل است اما به طور مختصر می گوییم.
نخست به منظور فهم مطلب، خواب هیپنوتیسمی را تجزیه میکنیم: شخصی دیگری را می خواباند و به او می گوید فلان مناظر مثلا باغ و حیوانات و غیره را ببین، او هم میبیند، اما آنچه را خود او قبلا در زندگی تجربه کرده، دیده است. روح وی پرپسپریهای آنها را به هم ترکیب کرده و به وسیلۀ پریسپری خودش مناظر را نشان میدهد.
محرک خواب، تلقین عامل، ولی اصل خواب، دیدن پریسپری اشخاص و اشیائی است که شخص در بیداری، آنها را دیده است. مثلا اگر عامل، تلقین نماید که اکنون یک گنجشک می بینی، او یک گنجشک می بیند. امّا کدام گنجشک؟ همان که خودش قبلا در زندگی دیده است، نه آنچه عامل دیده، یا اگر بگوید طاووس ببین هرگاه معمول قبلا در زندگی طاووسی دیده باشد، همان را در خواب مشاهده می کند و اگر ندیده ترکیبی از تصاویر کتاب یا خیالات خودش که در واقع ترکیبات پریسپریهای مختلف طیوری است که او طاووس فرض می کند ملاحظه می نماید.
خواب طبیعی هم همان است که پریسپری اشخاص و اشیائی که قبلا در زندگی دیده، در حال خواب پریسپریهای آنها را به هم ترکیب می کند و می بیند امّا تلقی نکننده و مسبب آن کیست؟
(در خواب مصنوعی گفتیم تلقین با عامل است، درخواب طبیعی چه کسی تلقین میکند؟( تلقین کننده اش توجهاتی است که ما در روز پیدا میکنیم و شب خواب را می بینیم )نه اینکه حتماً امروز توجه پیدا کرده و شب خواب آن را ببینیم، ممکن است مدتی فاصله بیفتد مثل اینکه امروز به یاد دوستی میافتید یا اسمی از منظره ای میبرید یا دیگری میگوید شما می شنوید. این حکم تلقین است که در حافظه نقش بسته و شب خواب آن را میبینید و خواب مزبور ترکیب پریسپری های اشخاص و اشیائی است که در زندگی دید ه اید. البته در طی روز انواع و اقسام تلقینات گوناگون و متنوع و ضد و نقیض در مغز وارد می شود، چه به وسیلۀ خود شخص و چه بوسیلۀ دیگران، به همین علت است که شبها این همه خوابهای مختلف دیده می شود.

 امّا رؤیا و خواب چه طبیعی، چه هیپنوتیسمی و چه ارادی، دو نوع است:

یکی آنکه ترکیبی درهم و گوناگون از پریسپریها است، مثل اینکه شما قدرت داشته باشید که با وسیلۀ سریع السیری مثل باد یا برق در عالم گردش کنید و هر چه را دلتان میخواهد بنگرید.
بدیهی است که مثل یک پروانه از این شاخ به آن شاخ رفته و هر لحظه چیزی را که مورد میل شما است، بدون ملاحظه زمان و مکان تماشا میکنید که از آن لذت برید و خواستنی های خود را بنگرید.

اگر شما در زندگی چنین قدرتی داشتید و چنین وسیله ای به شما دادند، مسلماً از آن نهایت استفاده را خواهید کرد. مثلاً هرگاه به یک گلی رسیدید و ضمن تماشای آن به یادتان آمد که روزی درکنار این گل، پروانه ای دیده اید فوراً هوس میکنید که بجای دیگری که در نظر دارید رفته، و آن پروانه را ببینید و برای شما این کار اهمیتی نخواهد داشت، چون وسیله بادپیمائی دراختیار دارید وقتی به پروانه رسیدید فوری دلتان میخواهد باغی را که آن پروانه در روز اوّل دیدن شما آنجا بود بنگرید، فوراً به آن باغ سفر میکنید، و خلاصه همین طور مناظر درهم و برهمی که به هم مثل زنجیر مربوط است، پشت سرهم می نگرید.
بعلاوه حس تخیل تأثیر بسیار در حس خواب می بخشد کما اینکه بیشتر اموری که در خواب میبینیم، خیالی است ولی همان خیالی هم ترکیبی از پریسپریهای امور سابقه دار و دیده شده است.
پس خواب چنین است و این همه خواب های گوناگون متصل، و درهم که در عین حال به یکدیگر ارتباط و قرابت و نزدیکی دارد بهمین ترتیب صورت گرفته، و روح شما با استفاده از حس رؤیا مناظر را در مقابلتان رژه میدهد.
در واقع این خواب دیدن یک نوع تداعی معانی است، و به جای اینکه در حافظه انجام شود در حس رؤیا صورت می گیرد، با استفاده از سایر حواس.

چند حس است که در اینجا کمک بیشتر می دهد که عبارت است از الهام روشن بینی، حافظه، لیکن از برخی حواس مثل باصره و سامعه و نظایر آن کمتر استفاده می شود، قاعدۀ کلّی این است که حواس آشکار ما در حال بیداری، و حواس پنهان ما در حال خواب، بیشتر قابلیت استفاده دارند.
نوع دوم رؤیا دیدن حقایقی است چه در مکان دور، و چه در زمان گذشته و آینده، که آن هم مربوط به روح است که مسافت و زمان برای او معنی ندارد، چه در حالت خواب طبیعی چه مصنوعی و یا ارادی.
این نوع خواب امکا نپذیر است ولی چنانکه در مورد خواب گفته شده باید شخص کاملا سالم باشد که این رؤیاهای حقیقی و خالص را ببیند، و شرایط دیگری هم هست که فعلاً مورد بحث ما نمی باشد. محل این حس در مغز است که هر گاه آن محل را تغییر دهند، آن حس خراب می شود یعنی شخص دیگر قادر به خواب دیدن طبیعی و مصنوعی نیست مانند کسی که گوشش فاسد شده و کر گردد.
بنابراین هر گاه انسان در حال بیداری به خود تلقین های مناسبی بنماید، در اخلاق او موثر واقع می شود (البته باید حواس کاملاً خوب و بدن بکلی سالم باشد که بتواند در بیداری چیزی را فکر کند و در خواب ببیند)

خواب هیپنوتیسمی خوابی است که عامل به وسیلۀ خسته کردن قوای معمول، وی را می خواباند، بعداً از حس رؤیای او استفاده می کند. خواب ارادی آن است که شخص خود را با شرایط معینی که برای این کار مقرر است، خسته کند تا بخوابد و طبق قراری که قبلاً با خود گذارده از حس رؤیای خویش استفاده نماید.
تلقین عامل به معمول هم انتقال به فکر اوست که گفته های عامل را چون حقیقتی میپذیرد.

نکات متفرقه راجع به حواس

نزدیکی حواس به یکدیگر
همۀ دستگاه مکانیسم حواس نزدیک به هم و یا به یکدیگر مرتبطند، و ممکن است در اثر خرابی یکی از آنها به دیگران صدمه برسد ولی هر کدام از آلات مزبور را از مغز بردارند، حس مربوط به آن از کار می افتد.
دلیل جدا بودن این حواس آن است که هرگاه یکی از آنها از بین برود، بقیه کار خود را میکنند، به علت اینکه توجه به آنها بیشتر متمرکز می شود مثل کوری وکری، مرض فراموشی و غیره.

تفاوت اهمیت حواس
بعضی قوا هستند که قدرتشان از سایر قوا بیشتر است مثلاً قوۀ تفکر و وجدان و امثال آن.
بعضی قوا تسلط به سایر قوا دارند مثل قوۀ وجدان. مثلاً چشم میبیند که عمل بدی می کند ولی قدرت جلوگیری ندارد اما وجدان جلوگیری میکند.

حواس در انسان و حیوان
اینکه میگویند انسان دارای حواسی است که حیوان فاقد آن است مانند حس تفکر، حس ناطقه و غیره چنین نیست همۀ حواس مشترک بین انسان و حیوان است ولی بعضی حسها در انسان قویتر و تواناتر و برخی دیگر در حیوان نیرومندتر است مانند شامه سگ و باصره در عقاب و حس الهام یا روشن بینی در بعضی حیوانات، چنانکه قبل از وقوع از خانه ها م گریزند یا اینکه شتر چندین ساعت قبل از انسان، وقوع طوفان را پیش بینی میکند.
برای تقسیم بندی حواس بین انسان و حیوان می توان گفت که حواس حافظه، تفکر، روشن بینی، شهوت، دفاع در بعضی از حیوانات بیشتر است.

ورزش حواس
باید حواسی را که تاکنون بشر از آن غافل بوده، پرورش و ورزش داد تا قوی شود و اصل بهرۀ خداداد طبیعی را از آن برداشت. هرکسی حقوق خود را حافظ است. داشتن حواس سالم خوب، نیز جزء حقوق شما است اگر حس لامسه یا سامعه یا حافظه کم بود، دلیل بر آن است که از حقوق خود به وجه احسن استفاده نبرد ه اید، پس باید حق آن را ادا کرده به وسیله توجه، ورزش، پرورش، پراتیک، تلقین و غیره آن را به اندازه طبیعی و متعادل برسانید.

نابغه و سوپرمن
کسانی که مردم آنها را نابغه میخوانند مردمانی هستند که آلت یک یا چند حس آنها بزرگتر از اکثریت مردمان زمان باشد. در این صورت روح بیشتر و بهتر می تواند با آنها کار کند کما اینکه پیغبران به امر و مشیت الهی چنین بوده اند.

سوپرمن ( superman) (بشر کامل)که در اصطلاح فلسفه جدید فرض میکنند کسی خواهد بود که آلات تمام حواس او همگی بزرگ و ورزیده تر از سایرین باشد، و این حرف صحیح است.
منبع و منشا حواس از روح یعنی امر پروردگار است که هر چه هست از او است ولی حسهای بشر جز ذرۀ ناچیزی از قدرت روح نیست مانند حس قدرت و اجزاء که جزء بسیار کوچکی از قدرت بی پایان یزدان است. فرق اراده یزدان و انسان این است که ارادۀ خدا منبع اصلی و لایتناهی است وارادۀ بشر به قدر ظرفی که دارد از آن استفاده میکند، ذرۀ بسیار ناچیز از آن است.

چه کنیم که حواسمان خوب کار کند
بدن انسان از مواد زمینی ترکیب شده و کلّیۀ موادی که در کرۀ زمین وجود دارد، در بدن انسان هم هست اعم از خاک، سنگ، گاز، طلا، آهن، سرب، مغناطیس و غیره و غیره، البته به نسبت معیّن. چون بدن از تمام مواد کرۀ زمین درست شده برای اینکه خوب کار کند و کلّیۀ حواس او بتوانند به خوبی انجام وظیفه نمایند لازم است که از تمام محصولات زمینی به تناسب معیّن تغذیه نماید. آنچه میوه ها، روغن ها و مواد غذائی گوناگون در عالم هست برای بشر و سایر موجودات خلق شده، و
انسان باید از آنها استفاده کند. منتها این مواد طبقه بندی دارد که خواص آنها مشترک است مثلاً روغن حیوانی و روغن نباتی یا روغن میوه تقریباً دارای مواد، ویتامینها و اجزاء متشابه هستند، و وقتی بشر از یکی از آنها استفاده کرد، حکم آن است که از دیگری هم بهره برده است.
هرگاه برخی از این مواد به بدن نرسد تولید ضعف در بدن میکند یعنی میکروبهای مفید معینی که در بدن هستند، و باید از آن ماده استفاده کنند، از تعدادشان کم میشود و موجب ضعف و نقصان بدن می گردد. برعکس اگر از یک ماده زیادتر خورد فی المثل بدن احتیاج به ده گرم موادی که در گردو هست دارد، پنجاه گرم خورد زیادی آن را بدن نمی تواند جذب کند و حل نماید، در نتیجه مقدار مازاد رسوب میکند مثل قند زیادی که در آب میریزند و آنچه بیش از حد اشباع باشد رسوب میگردد. این مواد رسوبی کم کم تولید میکروبهای مخصوصی میکنند که برای بدن مضر هستند. این ها وارد خون می شوند و موجب بی نظمی میگردند، تب بوجود می آورند و گاه باعث سکته می شوند و انواع امراض گوناگون تولید می کنند. این است که در اصطلاح میگویند خون غلیظ شده یا می گویند خون کثیف شده، فشار خون بالا رفته، اوره خون، چربی خون و قند خون، آلبومین خون و غیره زیاد شده است و امثال اینها(البته هر ماده تولید یک نوع میکرب و کسالت می کند و متفاوت است و در بالا به طور کلّی ذکر گردید).
این میکرب ها که تشکیل می شود از نوع میکرب مفید نیست بلکه م توان آن را میکرب مضره نامید، و همان است که بشر آن را به اسامی مختلف میکرب ها نامگذاری کرده است. داروئی که در این مورد باید تجویز شود از همین مواد کرۀ زمین است که باید ضد آن غذاهای زائد باشد. آن میکرب ها در اثر این دارو که ضد آن غذا است، از بین میروند، و در واقع دارو اثر آن را خنثی می کند و آن مواد رسوبی را از بین م یبرد.
بدیهی است که از همان مادۀ دوا در بدن هم هست، منتها چون آن دارو ضد مواد رسوبی مزبور و کشندۀ میکربها است بدن احتیاج به مقدار بیشتری از آن دارد.
انسان در اثر به کار انداختن حواس خود، این مطلب را فهمیده و داروهای مناسبی تهیه و آماده کرده که در موقع لزوم تجویز می کند، امّا پس از اضمحلال مواد زیادی کم کم در اثر تقویت، و به واسطۀ مواد غذائی مناسب ضعف بدن، جبران میشود و دوره ای که برای مرض قائلند این است که آن مواد اضافی از بین برود و نقاهت برطرف گردد.
حال اگر در آخر دوره بیماری، باز از همان غذای مضر که مرض تولید کرد بخورد، به اصطلاح مرض عود می کند. این است که باید مواد غذائی کافی و مناسب به طور معتدل مصرف شود تا سلامت تأمین گردد.
و اما فایده امساک آن است که مواد زیادی را در بدن از بین می برد به همین لحاظ است که اغلب ناخوشیها در اثر رژیم و امساک برطرف می شود ولی باید دانست که امساک در کدام مادۀ غذائی بشود، نه در عموم مواد غذائی مثلاً هرگاه بدن احتیاج به ویتامین معینّی داشت اگر از همان ویتامین امساک کرد بیشتر مریض میشود. امساک در غذائی است که درآن افراط شده باشد نه درکلیّه غذاها. امساک که در کلیّه غذاها شود، غلط است. در این مبحث مطالب بسیاری است که اگر گفته شود چندین جلد کتاب قطور خواهد شد.

نتیجه
حواس بیست و یک گانه که در بالا برشمردیم، وقتی درست کار می کند که بدن انسان کاملا سالم باشد، و از مواد معینّ و لازم به مقداری که احتیاج دارد نه بیشتر و نه کمتر استفاده نماید. اگر دراثر رعایت نکردن این دستور، تعادل سلامتی به طرزی که در بالا تشریح شد به هم خورد و مختل شد عمل تمام آلات حواس نیز به هم خواهد خورد، به همین دلیل است که ملاحظه می کنید درحال تب، انسان هذیان می گوید و مناظر مخوف در نظرش جلوه م یکند یا اینکه فکرش درست کار نمیکند، و اعمالی که به جا میآورد صحیح نیست.

بنابراین هرگاه بشری تندرست بود، قاعدۀ سلامتی را چنانکه گفته شد رعایت کرد، حواس او مرتب و منظم است و چنین کسی می تواند با توجه و تمرین، آن حسها را پرورش نماید.
امّا اگر سالم نبود فرضاً توجه و دقت به حواس مخصوص و پرورش آنها پیدا کند، نمی تواند آن نتیجه را که شخص سالم میگیرد اتخاذ نماید.

این است که گفته شده عقل سالم در بدن سالم است، و بشر وظیفه دارد دائماً از خود مراقبت نموده و نگذارد سلامت او به هم بخورد.
آنچه راجع به امراض در بالا گفته شد بیماری های عمومی بود که به تمام بدن و همۀ حواس لطمه می زند فی المثل وقتی تب بالا رفت تمام حواس به قدر خود مختل می شود یعنی چشم سنگین، زبان خشک، گوش پرصدا گردد و این قبیل چیزها. و اما برخی امراض و لطمات هست که به حس معینی صدمه وارد میآورد، خواه ظاهری خواه باطنی، ظاهری مثل اینکه چشم در اثر مرض کور شود یا انیکه از بیرون به اولطمه برسد، باطنی مثل مرض فراموشی که آلت حافظه صدمه دیده است.

فرق مرض عمومی حواس و مرض خاص یک حس معین این است که در مرض عمومی همه حسها تا حدی مختل می شود اما در مرض خاص همان حس معین از کار می افتد.مثلاً حس بینایی در حالت تب، کم و بیش نقصان می یابد و در مورد کوری به کلی از بین می رود. اینکه مرض هرحسی نیز این طور است که یا حس لطمه می بیند، مثل چشم درد و یا اینکه از بین میرود مثل کوری ولی همان کور حس باصرۀ ظاهری را از دست داده ولی آلت باصره روشن بینی را دارا است.
پس نکات بالا را حتی المقدور درنظر داشته باشیم تا حواس ما خوب کار کند.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *