اِبتِهاجِ درونی و نشانه‏ های آن

 ابتهاج چیست؟

ابتهاج در لغت به معنای نوعی خرسندی و رضایت است که در نتیجۀ برخی از اعمال، در درون انسان حاصل می‏شود. این رضایت به‏ صورت نوعی شادمانی باطنی و امنیّت معنوی، در رخسار آدمی ظاهر می‏گردد. لازم نیست این اعمال ظاهراً شاد باشند، بلکه در بعضی موارد حتی از ظاهری غمبار نیز برخوردارند، بنابراین فرد مُبتَهِج، به منظور راضی نگهداشتن خود از زندگی، لزوماً به دنبال حوادث شاد و احتمالاً خنده‏ آور نیست. او می‏داند که در دل اتّفاقات ظاهراً ناشاد، پیامهای رضایت‏بخشی وجود دارد و تلخی‏ها و تلخکامی‏ ها برای او، شیرینی‏ هایی را به ارمغان می‏آورند. به همین دلیل درمقابل حملۀ سیل‏ آسای انواع حوادث زشت و زیبا، خیلی زود تعادل خود را کنترل کرده و چون هاضمۀ وسیعی در پذیرش این اتّفاقات دارد، همه چیز برای او مثل پلکانی، بالابرنده است که راه تکامل را برایش هموار می‏سازد. در داستان موسی و شُبان که مولوی در دفتر پنجم مثنوی آورده‏ است، موسی(ع) در ملاقات با شبان، چون می‏بیند که او در مناجات خود با خداوند ادب لازم را بجای نمی‏ آورد، ناراحت شده و با عتابی آشکار نسبت به او تندی می‏کند که:

گفت  موسـی های  بــس  مدبـر  شــدی

خـود مسـلمـان نـاشــده  کافــر شــدی

این چه ژاژ است این چه کفرست و فشار

پنبــه ‏ای  انــدر  دهــان  خــود   فشــار

گَند  کفــر  تو،  جهان  را   گَنـده    کـرد

کفــر  تـو   دیبـای  دیـن  را   ژِنده  کرد

در نتیجۀ این برخورد تند و پس از رفتن موسی، مرد شبان ابتدا از این برخورد تلخ ناراحت می‏شود و در خود فرو می‏رود ولی به دلیلی که بعداً توضیح آن خواهد آمد (و کلید واژۀ این مقالات است)، خیلی زود این ناراحتی تبدیل به چیزی می‏شود که برای چوپان، به‏ یکباره ایجاد تعادل می‏کند. از طرف دیگر موسی نیز دچار آگاهی درونی شده و متوجّه می‏شود که ناخودآگاه، بنده‏ای از بندگان خداوند را، دچار تلخکامی کرده است. بنابراین برمی‏گردد که از او عذرخواهی و استمالت کند که با تغییر ناگهانی و ژرف او مواجه می‏شود. مرد چوپان که  تعجب موسی را می‏بیند شروع می‏کند به دلداری دادن او:

گفت ای  موسـی  از  آن  بگذشته ام

من  کنـون  در خـون  دل  آغشته ‏ام

تـازیـانـه  بــر زدی، اسپـم  بگشـت

گنبـدی  کـرد و ز گردون  برگذشت

محـرم  نـاسـوت مـا  لاهــوت  بـاد

آفـرین بـر  دست و  بـر بـازوت باد

حال  من  اکنون  برون  از  گفتنست

اینـچ   می‏گویـم  نـه  احوال مـنست

تلخی و تندی موسی در درون مرد چوپان، مایه‏ ای شد برای تبدیل به موضوعی متعالی و رضایت‏بخش.

موسیـا  چـوپـان  چـوپـان   توئیـم

مـا هـم  از  فـرعـون کوبـان توئیـم

در عتابت صد عنـایت مُضمـر است

تلخی‏ ای کن کز شکر شیرین‏تر است

از این نظر اعمال دو گونه‏ اند:

شاد: یعنی اعمالی که در ظاهر آنها شادی وجود دارد مثل جوک گفتن و خندیدن، سربه‏ سر گذاشتن، دیدن فیلم کمدی، موزیک تند، رقصیدن، برنده شدن در قرعه ‏کشی مسابقات و…

و غیرشاد: یعنی اعمالی که ظاهر آنها شاد نبوده مثل مناجات کردن، قرض دادن به دیگران، اطعام کردن، گمشده‏ ای را به صاحبش رساندن و غیره و همچنین اعمالی که حتی صورت غمباری نیز دارند مثل شرکت کردن در عزای دیگران و همدردی نمودن با صاحبان عزا یا بعضی از بلایا و تلخکامی‏ هایی که آن‏را با اکراه و از سر ناچاری می‏پذیریم ولی بعداً درمی‏یابیم که این تلخی، نتیجۀ شیرینی برایمان داشته است: “صبر تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد”

و شکست‏ های ظاهری در زندگی که جزو حوادث تلخ به حساب می‏آیند. خصوصاً شکست‏هایی که ما گاهی اوقات به دلایلی پنهان و به منظور پیروزی رقیب، عمداً و از سر مصلحت‏ جویی بر خود تحمیل می‏کنیم چنانکه نمونه‏ های فراوانی از این‏گونه شکست‏ها در تاریخ و عرصۀ پهلوانی این سرزمین، وجود دارد که زهر شکست مصلحت‏ جویانه را از شهد پیروزی، گواراتر یافتند. راستی چطور ممکن است انسان در شکست‏های عمدی خود، رضایت و خرسندی را دریابد و آنچه که در کام دیگران تلخ آید، نزد او شیرین باشد؟

شمس مغربی خوش گفت:

آنچه کفر است برِ خلق  برِ ما دین است

                                                تلخ وشور همه عالم بر ما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتوانـد دیدن

                                                باطل اندر نظـر مـردم باطـل بیـن است

سرّ این هاضمۀ وسیع چیست که همه نوع حادثه‏ای را درخود می‏تابد و نتیجه‏ا ی بجز ابتهاج بیرون نمی‏ تراود؟ به این کلام عارفانه توجه کنید:

خدایا، سرعت نوروَشِ حوادثی که ازجانب تو در زندگی به‏ سمت ما سرازیر می‏گردد، مانع از آن است که بندۀ عارف تو در حوادث تلخ، غمگین و ناامید و در حوادث شیرین، دلبسته و وابسته شود.

این سخن حسین‏ ابن‏ علی ( ع ) است، کسی که آن همه حوادث خونبار هم نتوانست او را از ساحت ایمانی‏ اش جدا سازد. بعد از همۀ آن اتفاقات خشن، جمله ‏ای را بر زبان آورد که اوج ابتهاج و عظمت و وسعت درونش را آشکار می‏گرداند:

خداوندا، در تمام این حوادث سخت و خونین، تنها دلخوشی‏‏ ام این است که “چون تویی” مرا می‏بیند و ناظر بر اعمال من است.

می‏بینیم که این دلخوشی و رضایت مندی، نتیجۀ تبدیل اتّفاقات به ظاهر تلخی است که در وجود این شخص صورت گرفته است. اما چگونه؟

چگونه ممکن است که انسان در ملاقات با حوادث ناراحت کننده، طوری باشد که گویا اصلاً اتّفاقی صورت نگرفته است؟

راز این همه ابتهاج در چیست؟

عارفان ما با تأکید بر اینکه ابتهاج، امری است نفسانی، هر یک به طریقی موانع و نیز راهکارهای رسیدن به آن‏را در درون انسان، معرفی کرده‏ اند.

شمس مغربی معتقد است:

گل تـوحیـد   نـرویـد  ز زمینـی  کـه در  او

                                      خاک شرک و حسد و کبر و ریا و کین است

توحید دراینجا به‏ معنای خداپرستی نیست بلکه به‏ معنای یکتاپرستی، یکتابینی، خلوص و یک‏دلی است.

مولوی نیز معتقد است که انسانِ به ابتهاج رسیده، چهار خصلت ناپسند را به چهار خصلت عرفان عملی در درون خود تبدیل نموده‏ است چنانکه در مثنوی، با تکیه بر برداشتی قرآنی، هر دوی این خصوصیات چهارگانه را به ما معرفی می‏نماید…

… ادامه دارد

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *