اخلاق عارفان (۱)- سیری در مثنوی

مکاتب اخلاقی را از یک منظر می توان به سه مکتب نتیجه گرا و تکلیف گرا و فضیلت گرا تقسیم کرد.

در مکتب نتیجه گرا فعل اخلاقی، عملی است که فاعلِ خود را به نتیجه مشخص واصل نماید. در این حالت معیار اخلاقی بودن کار این است که در مسیر وصول و حصول به نتیجه باشد، مثلاً اگر نتیجۀ مورد نظر فاعل را راحتی و لذت بدانیم، در این مکتب، عملی اخلاقی است که ما را به راحتی و لذت برساند و هر قدر آن راحتی و لذت بیشتر باشد، فعل اخلاقی تر است و انسان اخلاقی از این منظر، کسی است که فاعل به افعالی است که او را به راحتی و لذت برساند.

در مکتب تکلیف گرا، معیار و ملاک اخلاقی بودن، عمل کردن به تکلیف است. انسان اخلاقی در این مکتب، انسانی است که چشم به نتیجه نمیدوزد. برای او انجام تکلیف مهم است، نه رسیدن به هدف. تمام تلاش یک فرد اخلاقی در مکتب تکلیف گرا این که تکلیف خود را بشناسد و به آن عمل کند، فارغ از اینکه منتج به نتیجه بشود یا نشود.

در مکتب فضیلت گرا، مدار حرکت در زندگی انسان اخلاقی، اعتدال است. دراین مکتب چهار فضیلت اصلی وجود دارد که عبارتند از حکمت، شجاعت، عفت و عدالت و سایر فضایل، منبعث و منشعب از این چهار فضیلت هستند. از دیدگاه این مکتب، هر قدر انسان در صحنه های مختلف زندگی خود را به ساحت اعتدال و میانه روی نزدیکتر کند و از هیجانات روحی و عاطفی و نوسانات شدید ذهنی فاصله بگیرد، اخلاقی تر است.

اخلاق عارفان که موضوع این سلسله گفتارهاست، قرابت بیشتری با اخلاق تکلیف مدار دارد. و طی آن مراحل چهارگانه (خود شناسی، خودپیرایی، خودسپاری و خودیابی) در آئینۀ مثنوی از منظر مولانا مورد کاوش قرار گرفته است.

* * *

سخنی کوتاه به مناسبت حلول ماه رمضان: ورود کاروان روزه و ریاضت را که گفته اند ماه ضیافت خداوند است و ما مثل همه ایام همان او هستیم، فرصتی یافتیم برای اندکی تامل در این باب، به این دلیل که در این ماه بیشتر توجه ما به سمت اوست و بیشتر درک می کنیم که چگونه خداوند نعمتهایش را به سوی ما سرازیر کرده است و برای اینکه سپاس خداوند را بجا آوریم و در این کاروان حضور داشته باشیم، اشاره ای کوتاه خواهیم داشت به روزه و بهره هایی که از آن می بریم از منظر مولوی.

ما در روزه داری توجهی به ظاهر داریم که همان توجه اهل شریعت است و توجهی هم به باطن که توجه اهل حقیقت است. این جمله را شاید بارها شنیده و در آن تأمل کرده اید امّا بد نیست بدانید که شخصیتی چون مولانا روزه را فقط در ماه رمضان، یا منحصر به پرهیز از خوردن و آشامیدن و… نمیدانست.

مولوی در واقع به تعبیری دائم الصیام و هر روز، روزه دار بود و معتقد به اینکه سالک از آن جهت که در سلوک است همیشه در روزه است. مولوی سالک را واجب الصیام میداند، میدانید که صیام و روزه داری قبل ازظهور اسلام هم در ماه رمضان جاری بود و در بین پیروان دین حنیف، یعنی کسانی که پیرو ابراهیم (ع)بودند روزهایی و فصلهایی از سال را به عبادت و صیام مشغول بودند.

خصوصاً که پیامبر اسلام (ص)هم در رجب و شعبان و رمضان به اعتکاف و روزه داری مشغول بودند قرآن هم در آیه ۱۸۳ سوره بقره اشاره می کند:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ »
روزه بر شما نوشته شده، در ضمیرتان نوشته شده، در لوحۀ سلوک و دینداری شما از آن جهت که دیندار هستید نوشته شده قابل پس گرفتن هم نیست منظور از روزه همین پرهیز از خوردن و آشامیدن همانطوری که بر ملتها و دینداران قبل از شما نوشته شده بود روزه را بگیرید. در آیاتی که قران رستگاری، رسیدن و وصل را به ما بشارت میدهد، به ساحت معشوق وارد شدن را به ما نشان میدهد همواره با جملۀ شرطیه توأم می شود، میگوید شاید که رستگار شدید یعنی روزه گرفتن ما را رستگار نمیکند، شاید مقدمه لازم باشد اما کافی نیست، اما اگر رستگاری را در وجودمان مانند خیابانی فرض کنیم یکی از کوچه هایش روزه داری است. نزد عارفان ما همانطوری که در بعضی از ابیات مولوی هم تکرار شده و می گوید که:

این دهان بستی دهانی باز شد       کو خورند های لقمه های راز شد

لقمۀ حلال و حرام منظور است، یک قسم لقمه هایی است که وقتی آنها را می خوریم آدم می شویم و وقتی نمی خوریم چون گرسنه می شویم سگ می شویم در دوری از این لقمه بد اخلاقیم و وقتی میخوریم بد کرداریم خوابمان میگیرد و کسالت داریم و تنبل می شویم به هرحال بود و نبود این لقمه تنظیم وجودی ما را در هم میریزد این خواب و خوراک زیرکانه مورد توجه عارفان ما بود. برخی عبادتهاست که در شریعت تشریع نشده و تاکیدی بر آنها گذاشته نشده و آن کسانی که از حد شریعت ارتقاء پیدا کردند، به آن می رسند. یکی از آنها همین خواب و خوراک زیرکانه است که عارف در میزان خواب و خوراکش از قوانین عرف تبعیت نمیکند بلکه این امر مختص اوست و اینکه هیچ وقت هم کسی لقمه دست آنها نمیبیند صورتهایی از همین عبادت است. کسانی که در سلوک، خداوند توفیق گام زدن به آنها داده یکی از واجبات آنها همین است که خوردن و خوراکشان را طوری تنظیم کنند که از چشم خلق دور باشد و آنقدر بسیط و وسیع نباشد که به چشمان همگان بیاید، مولوی هم از همین حیث سالک را دائم صیام می داند، عرفا اسم دیگر روزه را پرهیز می گویند: وقتی میبینید که کسی سر سفره ای نشسته یا در جمعی، اما بیدلیل ظاهراً نمیخورد و کنجکاوی هم که میکنید می گوید در پرهیز هستم منظور این نیست که پرهیز پزشکی دارد منظور این است که از این خوردن و آشامیدن اعراض دارد، از این نظر که ما در این روزه داشتن غیر از امساک از خوردن و آشامیدن و ازالۀ شهوت و دروغهای کبیره و معاصی کبیره که بقول اهل شریعت از مبطلات روزه است، این امور در نظر اهل معنا متعلق به متوسطان است و لزوماً باید آنها را انجام ندهیم تا بتوانیم به امور دیگر بپردازیم، حتی در این روزه های ظاهری تساهل به خوردن روزه را باطل نمیکند یعنی آدمهایی که روزه هستند ولی فراموش میکنند که روزه هستند و از کنار ظرف آب یخی رد میشوند و هوس می کنند بخورند و به محض اینکه آب را خوردند متوجه می شوند که روزه بودند و بلافاصله هم آن را برمیگردانند، اهل شریعت هم این روزه را باطل نمیدانند، اما درنظر اهل معنا این روزه باطل است و ادامه ندارد، دلیلش هم این است که شما قرار بود نفستان را بپایید نه آب را، اما وقتی که این پاییدن آب، نفس را هم تحت الشعاع قرار دهد دیگر این روزه ادامه ندارد و بزرگان در این حالت دیگر روزه نمی گرفتند اگر چنین تساهلی اتفاق افتاد یعنی اینکه شما غفلت کردید. اصلاً غفلت موجب این میشود ما یادمان برود روزه هستیم، چیزی بخوریم و بعد هم از دهان خارج کنیم، مهم خوردن نیست مهم وقوع غفلت است که این روزۀ اهل معنا را باطل میکند حتی صحبت کردنهای مشتَهی، خیلی با اشتهاء راجع به آب عسل و خربزه و غیره گفتن.

روزۀ ظاهـــر امساک از طعام         روزۀ باطــن توجــه دادن تمام

این دهان بندد که چیزی کم خورد        وان ببندد چشم و غیرش ننگرد

اصلاً به غیر خدا توجه کردن روزه را باطل میکند، اینکه امیرالمومنین(ع) فرمود:
چه بسا روزه دارانی که جز گرسنگی و تشنگی حاصلی نصیب آنها نشود و آنها زحمت بیهوده ای را تحمل میکنند، گرسنگی و تشنگی بیشتر جنبه های اجتماعی دارد ولی برای اهل معنا اصلاً معلوم نیست که چه وقت روزه هستند ماه رمضان یا شعبان یا مثلاً در محرم و این یک معاملۀ فردی است، جزء همان امور عبادی، سلوکی فردی است. روزه داری یک فرد نفعی برای دیگری ایجاد نمیکند، ولی پرداختن به آن ما را مشغول میکند.

نکتۀ دیگری که به نظر مولانا موجب بطلان روزه می شود حلال خوری و حرام خوری است. قاطی کردن و مخدوش کردن این دو مورد است.
روزۀ حقیقی و واقعی گِرد حلال میچرخد. لقمه چه از نظر ظاهر و چه باطن باید طیب و پاک باشد. هر دو مطایبت باید در لقمه باشد و اگر رعایت صورت نگرفته باشد روزه باطل است. یکی از واجبات روزه داری نزد عرفای ما رویکرد به لقمه حلال است. بر هر سفر های ننشستن و دهان را به هر لقمه آلوده نکردن و بصرف اینکه بر عهدۀ میزبان است که چه لقمه ای جلوی ما بگذارد بسنده ننمودن، اینها در شریعت از ما اسقاط تکلیف میکند. اما نزد اهل معنا مسئله به گونه دیگری است، لقمه ها و هدیه ها را هم کنترل میکردند و میکنند.

مولوی اشاره میکند که: «روزه داران قوت اصلیشان نور خداست قوت اصلی بشر قوت خداست ». چندان عجیب هم به نظر نمی آید، اگر چه که در تجربیات فردی امروزی ما نباشد. بعنی ما نتوانیم معنای سخن او را تجربه روحانی بکنیم اما در تجربۀ نوع بشر هست. اگر ما نوعی تجربه نکرده باشیم جای انکار نیست که کسانی واقعاً از نور تغذیه کنند، یعنی این خورد و خوراکهای ظاهری نیست، یک چیز دیگری هم آنها را نگه می دارد که اصلاً اشتهای آنها را نسبت به این لقمه های ظاهری کم میکند و درک این معنا خیلی سخت است.
از امام رضا (ع) است که می فرماید دنبال چهار چیز نباشید که موجب بطالت عمر شما می شود،
یکی از آنها لقمۀ حلال است نه اینکه حرام خوری کنید، بلکه منظور این است که به دقت و وسواس در جستجوی لقمه حلال چندان وقعی نگذارید و در این مورد یک مقدار تسامح داشته باشید و الا گرسنگی میکشید. حداقل این است که لقمه ها شبهه دارند. ولی راهکارهای دیگری را برای خنثی سازی و پاکسازی درون مان توصیه کرده اند. راهکارهایی که باید داشته باشیم تا طهارت لقمه را در ما ایجاد و آثار سوء لقمه را از ما جدا کند.

مولوی گاهی اوقات رابطۀ خوردن و ذهن را بسیار به ما تذکر میدهد و در مورد آنها موضع میگیرد و از آن جمله این بیت است که می گوید:

چون که در تو می شود لقمه گهر            مزن چندان که بتوانی بخور

یعنی وقتی لقمۀ صاف و خوشی جلوی توست کمتر صبحت کن و فقط سعی کن بخوری.

چون که درمعده شود پاکت پلید         قفل نه برحلق و پنهان کن کلید

هرکه دروی لقمه شد نورحلال هرچه که خواهد خورد اورا حلال و این مقام ابدال است بعضی ها فقط نادراً میتوانند دست بر هر سفره ای دراز کنند چون در وجودشان قوۀ تبدیل دارند. البته این امر تقلیدی نیست و یک مسئله استثنایی است.

لقمه ای کو نور افزود و کمال         آن بود آورده از کسب حلال
روغنی آید چراغ ما کُشد          آب دانش چون چراغی راکشد
علم وحکمت آید از لقمۀ حلال       عشق ورقت آید از لقمۀ حلال
چون زلقمه تو حسد بینی و دام       جهل و غفلت زاید، آن رادان حرام
هیچ گندم کاری وجو بر دهد       دیده ای اسبی که کره خردهد
لقمه تخم است وبرش اندیشه ها          لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
زاید ازلقمۀ حلال اندر دهان        میل خدمت، عزم رفتن آن جهان

این همین صیام و روزه داری است که مولوی معتقد است که سالک دائم باید در روزه باشد نه فقط نخوردن یک صبح تا شب بلکه نخوردن یک لقمه در همه عمر نشانه اش هم این است که عارف سراغ فقیه نمیرود که حلال و حرام بپرسد.
در لقمۀ حلال حتماً نور وجود دارد و در لقمۀ حرام حسد، جهل، غفلت، وجود دارد که ام الامراض هستند و کافی است که کسی به آنها مبتلا شود همۀ خانواده به آنها مبتلا می شوند.
این نکته را باید آشکار کنیم که روزه در نظر عرفای ما فقط نخوردن و نیاشامیدن نیست بلکه آنها از لقمه های شبهه دار همیشه در پرهیز بودند. از لقمۀ حرام که به طریق اولی در پرهیز بودند، از شهرت طلبی در پرهیز بودند و تک تک اینها باعث ابطال روزه آنها بود. تلاش آنها این بود که غفلت در وجودشان راه پیدا نکند.
امیدواریم که خدا توفیق توجه در روزه را به ما عنایت کند ولو اینکه سی روزش هم نشود و چند روز باشد. پیشنهاد می شود بعضی روزهای روز ه داری را بر بعضی دیگر مقدمه کنید چون یکباره نمی شود به مقصد نایل شد. آدمی اول حریص نان بود. باید که اول بر اینها غلبه پیدا کنید و بعد که ارتقای معنایی پیدا کردید ممکن است که شب قدری هم برایتان اتفاق بیافتد.

***

گفتیم در اخلاق سه تیپ و یا سه رویکرد اخلاقی داریم: اولین آن اخلاق تکلیف مدار است: در این رویکرد نیکی و بدی را رعایت میکنیم از خوبی پیروی و از بدیها دوری می کنیم اما این کار را بنا بر تکلیفی که بر گردن ما نهاده شده انجام می دهیم، برای ما خود آن اعمال فی نفسه کششی ندارد، و چون دین گفته که اینجا اشکال دارد از آن اعراض میکنیم و آنجا که ثواب دارد نسبت به آن رویکرد پیدا میکنیم، در اینجا مدار، مدار تکیف است و من مکلف هستم و از ترس جزای گناه و رفتن به جهنم یا به شوق رفتن به بهشت و هموار کردن راه ثواب، کاری را انجام میدهم، و یا از انجام آن خودداری میکنم. این خوب است نه ابنکه مذموم باشد. بحث این است که حدها را بشناسیم، چرا که برخی از جوامع را مگر بر مدار تکلیف نمی توانید اخلاقی کنید. اصلاً ادیان ظهور کردند که تکلیف کنند به ما که اخلاقی باشیم. این حدیث پیامبر است که فرمود: “ اِنَّما بُعثِتُ لاُتمِمَ مَکارِمَ اَلاخلاق” فلسفه بعثت من این است که اخلاق را تکمیل کنم و اگر قرار نبود که اخلاق انجلا پیدا کند بعثت من هم معنا نداشت.
دومین رویکرد اخلاقی، اخلاق نتیجه گراست: در این رویکرد شما کاری را انجام میدهید که ممکن است خود آن برای شما نفع و سودی نداشته باشد اما نتیجه ای دارد که آن نتیجه شامل اجتماع می شود. مثل این است که شما در یک آپارتمان زندگی میکنید و می شنوید که در طبقۀ اول لولۀ آب ترکیده است قطعاً به شما که در طبقۀ آخر هستید آسیبی نمی رساند ولی چون شما لوله کشی بلد هستید و می توانید جلوی خرابی را بگیرید این کار و کمک شما برای سایر ساکنین آن آپارتمان نفع جمعی دارد و نتیجه اش بر میگردد به همۀ ساکنان اگرچه برای خودتان اجری و مزدی نداشته باشد. پس نتیجه گرایی اخلاقی است که قابل تبعیت است اگرچه منفعتی برای ما ندارد ولی مصلحتی برای جمع دارد.

سومین رویکرد اخلاقی، اخلاق فضیلت مدار است: اخلاقی که نه به تکلیف، کسی به آن مشغول می شود و نه به خاطر نتیجه، نه به آینده اش می شود فکر کرد و نه به حال و نه به گذشته اش. فضیلت جدای از تکلیف است. فضیلت این است که امری را به صرف اینکه زیباست انجام بدهیم. ما در شریعت صواب و گناه داریم. در مرتبۀ دیگر این صواب و گناه تبدیل میشود به درست و غلط در شریعت فکر کردن ثواب دارد اینطور هم گفته اند که:
«الساعَه التَفَکرّافضلُ مِن عِبادِ الثَقَلین » یک ساعت تفکر بالاتر از عبادت جن و انس است. اما در دوران تفکر و عقلانیت ملاک کارهای ما درست بودن آنهاست و به ثواب داشتن، کاری نداریم. انسان به دنبال بهشت و جهنم نیست بلکه این مربوط به دوران بشر است. در دوران تفکر و در دوران انسانیت تردید عبادت است، تفکر عبادت است چون راهبر است و ما را جلو می برد. درساحت بشریت اگر من به لحاظ اجتماعی با شما مراوده برقرار می کنم به لحاظ این است که صلۀ رحم ثواب دارد. در دوران بشریت چون تقلید آن است که تو از مجتهد پیروی کنی، در این صورت به بهشت
هم میرسی، کسی که بهشت میخواهد به او میدهند.

این واژه ها در دوران آدمیت که دوران ملاقات و حضور است به عبارات دیگری تبدیل می شود و آن حسن و قبح، زیبایی و زشتی است، عارف از کاری نه از سرگناه بودن اعراض می کند نه از سر غلط بودن و کاری را که زیباست انجام میدهد حتی اگر اخلاقی نباشد آنچه ابراهیم(ع) با اسماعیل انجام میدهد بخاطر آن است که آنرا زیبا دیده است. چرا؟ چون محبوب گفته که انجام دهد، هرچه که او پسندیده برای این زیبا و ملکه است، چون زیبایی در نگاه عارف یعنی تبعیت از معشوق، نگاه در نگاه معشوق داشتن. صحبت این است که چون آن شخص آنرا زیبا میبیند و زیبایی او را تسخیر کرده، آنرا انجام میدهد ولو اینکه تعبیر اخلاقی خوبی نداشته باشد، قتل نفس بد است بعلاوه اینکه عزیزی را میخواهید بکشید و این خیلی بدتر است اما دوست این را پسند کرده و ما مجذوب اوییم، ما تابع صورت او هستیم نه اقتدار اندیشۀ خودمان.

دراخلاق فضیلت مدار عارف دنبال زیباییهاست. حُسن و قُبح جای قبلی را میگیرد؛ نکته این است که در آن دو رویکرد اخلاقی، ما دستورالعمل داریم، آموزگار داریم، فهرستی از خوبیها و بدیها را به ما القا میکنند و ما می توانیم به آنها مراجعه کنیم، اما در رویکرد سوم هیچ کتابی و فهرستی وجود ندارد تمام حوزۀ دانشگاهی و آموزش و طلبگی، این شخص عارف است یعنی آنکس که ما به او اقتدا کردیم و قبولش کردیم، هرچه آن خسرو کند شیرین کند، دیگر آن شیرینی جدای از رفتار او نیست و هرچه که او انجام میدهد زیباست. اخلاق فضیلت مدار از شخص شروع میشود و جلو میرود در آن دوتای اولی از قواعد شروع می شود و اگر یک آدمی مطابق آن قواعد رفتار نکند می گوییم که شما کار غیراخلاقی انجام دادید، اما کسی که در ساحت اخلاق فضیلت مدار قرار دارد به زشت و زیبا توجه م یکند و هرچه را که معشوق و معبود او بگوید، زیبا میبیند و همان را انجام میدهد اینکه این امر زورگویی است و اینکه این کار درست نیست و چه تضمینی است که یک نفر خوب فکر کند و خوب عمل کند در مقام تفکر و تعقل از این سئوالها و ده ها سئوال گزنده دیگر بوجود می آید که اگر فکر کنیم باید پاسخی داشته باشند، این همان خارهایی است که سر راه قرار میگیرند. اما سخن با آن نادر افرادی است که خیلی عقلانی راه نمی روند.

عاقل به کنار جوی تاره می جست         دیوانه به یک پریدن از آب گذشت

مهم رستگاری است و همه این دعاها برای آمین است. مهم رسیدن است، پس در بحث اخلاق عارفانه بر اخلاق فضیلت مدار تکیه میکنیم حتی اگر با آموزه های اخلاقی پیشین ما سازگار نباشد.

آشنایان ره عشق دراین بحر عمیق        غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
هزار مرتبه گر خاطرم برنجانی           از آنطرف که منم همچنان صفایی هست

در نتیجه در میان مکاتب و نحله های متفاوت اخلاقی نگاه دیگری در اخلاق سایه افکن شده که اخلاق را اخلاق ذوقی می داند، اخلاقی که از شوق و ذوق آدمیان سرچشمه و قوت بگیرد، که اوج آنرا هم در اخلاق عرفانی می بینیم که خیلی معناجویانه است، همان بحث حُسن است یعنی آن اخلاقی که متوجۀ زیباییهاست چون ما به این دلیل درخدمت آن پیر قرار گرفتیم که ما را تصرف کرده و بر ما سلطنت پیدا کرده و بر ما کاریزما داشته، به چه دلیل؟ به این دلیل که خود او درساحت معنایی عالم مملو و سرشار از معنویت شده و در واقع از این پراکنده گوییها و پراکنده عمل کردنها جدا شده و مراقبتها و تحصیلات باطنی و دریافتهای خوشی داشته و به همین دلیل روی دیگران اثرگذار شده و همین است که زیباست و متفاوت است با دیگران و گرما و حلاوت خاصی دارد و منطقی هم ندارد.

من نگویم خدمت زاهد گزین یا می فروش
آنکه حالت خوش کند در خدمتش چالاک باش،

در عرفان، اصل، حال خوش است، چیز دیگری واقعاً نیست عرفان حوزۀ همین نقدیها است و معاملۀ آن با خدا نقدی است و اگر ندارید باید رهایش کنید، دنبال این بنا به یک دلیلی و یک سنتی و یک ایدئولوژی نباید حرکت کنید، اگر حالتان خوش است دنبالش را بگیرید و اگر حالتان خوش نیست آنرا کنار بگذارید چون امور دیگری هم در این عالم هستند که حالتان را خوش میکنند و عالم که تعطیل نشده است باید مرتب در حال کشف باشید.
پایه اصلی خداشناسی، خودشناسی است. معرفت خداوند مستلزم معرفت خود است. «من عرف نَفسه فقد عرف ربه » کسی که خود را شناخت، خدای خود را شناخته است. ما از معرفت شناختی نفس به معرفت الله راه پیدا میکنیم. از دیدگاه انسان شناسنانه، بعضیها معتقدند که ما دارای «دو خود » هستیم یکی خودِ « عالی » است و دیگری خود «دانی ». خود عالی حرکت استعلایی دارد، به سمت کمال سیر می کند، و خود دانی حرکت قهقرائی دارد. نفس اماره و نفس مطمئنه تعبیر دیگری است از این دو. نفس اماره، ما را به کارهای خلاف وادار می کند. کارهایی که ما را از فضیلت اخلاقی دور می سازد و نفس مطمئنه، نفس پاک شده و پالایش یافته است. خداوند انسان را بر منبای این دو خود و متشکل از این دو نفس آفریده است.
خود او میگوید «فَالهمها فجورها و تقواها » یعنی هم فجور در ما هست و هم تقوا.
تقوا، معنای عامیانه اش همان ترمز است که پروا داشته باشیم از آنچه که نفس ما تمایل به انجامش دارد. مگر آدمهای باتقوا خطا نمیکنند اما اول یک نکوهش، و یک پروایی، یک بررسی، در ما صورت میگیرد برای یک لحظه و بعد هم ممکن است که ما مغلوب آن پروا بشویم، و از آن امر جدا شویم، و ممکن است هم که ما در عین حال به آن مبتلا شویم، همۀ سخن این است که وجود ما محل کشمکش است. این تعبیر را عرفا جهنم نامیدند. جهنم وجود آدمیان، آنجاست که در مصاف انجام کاری دچار کشمکش می شویم و به تعبیر قرآن در سوره مریم آیه ۷۱ همه ما در این جهنم وارد می شویم «وَإِن مِّنکُمْ إِ وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَّقْضِیًّا وَاِن مِن کُم الا وارِدَها » تعبیر قرآن در ابتدا این است که همۀ ما وارد جهنم می شویم و سپس پرهیزکاران رستگار میشوند و از جهنم در می آیند. لذا ما چه مومن باشیم و چه نباشیم به تعبیر قرآن ورود به جهنم امر محتومی است، ولی اگر ما آن پروا را داشته باشیم، رستگاری به سراغ ما می آید، «قَد اَفلَحَ مَن زَکاها » شکی نیست که رستگاری سراغمان می آید. این هم از آیات وحدتی قرآن است و منحصر به مسلمانها نیست، بلکه خطابش به همۀ مردم است.
«قَد اَفَلَحَ مَن زّکَاها » به درستی هر کسی که تزکیه بورزد رستگار میشود، مهم هم نیست که از چه فرقه و دینی باشد. مَن افادۀ عامّه دارد، وَاِن مِن کُم الاّ واردَها اشاره وحدتی دارد، اگر شما بخواهید قرآن را با بینش عرفانی گزینش بکنید دقیقاً آیاتی به شما چشمک می زند که متعلق به یک فرقه و مذهب نیستند زیرا کسی که معماری انسان را صورت داده است، می گوید ما در انسان تقوا را گذاشته ایم، و هم فساد و میل به فساد را. همه دچار کشمکش هستند، بین خود عالی و خود دانی و این دو با هم درگیرند. اخلاق تئوری عبور از خود دانی و رسیدن به خود عالی است. تئوری خروج از جهنم است. خاصیت اخلاق جز این نیست که ما را از جهنم و کشمکش نفسانی درونی رها کند و به سمت علو عالی رهنمون شود. این نگاه کلی عرفای ما به موجودیت انسان است که انسان دوسویه و دوجزیی است، از این جزء به آن جزء باید حرکت کنیم.
درعالمی آدم آفریدن زین به نتوان که آفریدن آدم از این بهتر امکان ندارد. منتهاء آدم را در اسارت بهیمی و در حال و هوای حیوانی اش گذاشتیم. عرفای ما آدمهایی هستند که این جهنم را بواسطۀ اعمالی طی میکنند که آن اعمال امروزه برای ما جنبۀ آموزشی و اخلاقی دارند.

این خود دانی بدون دعوت در این عالم نیامده است. خود عالی با خودِ دانی درگیر است و هر دو هم تکافوی ادله دارند یعنی همین خود دانی وقتی میخواهد خودش را ابراز کند دلائل موجهی دارد.

از امام صادق (ع)منقول است که ازایشان میپرسند مومن شراب می خورد؟ می فرماید بله، باز می پرسند که مومن زنا میکند؟ می فرماید بله، باز میپرسند مومن دروغ میگوید؟ می فرماید نه دروغ نمیگوید، چون ایمان مستودع است ولی یک لحظه میرود کنار و انسان دچار توهم می شود.

یادتان باشد، تمام احکامی که درفقه است بَدیل هم دارد، قانون جزا مجازات دارد جزا کمتر از کیفر است همین است که شلاق بزنند، اخراجی بکنند، انفصال خدمتی بدهند، همۀ آن احکامی که در لوای قانون جزا در اسلام تعریف شده همۀ آنها جرم است، کیفر ندارد و در قانون جزای اسلامی با آن برخورد می شود چون تمام این اخلاق خطا و گنا هآلود ارتباط با ساختار وجودی انسان دارد به همین خاطر برایش مجازات گذاشته اند. این خودِ دانی هم حرفی برای گفتن دارد.

در قرن هفده و هجده متکلم و فیلسوفی بنام ماندویل یک تئوری داد برای تبیین خصلتهای آدمی و کتاب شعر گونه ای دارد بنام کندوی زنبوران یا کندوی عسل. که در این کتاب رابطۀ بین ملکه زنبوران و طبقه بندی که بین آنها وجود دارد را توضیح داد و گفت که کار ملکه این است که فقط بخورد و بیاشامد و تولید مثل کند یعنی همان چیزی که در جامعۀ انسانها گناه محسوب می شود، اینکه یک آدمی فقط بخورد و بخوابد و تولید مثل کند جزء بالاترین خطاهایی است که برای انسان متصور است ولی ماندویل میگوید اگر ملکه نبود، زنبوران محافظ نبودند، مهندسین نبودند، سربازان هم نبودند، و اگر اینها نبودند اینقدر عسل وجود نداشت و ما هم عسل نمی خوردیم و عسل بوجود نمی آمد و این نتیجه را میگیرد که این عسل و شهدی را که ما میخوریم بتعبیر قرآن اُمُّ الَشفاء است، این عسل با مشخصات دارویی و شفایی که دارد محصول کار کارگران کندو است و فلسفۀ وجودی این کارگران خدمت به ملکه است و فلسفه وجودی این ملکه هم فقط خوردن و خوابیدن و تولید مثل کردن است و چیز دیگری نیست.
یک موجودی دارد عیش و عشرت انجام میدهد و ما چه صفایی با این عسل میکنیم! یکی تاجر عسل می شود بعضی ها سرمایه دار می شوند بعضی ها شفا پیدا میکنند و می شود این نتیجه را گرفت که: سیئات فردی حسنات جمعی را بدنبال دارد. گناهان فردی گاهی اوقات مقدمۀ حسنات جمعی است گاهی اوقات یک کسی می خواهد خطایی بکند از کنار این خطا و گناه آدم میبیند ۵۰ نفر بطور مشروع و حلال نان میخورند و به یک مدارجی می رسند.
اشاره شد که گام اول در اخلاق عارفان خودشناسی است. خودشناسی مراحلی دارد. یکی اینکه خود را در آینۀ رفتار دیگران ببینیم. بدین ترتیب که در روابط مردم با یکدیگر دقّت کنید اگر از رفتار کسی در حق دیگری خوشتان آمد آنرا یادداشت کنید و سپس در خودتان بنگرید. اگر همان اخلاق را شما هم داشتید همان حکم را نسبت به خودتان صادر کنید و بالعکس. مرحلۀ بعدی این است که انسان خودش را در معرض قضاوت و دید دیگری قرار دهد. بدین نحو که برای شناختن خودتان به آراء مخالفترین افراد نسبت به خودتان مراجعه کنید، چون آن آدم با بی رحمی شما را مورد ارزیابی و قضاوت قرار میدهد و بیشترین زوایای منفی وجود شما را میشناسد.
سومین مرحله از گام اول این است که تصرف و ولایت یک پیر و مرشدی را بپذیرید و در واقع خود را به او بسپارید تا او شما را ببیند و جراحی کند.
در اخلاق عارفان گام دوم، خودپیرایی است بعد از اینکه فهمیدیم خودمان توانایی در پیراستگی خودمان نداریم، باید خود را تحویل کسی بدهیم، حداکثر قوت عقل این است که ما را کمک کند تا به روشنی رسیده و جای درستی را پیدا کنیم، نهایت توان عقل در این است که ما را به منزلگاه وحی هدایت کند و از آن به بعد عقل خودش باید تابع باشد.

عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد      برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

غیرت مانند درخانه است، سر بازار نیست چراغ افروختن برای راه است، ما نمیتوانیم با مدد عقل لایه های حیاتی را تحلیل کنیم. میزان و محک چیست؟ معلوم نیست، عرفا مشخصات گذاشتند. می گویند: شاهبازی به شکار مگسی می آید. یا گفته اند: تو بندگی چو گدیان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند  چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو
گام سوم در اخلاق عارفان خودسپاری است بعد از اینکه انسان خودش را به دستی سپارد و تسلیم او شود، آن آدم انقلاب را از روحیات این آدم شروع میکند.
عرفان سرزمین پارادوکس است، هرچه تناقض که شما در جای دیگری میدیدی و از آن پرهیز می کردی اینجا ممکن است اتفاق بیافتد. شما از ظهور بعضی تناقضات در تعلیمات نباید هراس داشته باشید و تعجب کنید. البته خود این داستان ممکن است زمینه توهماتی را فراهم کند. در بعضی از فرق هم توهماتی وجود دارد و انحراف هم به این جریان پهلو می زند. اما سخن این است که انقلاب آن آدم از روحیات و ارزشهای ما شروع می شود. اول می خواهد ببیند که به چه چیز معتقد هستیم و تا به حال دل در گرو چه آموزشهایی داشتیم و بعد می گوید:

بشوی اوراق اگر هم درس مایی         که درس عشق دردفتر نباشد

تمام آنچه را که قبلاً خواندید و نوشتید باید پاک کنید، استادی می گفت کاغذ سفید می خواهم برو کاغذت را پاک کن و بیا تا من بنویسم. البته هرچه که دلم خواست می نویسم، نه هرچه که تو خوشت می آید. ممکن است آنچه مینویسم با تعلیمات تو جور در بیاید و ممکن است با تعلیمات قبلی تو ضدیت داشته باشد و با آن متناقض باشد کاغذ ننوشته بشو تا من هرچه که خواستم بنویسم.

آنچه که دراخلاق از منظر عرفان مورد تأکید قرار میگیرد خویشتن و خود آدم است، نه چیزی خارج از او. به تعبیر قرآن: (علیکم انفسکم)یعنی روی خودتان کار کنید.
عارفان ما هیچ داعیه ای برای ساختن اجتماع خوب نداشتند. قصدشان این نبود که جامعه ای را بنا بگذارند که شبیه مدینه ی فاضله ی افلاطون باشد، بلکه معتقد بودند و هستند که آدمی اول باید از آن جهت که آدم است و درمورد خودش دقت نظر دارد بر روی خود کار کند تا اجتماعی از این آدمها جامعه ی سالمی را تشکیل دهند.
گفتیم از نظر عرفا کسی که می خواهد به ساحت اخلاقی راه یابد، باید چهارگام بردارد، گام اول خودشناسی است. گام دوم، خودپیرایی یا کارکردن ابتدایی روی خود است و گام سوم، خودسپاری است که انسان در مقام توکل خودش را دست کسی بسپارد یا اینکه خودش را واگذار به مدیریت بزرگ عالم بکند. در واقع خود را به خداوند بسپارد. گام چهارم هم خودیابی است که انسان بعد از اینکه خودسپاری کرد و روی او کار شد مجدداً به خود باز میگردد و خودش را بازیافت میکند در واقع اولین گام در اخلاق عرفا این است که آنها معتقدند ما نسبت به خودمان دچار توهم هستیم امروزه در بحثهای انسان شناختی مدرن چهار منظر و دیدگاه از آدمی معرفی میکنند و می گویند که آدمی همواره با یکی از این چهار منظر زندگی میکند. اما نمی داند که کدامش هست یکی نگاهی است که شما به من دارید، و مرا آنگونه میبینید و می شناسید. حال ممکن است که من این نگاه را قبول نداشته باشم و خود را بالاتر و بهتر از آنچه که شما در ذهن دارید بدانم. به عکس ممکن است من خود را بدتر از آنچه که تصور و ذهن شماست بدانم و این نگاه دوم است پس نگاه اول آن است که شما مرا آنگونه میپندارید و نگاه دوم هم این است که من دوست دارم شما مرا اینگونه ببینید. نگاه سوم این است که من سعی دارم از خودم یک شخصیتی ارائه کنم که شما را وادار کنم آن طور که من میخواهم مرا ببینید. مثلاً فکر کنید که من وقتی دهان باز میکنم حکمت خداوندی مثل نقل و نبات در میان شما پراکنده می کنم و چهارم غیر از این سه فاکتور همانی هست که هستم یعنی آدمی هستم با همه ی غرایز و ضعفهای دیگر آدمیان، غرض این است که ما وقتی بخواهیم خودشناسی کنیم اول باید بدانیم با کدام یک از این خودها در جامعه حرکت و زندگی میکنیم. بین فاکتور اولی یعنی طوری که من دوست دارم دیگران درباره من فکر کنند با فاکتور آخری یعنی آنچه که من هستم هرچه فاصله کمتر باشد آدم، آدم خالصتری است. مخلص است، نشانه اخلاص هم این است که مابین تعدد شخصیتهایمان خیلی فرق و فاصله وجود نداشته باشد و هرچه بین این چهار فاکتور شخصیتی من فاصله بیشتر باشد، نشانه ی ریا و نفاق است که من از خودم ابراز میکنم و گویای این است که نمود من چیز دیگری است و با بود واقعی من فاصله ی زیادی دارد. عرفا دقیقا انگشت به همین نقطه می گذارند می گویند اول تکلیفت را با خودت روشن کن و بدان در کدام خود، داری زندگی میکنی. در مرحله ی خودشناسی، ما فقط متوجه می شویم که با کدام خودمان داریم زندگی می کنیم، آیا با آن خودی زندگی میکنیم که خجالت میکشیم دستمان رو شود یعنی اگر کسی بفهمد که ما واقعاً چه هستیم ممکن است که حتی حاضر نباشد ما را ببیند چه رسد به گفتگو و رفت و آمد.

اندر پس پرده گفتگوی من و تو است        چون پرده برافتد، نه تو مانی ونه من.
گفتگو آئین درویشی نبود         ورنه با تو ماجرا ها داشتیم.

خیلی حرفها هست اما مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز، ورنه درمجلس رندان خبری نیست که نیست. به همین دلیل کسانی که به آنان عنایت می شد به همان نسبت لبانشان دوخته میشد چون برملا کردن راز ممکن است که به برهم زدن نظم منجر شود.
جوی دیدی کوزه اندر جوی میریز.. در جای جای مختلف مثنوی، سالک به کوزه تشبیه شده است می گویند (خلق الانسان من صلصال کالفخار) انسان را از سفال، گل پر سر و صدا آفریدیم آدمی هیاهوست و تو خالی.
مولوی ما را به کوزه ای تشبیه کرده و میگوید که تو وقتی آب میبینی از کوزه بودنت دست بردار، رها کن سر و صدای کوزه بودنت را جوی دیدی کوزه اندر جوی میریز.……. کوزه حتی ممکن است در حالت پری در آب قرار بگیرد اما کوزه است یعنی آب او محدود به حدودش است. مولوی ما را به کوزه ای تشبیه کرده که دارای منفذهایی هستیم که حس های ماست، کوزه ای با درون کوچک. با دریا هم که م خواهیم مواجه شویم احتیاطا با حواسمان(روزنه ها) مواجه میشویم. ترک خودیت کوزه را نمیکنیم.

جان چه باشد چون خبر در آزمون       هرکه اخبارش فزون جانش فزون

خودسپاری خود را در ساحتی رهسپار کردن است و در رهسپار شدن اول قدم یقظه است، یعنی بیداری از آن خواب حیوانی که مولوی به آن نوم می گوید یعنی خواب غفلت و بی توجهی....

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید        شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

یقظه اول قدم در سلوک است. یعنی هر وقت خواستی شروع کنی او تکانت میدهد. اول بیدارشو که متوجه جا ماندن و وا ماندنت بشوی. بعد از اینکه انسان بیدار می شود به موقعیت و جایگاهش واقف می گردد، به او می گوید از باورداشت ها و قالب های خود بیرون شو و عاداتت را کنار بگذار.
هرچه من می گویم بگو باشد. بشوی اوراق، هرکس هر چیزی بر لوح ضمیرت نوشته پاک کن یکی از درّ فشانیهای مولا(ع) درنهج البلاغه این است که حدود ۲۷۰ مرتبه صحبت از نشانه شناسی کرده اند نشانه ها دو خاصیت دارند یکی اینکه دلالت میکنند به چیز دیگری بجز خودشان، منتهی برای اهلش. دوم اینکه نشانه ها ما را به خدا رهبری نمیکنند بلکه خودشان گویای خدا هستند. تعبیر امیرالمومنین(ع) این است که شما با تعمق و نگاه و فرو رفتن درنشانه ها دارید خداپرستی میکنید. با نگاه  کردن به نشانه ها آیین زندگی را میتوانید به دست بیاورید.

یقظه همان تکان اولیه است که انسان می فهمد در کجا قرار گرفته است و چقدر اعمال و افکار او زشت است. مراحل فوق را درداستان طوطی و بازرگان میتوان ملاحظه کرد. مولوی می گوید، بازرگان وقتی می خواست به هندوستان برود از طوطی پرسید چه سوغات میخواهد و طوطی گفت که حال او را برای طوطیان آن دیار نقل کند.

قصد طوطی جان زین سان بود         کو کسی کو محرم مرغان بود
کویکی مرغی ضعیفی بی گناه             و اندرون او سلیمان با سپاه
چون بنالد زار بی شکر وگله           افتد اندر هفت گردون غلغله.

طوطی از وضع خودش با خبر بود، دنبال یک نسخه میگشت دنبال این بود که کسی پیدا شود و مشکل او را حل کند، این طوطی با همه سخن گویی و شهرت و محبوبیتش و گران قیمتیش خودش درکار خود عاجز بود.

حاجت به خدا اگر بری خوانده شوی         گربر در خلق رو کنی مانده شوی
درکارتو، خلق از تو درمانده ترند         درمانده شوی اگر به درمانده شوی


درهندوستان وقتی بازرگان احوال طوطی خود را به طوطیان دیگر گفت، یکی از آنها، افتاد و مرد. این بنده خدا گفت عجب ما پیغام بدی آوردیم بعد، برگشت و آمد پیش طوطی و گفت:

گفتم آن شکایتهای تو       با گروهی طوطیان همتای تو                                                      آن یکی طوطی زدردت بوی برد     زهره اش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود       لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
نکته ای کان جست ناگه از زبان        همچو تیری دان که آن جست از کمان

به هرحال طوطی اول خودش را دید که درچه محبسی است بعد خودش را سپرد به آنها که آزادند و خارج از فضای او هستند تا آنها راجع به او نظر بدهند آنها هم یک نسخه خطرناکی به او ارائه کردند، گفتند بمیر. موتوا قبل آن تموتوا. بمیر قبل از اینکه بمیری. چاره ی کار تو مردن است. مولا می گوید که ما آدمها اصولا تنهاییم.
این تنهایی به این دلیل است که کسی ما را درک نمی کند، کسی ما را برای خودمان نمی خواهد. سهراب در این باب در شعری می گوید: باید امشب بروم، باید امشب چمدانی راکه به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم…
(ولقد جعتمو ها فرادی) ما شما را یکان یکان آفریدیم و یکان یکان هم میکشیم بالا، هرقدر انسان به قله انسانیت نزدیکتر باشد تنهاتر است. وقتی رفعت انسان زیاد شد، همراهانش کم می شوند به این خاطرات که حضرت علی(ع) سر در چاه فرو میکرد و برای چاه سخن میگفت و هنگام شهادت هم سخن او این بود «فزتُ و رِب الکعبه » قله ها جمعیتی نیستند. مال یکان یکان آدمهاست، در دامنه همه با هم هیئتی هستیم و برای هم کف می زنیم. اما هرچه بالاتر می رویم تنهایی ما واقعا
بیشتر می شود.

ای حیات مردگان درمردگی       دل نیابی جز که دردل مردگی
ما بهاء و خون بها را یافتیم        جانب خون باختن بشتافتیم

در این زمینه بین حافظ و مولوی اختلافی هست که مولوی معتقد است که در راه تعالی انسان، این خود دانی باید قربانی خود عالی شود و هر چه که از این خود دانی بکنی به دیگری اضافه می شود. گفت:

در زمین مردمان خانه مکن         کارخود کن کار بیگانه مکن

اصولا تمام حزن و غمی که داریم برای بارور کردن تن خاکی است. حاجات تن دانی ماست که بیشتر بخش حزن و اندوه ما را تشکیل میدهد. اما حافظ معتقد نیست که ما باید تن خاکی را فرو بگذاریم که تن عالی فرصت پیدا کند. میگوید هر دوی اینها در جهان جایگاه خودشان را اشغال کرده اند. خدا معماری و تنظیم کرده، ما چرا معماری خدا را تغییر بدهیم. این را قربانی آن کنیم. ما خصوصیات و نیازهایی داریم که با تن خاکی برآورده میشود و موجبات کمال خود عالی ما را فراهم میکند. هر چقدر شما اینجا ناقص تر باشی نقصت دردریافت مکفیات بیشتر است(من کان فی هذه اعماء فهو فی الاخرت اعماء). حافظ می گوید: زمیوه های بهشتی چه ذوق در یابد کسی که سیب زنخدان شاهدی نگزید، سهم خود دانی چیز دیگر است. سهم خود عالی هم چیز دیگر تا اینکه ما به آستانه ی مرگ برسیم در آنجا این خود خاکی، اصولا متوقف است و خود عالی با ذخایرش میتواند بقیه ی راه را دنبال کند.

ادامه دارد …

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *