سرگذشت یک تصنیف قدیمی (مرا ببوس)

درسرنوشت یک ملت و در تاریخ هنر، گاه اثری چنان روح زمانه را به تصویر میکشد و حس وحال مردم آن زمان را بیان می کند که به عنوان جزئی پایدار از فرهنگ و تاریخ آن ملت، همواره برجا می ماند. بیش از دو نسل از جامعۀ ما، روایت درد و حزن و اندوه و شکست و مرگ خود را در ترانۀ « مرا ببوس » با صدای حسن گلنراقی یافتند.

سال ۱۳۳۲ که ضربۀ کودتای ۲۸ مرداد، به نهضت ملی و امید ملتی برای رهایی پایان داد، و در آن روزهای سیاه شکست که در میدان های اعدام، مرگ قهرمانانه را به سینۀ مردم دوستی و شجاعت سپر میکردند،عصر ظهور سروده هایی چون زمستان مهدی اخوان ثالث ، نسلی با ترانۀ «مرا ببوس » در همان روزها پخش شد گریست و خواند که :«  در میان توفان ، هم پیمان با قایقران ها گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها » .

در همان ایام بود که برای نخستین بار از رادیو ایران آن زمان، و در برنامۀ « شما و رادیو » به گویندگی کمال مستجاب الدعوه آهنگی پخش شد که سال ها ذهن و زبان مردمان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت . ترانۀ « مرا ببوس » باشعر دکتر حیدر رقابی ،  با صدای حسن گلنراقی و ساختۀ مجید وفادار، همراه با ویلون پرویز یاحقی و پیانوی مشیرهمایون شهردار.

جای تعجب ندارد اگر میبینم واقعیت مربوط به خلق این ترانه نیز مثل سرود « بهاران خجسته باد» ،در چنان غباری از حدس و گمان و اطلاعات مخدوش و حتی تحریف شده پیچیده شده باشد که شاید سنگ نبشته های باستانی دوران داریوش و کوروش نباشند! و عجبا که این فقط مربوط به تاریخچۀ آن سرود سی ویکی دوساله، یا این ترانۀ پنجاه ساله نیست. بسیاری از حقایق تاریخی، فرهنگی، هنری و حتی سیاسی عصر معاصر ما هست که هر کدام از ما بخشی از آن را (و چه بسا همان را هم به اشتباه و مخدوش) خبر داریم و از آنجایی که به سابقۀ تاریخی نیز از آندست مللی هستیم که « تاریخ »  را چندان جدی و از آن تجربه نگرفته و نمیگیریم، پس گذشت زمان که همان « تاریخ » باشد، کار خودش را میکند  که -همانا گذران و گذشتن است – و ما کار خود را، که همین ایستایی و سردرگمیست و ندانستن.

نمونه ای از آنچه که گفتیم، مثلا یکی همین ضبط ترانۀ « مرا ببوس »  و روایاتی که پیرامون آن وجود دارد .« پرویز خطیبى »  نمایشنامه نویس،  طنز پردار و برنامه ساز معروف رادیو ایران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابی با عنوان «خاطراتی از هنرمند» که به کوشش فیروزه خطیبی به چاپ رسیده، در صفحه ۷۷ درباره ضبط ترانۀ « مرا ببوس » مى نویسد : « یک روز که اعضاى ارکستر بزرگ رادیو در استودیو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را میکشیدند، حسن گلنراقى به دیدار پرویز یاحقى آمد. حسن فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود که با اکثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استودیو راهنمایی میکنند ، در آنجا پرویز یاحقى با ویولن، و یکی از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ« مرا ببوس» بودند. پرویز که چشمش به گلنراقی می افتد، می گوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی یکی دو بار به آهنگ گوش میدهد و آن را زیر لب زمزمه میکند، و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی که پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه می اندازد و این قطعه را بی آنکه کسی متوجه شود، ضبط میکند .

گلنراقی به دنبال کار خودش میرود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو میفرستد. وقتى معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش میدهند، تصمیم میگیرند که آن را پخش کنند و ماجرا را با پرویز یاحقی در میان میگذارند. پرویز می گوید، این کار برای گلنراقی گران تمام میشود، زیرا او از یک خانواده سرشناس مذهبی است، و پدرش با کارهای هنری به شدت مخالف است.

قرار می شود گلنراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گلنراقی می آید و گفته های پرویز یاحقی را تایید میکند، ولی به علت اصرار دوستان قبول میکند نوار بدون ذکر نام، و با نام خواننده ناشناس پخش شود .

شاید برای شما هم مثل من عجیب باشد که نشریه معتبری مثل ،«روزنامه شرق» همین ها را در مقاله ای کشاف و محققانه چاپ بزند، بی آنکه صحت و سقم این روایت که بیشتر به داستان های سردستی پلیسی میماند را در همان روزها که هنوز مرحوم پرویز یاحقی در قید حیات بودند، جویا شود.

از چگونگی ضبط این ترانه، در کتاب خاطرات هنری « اسماعیل نواب صفا » ترانه سرای معاصر که با نام « قصۀ شمع » انتشار یافته، صفحه ۱۰۵ روایت دیگری می خوانیم. او به نقل از « عباس فروتن » که در سال ۱۳۳۶ ، تنظیم برنامۀ «شما و رادیو » را که روزهای جمعه از رادیو پخش میشد عهده دار بود، مینویسد :« روزی آقای مهدی سهیلی که با آقای گلنراقی دوست بود، ایشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبی آقای مجید وفادار ساخته که شعر آن از آقای حیدر رقابی می باشد و آقای گلنراقی آنرا به خوبی اجرا می کند، وقتی آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسیار جالبی است و برای پخش در برنامه « شما و رادیو » خیلی تناسب دارد. آقای وفادار حضور نداشت. ولی آقایان مشیرهمایون و پرویز یاحقی حاضر بودند .پس از تمرین، آقای گلنراقی همراه با پیانوی مشیرهمایون و ویولن یاحقی برای نخستین بار اجرا کرد و روز جمعه از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت … » .

باری، ترانۀ « مرا ببوس » با صدای « گل نراقی » ضبط و اجرائی دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخه ای است که در استودیوی شماره هشت رادیو ایران، در میدان ارک تهران ضبط شده  « مرا ببوس » با همان شکل و کیفیت، هنوز هم محبوب ترین آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه به شمار میرود.

در همان ایام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر این ترانۀ غمگین و درعین حال شورانگیز را سرهنگ ژاندارمرى ،« عزت الله سیامک » از رهبران سازمان نظامی حزب توده ایران، پیش از اعدام در ۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳ در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند، سروده است. (افسانه ما نوشته غلامعباس فروتن کرمانی) .عده ای نیز بر این تصور بودند که این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه « محمدعلى مبشری » عضو دیگری از رهبری سازمان نظامی حزب توده، در وصف سرهنگ سیامک در آخرین دیدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.

گرچه بعدها مرحوم گلنراقی خوانندۀ ترانه، در مصاحبه ای با ایرج طیبی گیلانی در مجلۀ ،« روشنفکر » در پی تکذیب این موضوع، برای اولین بار اعلام کرد که شاعر این ترانه دکتر حیدر رقابی از استادان رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران است، اما آن باور حماسی هنوز هم با بسیاری از ما هست و ای بسا که خواهد ماند.

از زندگی حیدر رقابی متخلص به « هاله » اطلاعات و جزئیات چندانی در دسترس عموم نیست ،آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، یکی این است که پدرش باجناق حاج حسن شمشیری از هوادارن مرحوم دکتر مصدق، و دخلدار چلوکبابی او بود. و مادرش با مادر بیژن ترقی، ترانه سرای معروف، دختر عمو بوده اند، و دیگر آنکه او از نظر گرایش و بینش سیاسی، فردی ملی گرا و در عین حال فعال بوده.

مرحوم استاد بیژن ترقى دربارۀ نسبت خود با مرحوم دکترحیدر رقابى، و همچنین چگونگى سرودن شعر و اجراى « مرا ببوس » میگوید : « ما دو کودک هم سن و سال بودیم که از آغاز طفولیت اکثرا در خانۀ پدربزرگ، یکدیگر را ملاقات می کردیم. مادرانمان دخترعمو بودند. او از آنجا که طبعى حماسى و مبارزه جو داشت، به زودى در ردیف طرفداران دکتر مصدق و حزب جبهه ملى درآمده، پیوسته در کنار سیاسیون، استعداد شاعرى را به کار منظومه هاى وطنى و حماسى گرفته، با شور و هیجان در میتینگ ها با صدایی رسا و کلماتى آتشین اشعار خود را به گوش همرزمان خود میرساند. او جوانى شجاع و رشید و موجودى پاک و بی شائبه بود، چنان که بارها به علت احساسات تند، یکه و تنها درصدد به هم ریختن بساط مخالفین برمیآمد. به همین جهت به دفعات مکرر، مجروح و خونین راهى بیمارستان میشد، ولى دست از مبارزه نمیکشید  بالاخره با بروز وقایع ۲۸ مرداد از آنجا که در جست وجو و دستگیرى او بودند، به ناگزیر ما او را مخفى کرده، و با شوراى خانوادگى و پشتیبانى حسن شمشیرى شوهرخاله او، او را مخفیانه از تهران دور کرده، در حالى که بیش از بیست سال نداشت راهى کشور آلمان شد» .

سردبیر سابق « روزنامه صبح ایران » در کتابی که به تازگی دربارۀ تاریخ پنجاه سالۀ فعالیت « پان ایرانیست ها در ایران» منتشر کرده، فصلی را به « ترانۀ مرا ببوس » و « حیدر رقابی » اختصاص داده است. او (ناصر انقطاع)در معرفی خود از حیدر رقابی می نویسد : « ….او در سال ۱۳۳۴ از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشته « حقوق بین الملل » از این مرکز عملی لیسانس و فوق لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از ۲۸ مرداد برنمی داشت، با سفارت ایران در آمریکا درگیر شد و زمانی که کارشکنی های سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به ناچار به « آلمان » رفت و دورۀ دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید. و در برلین هم خاموش نماند و « سازمان دانشجویان ملی » را پایه ریزی و هفته نامه ای به نام « پیشوا » منتشر کرد .(این پیش نامی بود که مرحوم دکترسیدحسین فاطمی به مرحوم دکترمصدق داده بود).پایان نامه ای را که رقابی برای گذرانیدن آزمایش دکترای خود نوشت « مکتب انقلابی ملت ها » نام داشت و در آن پیش بینی کرده بود  که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری به هم خواهند پیوست.

« ویلی برانت» صدراعظم آلمان، این پایان نامه را به صورت کتابی با هزینۀ خود چاپ کرد.
دکتر « حیدر رقابی »سپس از آلمان، دوباره  به آمریکا بازگشت و در دانشگاه های این کشور با سمت استادی به تدریس« حقوق بین الملل » پرداخت.

حیدر رقابی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ، بعد از بیست و چهار سال دوری از میهن، با این امید که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد، به ایران بازمیگردد. ولی چندان توجهی به او نمیشود و به ناچار دوباره به آمریکا برمیگردد.
ده سال بعد از این بازگشت، به بیماری سرطان طحال در بیمارستان (UCLA) کالیفرنیا بستری میشود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگیر رقابی، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازمیگردد، و نوزدهم آذر ماه سال ۱۳۶۷ در تهران، رخت از جهان برمیچیند. او در گورستان ابن بابویه در شهر ری دفن است و از آنجایی که هرگز ازدواج نکرد ، بازمانده ای ندارد.

حرفۀ مرحوم دکترحیدر رقابی ترانه سرائی نبود. گرچه بر مبنای یکی از سروده های او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و مرحوم حسن گلنراقی هم خواننده ای رسمی نبود و نشد.گرچه ترانۀ « مرا ببوس »فقط با صدای اوست که به دل مینشیند و جاودانه شده.

حسن گلنراقی در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در کوچۀ آبشار خیابان ری در تهران که گویا خیزش گاه بزرگان بسیاریست به دنیا آمد.
بعد از تحصیلات متوسطه، به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. نوشته اند که او کم کم در رشتۀ عتیقه شناسی کارشناسی ارزنده شد و دست اندرکاران این رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبی قانع و درستکار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چینی بود. سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت.
مغازه اش دربازار سنتی تهران، نه بزرگ بود و نه کوچک. قدی بلندو مویی سفید داشت، و آرام و شمرده صحبت میکرد.

اگر بخواهیم از چگونگی علاقه مندی او به بازخوانی ترانۀ « مرا ببوس » بگوئیم، اول باید از « پروانه  » بگوئیم که قبل از حسن گلنراقی و در واقع برای اولین بار این ترانه را برای استفاده در فیلمی سینمایی اجرا کرد. پرویز خطیبی در صفحۀ ۷۶ از کتاب « خاطراتی از هنرمندان » در بارۀ این خواننده نوشته: « پروانه، خواننده ای بود از آذربایجان که صدائی گرم و مطبوع داشت. و آهنگ معروف افغانی « آن بام بلند که میبینی بام من است » را او سر زبان ها انداخت و برای مدتی جزو نامداران آواز آن زمان بود. مجید وفادار بهترین آهنگ هایش را در اختیار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ « مرا ببوس »  که در ذهن و دل هیچکس جای نگرفت و صدائی به تحسین بلند نشد و آهنگ با آن زیبائی و تازگی می رفت تا بپوسد و خاک شود .

مجید وفادار آهنگساز این ترانه، در مصاحبه ای که در شماره ۱۴ هفته نامه « تهران مصور » به تاریخ  ۱۱آذر ماه ۱۳۴۹ به چاپ رسیده، می گوید : «  در این دوره من گاهگاهی برای فیلمها هم، آهنگ می ساختم. یادم می آید یکی از این فیلمها « اتهام»نام داشت. تهیه کنندگان فیلم از من یک آهنگ نو خواستند، و من برای این فیلم، آهنگی ساختم که بعد ها به نام « مرا ببوس » معروف شد … به یاد می آورم روزهایی را که این آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستان هایی را که برای آن
ساخته بودند. . . این آهنگ شاید نقطه عطف موسیقی جاز ایران بود. چرا که بعد از آن خواننده های دیگری به رادیو آمدند، و موسیقی جاز رواج پیدا کرد. . . ترانۀ مرا ببوس در یکی از فیلمها با صدای پروانه و با لب خوانی « ژاله علو» خوانده میشود. در آن فیلم ژاله علو نقش زنی را داشت که شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده به قتل رسانده، و حالا پس از ماجراهای بعدی عاقبت خود را به پلیس معرفی کرده است.

در صحنه ای که زن با دختر کوچک خود وداع میکند و به سوی زندان و مجازات روانه می شود، این ترانه را میخواند. از« ژاله علو » بازیگر نقش زن در این فیلم، : نقل است که : « خانم پروانه خواننده ترک زبانی بود که آن روزها با ترانه « آن بام بلند » معروف شد، و در فیلم اتهام که من به اتفاق « ناصر ملک مطیعی »در آن ایفای نقش می کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دختر کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب خوانی میکردم.

گلنراقی در پایان عمر خود، گرفتار بیماری آلزایمر و تومور مغزى شد، و در مهر ماه سال هزار و سیصد و هفتاد و دو، در تهران درگذشت و در گورستان قدیمی امامزاده طاهر  به خاک سپرده شد. او نیز مانند رقابی سرایندۀ ترانه هرگز ازدواج نکرد. بیشتر اموال او، از جمله ساختمان اهدایی او در ابتدای خیابان بهار شیراز منشعب از میدان هفتم تیر، به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک قرار گرفت.

درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نیز چند بار به ساواک احضار شد تا بگوید با چه انگیزه ای مرا ببوس را خوانده است ، در این باره میگوید :« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که این ترانه را فقط به دلیل زیبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نیستم. یک بار خواندم و دیگر هم نمیخوانم » همین بازجویی ها را  رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زیرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سیاسی داشت.

مرا ببوس تا امروز و شاید همیشه، ترانۀ جدایی و فراق و شکایت از عشق های نا فرجام ،بی مهری ، زندان و حکایت اعدام و پیشواز مرگ بوده و هست. و با اینهمه، سرودی از جنس امید و روحیه و مقاومت.
سرودی از همدلی با هم پیمانها و با آنها در دل توفان رفتن هاست . وچه بسیارند حکایاتی که در نبود روایت درست از ماجرایی، خود به جای تاریخ و واقعیت نشسته اند و ملاک قرار میگیرند. البته اینکه چرا نه فقط تاریخ و سابقۀ این ترانه، که واقعیت خیلی از رخدادهای فرهنگی ادبی سیاسی کشور ما، در چنبر های از شایعه و تحریف، و یا غباری از حدس و گمان و اطلاعات شفاهی مغشوش و مخدوش گرفتار و دچار است، خود حدیث دیگری است که بماند با نگاه به متن کامل و واقعی ترانه خواهید دانست که مرا ببوس نیز مانند بسیاری از همتایانش که رنگ وبوی سیاسی داشته اند بی نصیب از تیغ سانسور نبوده اند.

مرا ببوس، مرا ببوس …
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار
که می روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان هم پیمان با قایقران ها
گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها
به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها
شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم
نگرتو ای گل من، سرشک غم به دامن
برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم،
در پیش تو می مانم، تا سر بگذاری بر سر من
دختر زیبا از برق نگاه تو، اشگ بی گناه تو
روشن گردد یک امشب من
ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره
نهاده دیده برهم،میان پرنیان غنوده بود
در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش
سرود واپسین سروده بود
ببین که من از این پس، دل در راه دیگر دارم
به راه دیگر، شوری دیگر در سر دارم
به صبح روشن ،باید از آن، دل بردارم
که عهد خونین، با صبحی روشن تر دارم… ها
مراببوس ، این بوسه وداع بوی خون می دهد!

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *