شمس الدّین محمد متخلص به حافظ در سال ۷۹۲ ه. ق چشم از جهان فروبست.
تاریخ تولّد او به درستی معلوم نیست امّا از نوشتههای تذکره نویسان چنین برمیآید که حدود هفتاد سال زندگی کرده است. نخستین اشارات در غزلهای حافظ مربوط است به زمان فرمانروایی ابواسحاق اینجو در فارس. بدین ترتیب دوران شاعری او را میتوان در حدود پنجاه سال تخمین زد.
از زمانی که آن دوست و مصاحب حافظ (محمد گل اندام) به تدوین اشعار حافظ همت گماشت بیش از ششصد سال میگذرد. شعر حافظ در این مدت بیش از هر کتاب شعر رونویسی شده و خواسته یا ناخواسته دستخوش دگرگونیهایی گردیده است. مانند آب زلالی که در مسیر گل آلودی جریان یابد، هرچه دورتر رفته صافی و خلوص آن با زوایدی آمیخته است.
گفتن اینکه حافظ شاعر بزرگی است و یکی از دو غزل سرای بزرگ تاریخ شعر فارسی است (آن دیگری سعدی)، و بلکه علیالاطلاق بهترین غزلیات عاشقانه- عارفانه را در زبان فارسی پدید آورده است، دشوارنیست. بلکه شاید در میان صاحبدلان و صاحب نظران اجماع و اتفاق نظر برقرار است. اما پاسخ دادن به این پرسش که سرّ عظمت هندی حافظ در چیست و وجوه و پایههای آن کدام است، دشوار است.
یکی دیگر از وجوه امتیاز و عظمت حافظ و اقبال عظیم فارسی زبانان به شعر او، طربناکی و روح امیدواری و عشق و آرزومندی است که در دیوان او موج میزند. وقتی که میگوید: « مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید» یا «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» در دل خواننده روح امیدواری و عشق و شور و شوق میدمد.
زبانش آنچنان ساده است که انگار ترانه اش را از عهد گهواره شنیدهای و آنچنان با رمز و معما میگوید که انگار پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد.
این ما هستیم که میخواهیم او را زمینی یا آسمانی ببینیم.
شعر او چون دور دست افق، بوسه گاه آسمان و زمین است زیرا آنچه از خوبی و پاکی میجوید در این تیره خاکدان نمییابد.
زمینی است، زیرا آنچه از ناز و نوش و نوا میخواهد در همین سایه بید فراهم است. پس اشارهاش به دورگاهِ آسمان است و چشم دلش در زمین میگردد.
هـوالعشـق
امانت و هفتاد و دو ملت حافظ
جنگ هفتاد و دو ملت هم را عذر بنه چون نـدیـدنـد حقیقت ره افسانه زدند
آسمـان بـار امـانت نتـوانسـت کشیـد قـرعـۀ فـال بنــام مــن دیــوانـه زدنــد
در خصوص موضوعیت کلمۀ امانت که در برخی از ابیات لسان الغیب آمده است، فراوان بحثها صورت گرفته است و هرکس به ذوقی برای امانت مورد اشارۀ سورۀ احزاب آیۀ ۷۳ ، تفسیری آورده است.
بدیهی است که درمورد آیۀ فوق در تفاسیر، اختلاف باشد که این از خصوصیات تفسیرات است اما تفسیر بر تفسیر را غلط میدانیم.
آنچه مورد نظر خواجۀ حافظ از کلمه امانت میباشد به صراحت در بعضی از ابیات دیوانش تعریف گشته به طوریکه برای فهم منظور حافظ هیچ نیازی به تأویل نخواهیم داشت. استخدام مفاهیم مسئولیت، آگاهی، اختیار و… به طور آشکار با منظور حافظ مغایرت دارد. دست کم میدانیم انسان ظلوم و جهول نمیتواند حمل کنندۀ بار آگاهی یا مسئولیت باشد. این از عجائب است که ما ظرف جهل و ظلم را، برای مظروفی چون آگاهی و مسئولیت مناسب بدانیم. لااقل اشعار حافظ از این تناسب پروری غیرمنطقی و غیرمنصفانه به دور است.
او میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قـرعـۀ فـال بنام من دیـوانه زدند
دیوانه یعنی بیدل و بیعقل، دیوانه در توبه عاقل است پس چگونه میتوان دارای بار مسئولیت باشد در حالیکه از عقل تهی است؟!
در جای دیگر میگوید:
عـاشـقـان بنــدۀ اربـاب امـانـت باشـنـد لاجرم چشم گهربار همانست که بود
در این بیت تصریح دارد که امانت پروری جز عشق پیشگی نیست و از قضای همین عشقبازی، چشم معشوق بین عاشق همیشه در اشک هجر گریان است.
و نیز میگوید:
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بیـدلی سـهـل بـود گـر نبود بی دینی
در این بیت نیز بیدلی لازمۀ امانت داشتن قلمداد گشته است ولی نگران از آنست که مبادا در راه عشق، دین و عقل خود را ببازد. پس میبینیم در تفسیر کلمۀ امانت در مکتب خواجۀ شیراز، هیچ موضوعیتی بقدر عشق سازگار نیست. هرگاه بخود فهمانیدیم که عشق یعنی بیدلی، دیوانگی و بیعقلی و انسان عاشق بوسیلۀ دوری از عقل میتواند عشق بورزد، آنگاه میفهمیم که «و حملها الانسان انه کان ظلوماً و جهول» یعنی چه.
هفتـاد و دو ملـت
حال که چنین است این انسان عاشق، تافتهای جدا بافته و یک فرقه از هفتاد و سه فرقه یا همان «بندۀ ارباب امانت» میشود و آن هفتاد و دو فرقه، به دلیل بیگانگی شان با علم عشق و معرفت، مطابق حدیث نبوی، اهل دوزخ هستند.
«ستفرق امتی علی ثلثه و سبعین فرقه، الناجی منها واحده»
امت من بعد از من هفتاد و سه گروه میشوند که از این بین فقط یک گروه رستگار میشوند
و در بیانی دیگر از این حدیث آمده است:
«ان امتی ستفرق بعدی علی ثلثه و سبعین فرقه، فرقه منها ناجیه، و امتنان و سبعون فی النار»
همانا امت من پس از من هفتاد و سه فرقه میشوند. فرقهای از آنها رستگار و هفتاد و دو فرقۀ دیگر در دوزخ خواهند بود.
حدیث فوق حدیث تفرقه یا افتراق لقب و شهرت گرفته است. حتی در ذیل این هفتاد و دو فرقۀ گمراه در غیاث الغات شش گروه رافعیه، خارجیه، جیریه، قدیریه، جهمیه و مرجیه آورده شده است که هریک از این شش گروه به دوازده گروه تقسیم گشته که جمعاً هفتاد و دو فرقه میشوند و از این حیث راهروی به دلیل خشک مغزی در گمراهیاند. عموماً در لابلای کوچه پس کوچههای مباحث عقلیه گم و گورند.
بقول خیام:
میخور که زدل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
و بدین ترتیب میخوردن (شراب قویترین تعبیر از عشق عرفانی است) وجه تمایز آن یک گروه از هفتاد و سه گروه است با این قرآن (هفتادو دو ملت)
قهستانی میگوید:
چرا ز فرقه هفتاد و سه یکی ناجی است
چگونه دوزخیاند آن دگر ده و دو و شصت
با منطق ابجدی که به شعر فوق مینگریم تقسیم هفتاد و دو به ده و دو و شصت در نگارش کلمۀ «یبس» را به دست میآوریم که تصریح به «خشکی» دارد که کنایهای زیبا از نحوۀ تفکر آن هفتاد و دو گروه است. بنابراین حافظ مظهر انسانیت که گل اش به پیمانه شراب عشق زده شده و بر سر او باده مستانه ریخته شده است، این آدم عشق سرشت، همان گروه رستگاری است که حدیث شریف نبوی آن را معرفی کرده است. نتیجه چنین خواهد شد که بار امانت الهی که همانا در منطق حافظ «عشق» معرفی گشته است. خارج از حد عقل و منطق آن فرقههائی است که در گمراهی خود به جدل مشغول گشتهاند. چون به تصریح قرآن تنها اعتصام به ریسمان وحدت آسای عشق الهی است که انسان را به راه پر نور هدایت رهنمون میشود. لذا میگوید پیکار و جنگ این هفتاد و ملت از مجموع هفتاد و سه ملت اسلامی را، از نادانی و جهل و تعصب بدان و عذرشان را بپذیر، چرا که همگیشان بر طریق مَجازند:
پشمینه پـوش تنـد خـو کـز عشـق نشنیـدسـت بو
از مستـیاش رمزی بگوی تا ترک هوشیاری کند
حافظ اهل ترک هشیاری به معنای مسئولیت است چرا که اهل مکتب ملامتیه میباشد.
حال با این استنباط که انسان کامل عرفانی با عاشق پیشگی که دارد متمایز میشود با تمامی فرقههائی که بنا به حدیث نبوی اهل دوزخاند که بقولی این آتش آتش نفس آنهاست.
اکنون با این تعبیرات، هفتاد و دو ملت که حافظ آنها را اهل مجاز و به دور از حقیقت میخواند، بکارگیری تغییرات تشبیهی قرآنی کاری است از روی خطا.
به عبارتی معنای روشن کلمۀ امانت و هفتاد و دو ملت را با توجه به حدیث یاد شده و نیز سایر قرائن ادبی رها کردن و به تشبیهات ذوقی و سلایق شخصی متوسل گشتن از بی معرفتی نسبت به ذوقیات حافظ است چون
کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب
تا سـر زلـف عـروسـان چمـن شــانه زدنـد
پاسخی بگذارید