خوشه ای از خرمن معرفت در تعلیمات سعدی

دریاب‌ کنون‌ که‌ نعمتت‌ هست‌ به‌ دست‌

کاین‌ دولت‌ و ملک‌ می‌رود دست‌ به‌دست‌

منظور از دولت در نوشته های سعدی ، اقبالی است که با عنایت خداوند هستی بخش دربرهه ای از زمان نصیب انسان شده و هم او در جهانی که آنرا نه بدایت و نه نهایت، پیداست، حیاتی یافته و پای به گستره این کره خاکی نهاده است، سفره ای پیشاپیش از برایش مهیا شده که تمامی آن از عجایب و غرایب فراوان سرشار است به صورتی که سیمرغ کوه قاف هم به موقع قسمت خود را می خورد و شغال لنگی از پسماند شیری شرزه روزی اش تامین می شود تا گرسنه نماند، زیبایی و عظمت آن غیر قابل درک و توصیف آن خارج از توان و فکر محدود آدمی است.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار       هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

پس از حدود چهار و نیم میلیارد سال که این گدازه آتشین از مادر خود جدا شده است و بیش از هزاران هزار سال که کاروان اندر کاروان اجداد ما در این سراچه در رفت و آمد بود ه اند، و از طرفی با توجه به گسترش و پیشرفت باور نکردنی علوم مختلف هنوز هم سرگرم شمارش آسمانها و کهکشانهای آن هستیم و راه به جائی نبرده ایم، و حتی از شناخت بدنی که لحظه به لحظه با آن زندگی می کنیم عاجزیم و روان خود را هم که منشاء پیدایش تفکرات و احساسات شناخته شده یا ناشناس ما است بدرستی نمی شناسیم، و درمانده از درک این عظمت همچنان در سئوال اولیه خود غوطه وریم که:

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم

پس به قول شیخ اجل می بایست منّت داریم خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، در هر نفسی که بر میآید دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب است، پس به شکرانه این آفرینش شگرف برای انسان، که کرامت شده درگاه احدیت است صورت اخلاص بر زمین ادب بسائیم و ارزش و منزلت خود را ارج نهیم.

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده، فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد، درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق دربرگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نایی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته و همه اینها که جزئی کوچک از عظمتی غیر قابل ارزیابی است برای ما که انسانیم و خلیفه الله تدارک شده است.

ابر و باد و مه خورشید و فلک درکارند       تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

هـمه از بـهر تو سرگشته و فرمانبردار       شرط انـصاف نباشد که تو فرمان نبــری                     

واقعا شرط انصاف نباشد که: هر آنچه برای تو «سرگشته و فرمانبردار » خلق شده است از منظر قدرت پوشالی خودبی مهابا در تصرف درآوری و با تظاهر به اینکه اشرف مخلوقاتی به حریم دیگر موجودات عالم تجاوز کنی و با تجاهلی شیطانی به سایر همنوعان خود ستم کنی و جهانی را به خرابی و نابودی بکشانی، عبرت بگیر و بدان که تو هم یکی از حلقه های زنجیر حیاتی، زنجیری که کوچکترین موجودات عالم در یک سر آن قرار دارند و تو حلقه پایانی این زنجیر هستی، به خاطر افراط در بهره وری و زیاده خواهی های لجام گسیخته آدمی است که حلقه های این زنجیر در حال گسسته شدن هستند، تا هر چه زودتر تو هم به مغاک نابودی کامل حلول کنی، توجه داشته باش که دیگران هم که می آیند و بر خاک م می گذرند از آنچه که واقع شده سهمی دارند و تو با اتخاذ این روش ضمن اینکه صدمات روانی ناشی از ناشادیها و زیاده خواهی خود را تحمل میکنی در حقیق «داری بدست خود گور خود را می کَنی »

یکـی بـر سر شاخ بن می برید       خــداوند بستان نـظر کـرد و دید

 بگفتا که ایـن مرد بـد می کنـد      نه بر من که بر نفس خود میکند

سبکبار مـردم سبکتـر رونـد           حق اینست و صاحبدلان بشنوند

باید برای بقای خود و جهانی که در آن زندگی م یکنیم منصفانه و با احساس مسئولیت انسانی خود عمل کنیم همه چیز برای ما نیست ودیگران هم سهمی دارند، اگر درنده خویی را در وجود خود مهار کنیم و با سایر موجودات عالم و همنوعان خود به مسالمت همزیستی کنیم آنوقت به هدف آفرینش پی برده ایم. از بزرگان خود نیز حکایت های فراوانی داریم که لحظات و فرصت های زندگی بسان برق می گذرند و ضمانتی هم برای تجربه لحظات بعدی آن وجود ندارد.

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *