ادبیات و کلید واژه های عرفان و تصوف

در بحثهای پیشین سیری اجمالی داشتیم در تاریخ پیدایش تصوف و مقدمه ای در تعاریف تصوف و عرفان اسلامی، و گفته شد تصوف و صوفی از قرن دوم هجری قمری عنوان خاصی در فرهنگ اسلام پیدا کرد، و دانستیم که صوفیه تا اواخر قرن پنجم فوق العاده باتقوا زندگی می کردند و سخت به امور دنیا بی اعتنا بودند و مختصری از زندگانی معروفترین آنها  آشنا شدیم، و  از احوالات بزرگان و اتفاقات قرون هشت و نه همچون حمله مغولان و  ظهور سربه داران اطلاع حاصل کردیم. پایان بخش این بحث شرح بسیار مختصریست در معرفی فرق مختلف و برخی اصطلاحات صوفیه و کلید واژه های ادبیات عرفانی. 

پیامبر اکرم (ص) فرموده اند: یهود بر هفتاد و یک فرقه، نصاری بر هفتاد و دو فرقه و امت من بر هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند.

صوفیه و عارفان این حدیث را تاویل و تفسیر کرده اند ومعانی گوناگون بدان داده اند. آنها جنگ هفتاد و دو ملت را به علت گم کردن حقیقت و ندانستن راه حق دانسته اند،در مثنوی مولوی ضمن صحبت از عشق آمده است:
با دو عالم عشق را بیگانگی است
و اندر آن هفتاد و دو دیوانگی است

و حافظ گفته است:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

در موضوع اشتباه در درک حقیقت حکایت و تمثیلات فراوان در کتب صوفیه و آثار عرفا آمده است که مشهورتر آن در دفتر سوم مثنوی این طور نقل شده است: که پیلی در خانه تاریکی بود گروهی وارد آن تاریکی شدند و در شناخت فیل و شکل آن به غلط افتادند و هر کس با دست زدن به عضوی از اعضای فیل حکمی میکرد.

عارفان میگویند: باید با حقیقت جویی زاهدانه و عالمانه و با ریاضت و مجاهدت و تزکیه نفس و تعلیم و تربیت از تفرقه دوری جست و به وحدت و یگانگی رسید. اما سخن دراین است که خود صوفیه و عرفا نیز نتوانستند از تفرقه و انشعاب دور مانند.

سعدی می گوید: یکی را از مشایخ شام پرسیدند: حقیقت تصوف چیست؟ گفت: از این پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به دل پراکنده.

شرح جمعی فرقه های مختلف صوفیه

ابوالحسن علی بن عثمان هجویری در کتاب کشف المحجوب تا قرن پنجم هجری قمری دوازده فرقه صوفیه را نام میبرد که از آن میان ده گروه مقبول و دو گروه مردودند:

محاسبیه: پیروان ابوعبداله حارث بن اسد محاسبی، طریقت آنان تجرید توحید به معاملات ظاهری و باطنی است این فرقه « رضا » را از احوال میدانند.

قصاریه: پیروان ابی صالح حمدون بن احمد بن عماره القصار بودند و طریق آنان اظهار و نشر ملامت است.

طیفوریه: پیروان ابو یزید طیفور بن عیسی بسطامی طریق آنان غلبه و سُکر است و غلبه حق و سُکر دوستی از جنس کسب آدمی نباشد و هر چه از دایره اکتساب خارج بود بدان دعوت کردن باطل بود و تقلید بدان محال.

جنیدیه: پیروان ابوالقاسم جنید هستند و طریق آنان صحو (برطرف شدن سکر و هوشیاری) است و صحو ضد سکر است و با شرب نیارامد. سکر دو گونه است : شراب مودت و شراب محبت و صحو هم دو گونه است: غفلت و محبت.

نوریه: پیروان ابی الحسن احمد بن محمد النوری بودند. طریقت آنان تفضیل تصوف بر فقر بود و در دوستی ایثار را لازم می شمارند و محبت بی ایثار را حرام میدانند.

سَهلیه: پیروان سهل بن عبداله تستری بودند. طریقت آنان اجتهاد و مجاهدت نفس و ریاضت بود.

حکیمیه: پیروان ابوعبداله محمدبن علی الحکیم الترمذی بودند که طریقت آنها ولایت و بیان حقیقت آن و درجات اولیاست.

خفیفیه: پیروان ابوعبداله محمد بن خفیف بودند که طریقت آنان غیبت و حضور بود.

خرازیه: پیروان ابوسعید خراز که طریقت آنان فنا و بقاست.

سیاریه: پیروان ابوالعباس سیاری که طریقت ایشان جمع و تفرقه است.

اما دوگروه مردود عبارتند از حلویه و فارسیه.

از قرن پنجم به بعد فرقه های صوفیه افزایش یافت و مشایخ بزرگ و معروف در هر قرن، پیروانی پیدا کردند.

معروفیه و فرقه های آن: پیروان معروف کرخی را به امام رضا(ع) میپیوندند و این سلسله چهارده فرقه اند به این قرار: سهروردیه، مولویه، نور بخشیه، صفویه، نعمت الهیه، کبرویه و ذهبیه، ذهبیه اغتشاشیه، رفاعیه، نقشبندیه، جمالیه، قونویه، قادریه، پیر حاجات.

فرقه های دیگر صوفیه: از فرقه هایی که ذکر شد به تدریج فرقه های مختلف منشعب شد و روز به روز بر تعدادشان افزوده شد مانند: همدانیه، خواجگان، خلوتیان، شاذلیه، حروفیه.

حروفیه: پیروان فضل الله حروفی استر آبادی است که بیست و هشت حرف الفبا را معتبر شمرده و برای حساب جُمّل نیز خطوط سیما و صورت را هفت دانسته که با ضرب شدن در چهار عنصر بیست و هشت می شود و بیست و هشت حرف که با آنها کلمه بوجود می آید نمودار قوه ناطقه است که مایه امتیاز انسان بر سایر حیوانات است.

قلندریه: فرقه خاصی از صوفیه هستند که هنوز مشخص نیست که قلندر از چه کلمه ای گرفته شده است. قلندران موی سر خود را میتراشیدند به این جهت حافظ گفته:

هزار نکته باریکتر از مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

آنها به اخفای حال و کار مقید نیستند و از عادات و آداب و رسوم به دورند، لباس آنها خشن و مخصوص بود.

ملامتیه: یا ملامیه گروه بسیاری از عارفان و اهل حق را شامل می شود و پیروان حمدون قصار را ملامتی میگفتند زیرا طریق ایشان ملامت بود یعنی سرزنش خلق را بر خود میپذیرفتند و خوبیها را آشکار نمیکردند تا مبادا در آن ریایی باشد و چون حافظ می گویند:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

ملامتیان مذهب عشق دارند و هرچه دارند بر سر این عشق میگذارند و از همه چیز میگذرند و به اصطلاح به کلی خراب می شوند.

فتیان، جوانمردان: از گروه های اجتماعی که تحت تعلیم و تربیت صوفیان قرار گرفتند و بسیاری از آداب و رسوم آنان را حفظ کردند. آنان اهل فتوت هستند و از قرن دوم هجری قمری به صورت عیاران و جوانمردان در میان مردم پیدا شدند و در روابط اجتماعی تاثیر داشتند آنان درآمد روزانه خود را به جایگاه شبانه فتیان میبردند و با یکدیگر قسمت میکردند. جوانمردان، عفیف و پاکدامن و طرفدار مظلومان و ستمدیدگان و حامی مستمندان بودند.

مستحسنات متصوفه – اصطلاحات و رموز

مستحسنات صوفیه امور و رسوم و اعمال است که صوفیان پسندیده و برای سالکان مقرر داشته اند.

شرح قسمتی از مستحسنات:

خرقه پوشیدن و خرقه پوشاندن: خرقه در لغت به معنای پاره و قطعه پارچه تکه ای لباس، جامه ای که از قطعات مختلف دوخته شود (جمع خرق) و در اصطلاح صوفیه، جامه دوخته شده از تکه هاست که به وسیله پیر و مرشد و مراد به طالب و سالک، در صورت لیاقت و بیرون آمدن از آزمایش پوشانده می شود. پیش از این گفته شدکه پیر خرقه پوشاننده را (پیرخرقه) میگویند. کلمات دلق، ملمّع، مرقّع، پشمین و پشمینه و مُرَقَعه نیز به معنی خرقه می آیند که بیشتر صفات آنند. اما خرقه دو نوع است خرقه ارادت، خرقه تبرک. خرقه ارادت آنست که چون شیخ و پیر در مرید صدق ارادت در طلب حق مشاهده نمایند او را خرقه پوشاند تا مبشر او گردد و خرقه تبرک آن است که کسی بر سبیل حسن ظن و نیت تبرک به خرقه مشایخ، آن را طلب دارد. بعضی بر این دو خرقه، خرقه ولایت را هم اضافه کرده اند که شیخ و پیر چون خواهد کسی را به نیابت و ولایت منصوب کند این خرقه بر او پوشاند.
باید دانست که به عقیده بسیاری از صوفیه و عرفا، خرقه پوشیدن دلیل تصوف واقعی و حقیقی نیست چنانکه حافظ می گوید:

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

در موضوع خرقه، اصطلاح خرقه دریدن، خرقه انداختن، خرقه افکندن، خرقه در میان نهادن و خرقه بخشیدن نیز بکار رفته است که بیشتر در وجد وصال و شوق مخصوص در سماع صوفیان معمول است مطلب آخر درباره خرقه اینست که صوفیان سعی دارند سلسله خرقه خود را به امامی یا پیشوایی بزرگ برسانند.

 خانقاه: خانقاه معرب خانگاه، محل اجتماع و زندگی صوفیان است و از « خوان »  گرفته اند یا از خانه، به معنی مسکن و منزل و خانقاهها. برای پذیرایی و اطعام فقرا و مساکین و درویشان تاسیس می شد. خانقاه را زاویه و رباط و صومعه هم نام نهاده اند و جمع عربی آن خوانق است. در کنار خانقاهها نیز اقامتگاه صوفیان بوده است. در خانقاه دو دسته از مردم زندگی میکردند، مسافران و مقیمان، مسافران پیش از عصر به خانقاه در می آیند پس از ورود دو رکعت نماز میگزارند و آنچه دارند در میان مینهند. در هر خانقاه، خانه ای برای قطب و مرشد و محلی برای عبادت وجود داشت و جایی نیز به مجلس وعظ و اجتماع اختصاص داده بودند که به آن جماعت خانه میگفتند. خانقاه به نام شیخ و قطب یا به نام محل و ناحیه نامیده می شد.

چلّه نشینی: خلوت و عبادت و مجاهدت چهل روز، از مستحسنات صوفیه است، توجه به چهل – که عدد کاملی است _ از اینجا پیدا شد که در حدیث قدسی آمده است: (خَمَّرتُ طینَهَ آدم بَیَدیَّّ اَربَعین صَباحاََ) و به این جهت، آدم را زاده چهل صبح و چهل صباح دانسته اند. حافظ نیز گفته:

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی

بنا بر قول صوفیه، در این خلوت نشینی بهتر است که ذکر لااله الا الله گویند و بر آن ذکر مداومت نمایند. اهل خلوت را واقعات کشف حقایق امور غیبی دست میدهد. مانند خواب دیدن یا در حضور بدون غیبت او پیش آید که آنرا مکاشفه گویند.

سماع: سماع مصدر است و به معنی شنیدن، اما مجازا به معنی وجد و حال و رقص و سرور و آواز خوش است که اصطلاح صوفیه است و آن با غنا به معنی سرود و آواز خوش که طرب انگیزد مترادف است.

در فرهنگ مصطلحات عرفا چنین آمده: سماع آوازی است که حال شنونده را منقلب گرداند و همان صوت با ترجیع است. این وجد و حال و رقص وموسیقی در نظر بسیاری از صوفیه، برای جذب صوفی و تغییر حال سالک و به اختیار درآمدن دل و روح او لازم است، وجهی از صوفیه نیز آوازی را که در آن تحیر صوت و تحریک و خوانندگی است، سهو شمرده و حرام دانسته اند و میگویند صوت حسن، غناست. آواز خوش ممکن است بانگ موذن باشد یا آوای تلاوت قرآن یا نغمه چنگ یا وزش باد.

اصطلاحات و رموز:

وقت: حقیقت وقت، حادثی است که اندر وهم آید، حاصل بر حادثی متحقق.

قبض و بسط: دو حال است پس از آنکه بنده از حال خوف بگذرد و از حال رجاء. قبض، عارف را همچنان بود که خوف مبتدی را و بسط، عارف را به منزلت رجا بود.

هیبت وانس: برتر از قبض و بسط بود چنانکه قبض، برتر ازدرجه خوف بود و بسط، برتر از منزلت رجاست و هیبت برتر از قبض است و انس تمامتر از بسط.

تواجد و وجد و وجود: خواجه قشیری در خصوص آن می نویسد: تواجد و وجد آوردن بود به تکلف به نوعی اختیار. وجد آن بود که به دل تو آید بی تکلفی تو. وجود، پس از آن بود که از درجه وجد در گذرد.

جمع و تفرقه: فرق آن بود که با تو منسوب بود و جمع آن بود که از تو ربوده بود.

فنا و بقا: فنا پاک شدن از صفات نکوهیده و بقا تحصیل اوصاف ستوده است.

غیبت و حضور: غیبت ؛ غیبت دل است از آنچه همی رود از احوال خلق. حضور، حاضری بود به حق که چون از خلق غایب بود به حق حاضر بود.

صحو و سُکر: صحو باز آمدن بود با حال خویش و حس و علم (هوشیاری) و سُکر، غیبتی بود به واردی قوی و سُکر از غیبت زیاده بود.

ذوق و شرب: عبارتی بود از آنکه یا بند از شراب تجلی و نتیجه های کشف و پیدا آمدن واردهای بدیهی و اصل این ذوق بود، پس شرب و پس سیری.

محو و اثبات: محو، برداشتن صفتهای عادتی و اثبات، قیام کردن بود به احکام عبادات

ستر و تجلی: عام، در پرده ستر باشند و خاص اندر دوام تجلی.

محاضره و مکاشفه و مشاهده : محاضره، ابتدا بود و مکاشفه پس از او بود و از پس این دو مشاهده بود.

لوائح و طوامع و لوامع: لوائح، برقی بود که بتابد و پوشیده گردد و ناپدید شود. لوامع پیداتر بود از لوائح و زوالش بدین زودی نباشد، طوامع، باقی تر بود.

بواده و هجوم: بواده، آنکه ناگاه بر دل افتد از غیب بر سبیل و ملت. هجوم آن بود که بر دل آید به قوت وقت بی کسب تو.

تلوین و تمکین: تلوین، صفت ارباب احوال بود و تمکین، صفت اصحاب حقایق.

قرب و بُعد: قرب نزدیکی بود به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت وی و بُعد آوردن مخالفت بود و برگشتن از طاعت و اول بُعد دوری بود از توفیق، پس از آن، بُعد بود از تحقیق.

نَفَس: آسایش دادن دل بود به لطافت غیوب

خواطر: خطابی بود که بر ضمایر در آید، بود از فرشته ای بود (الهام) و بود از دیو بود (وسواس) و بود که حدیث نفس بود(هو احبس) و بود که از قبل حق بود (خاطر حق)

واردات: وارد آن بود که بر دلها در آید از خواطر پسندیده، از آنچه به کسب بنده نبود.

شاهد: شاهد را در موارد زیاد به کار میبرند از جمله شاهد علم، شاهد وجد، شاهد حال و به شاهد آن را خواهند که اندر دل مردم بود و آنچه بر وی غلبه دارد ذکر آن، تا چنان پندارد که وی را بیند.

نفس: در اصطلاح صوفیه، نفس ان است که معلوم بود از اوصاف بنده و نکوهیده بود از افعال و اقوال او

روح: گروهی گویند حیات است، گروهی گویند اعیانی است نهاده در این قالبهای لطیف به عاریت

ادب: حفظ حد و اندازه هر چیز، خواه شرعی، خواه نسبت به حق یا خلق، روش پسندیده به طور کلی؛ گرد آمدن خصلتهای خیر.

اسفار اربعه: سفر های چهارگانه. سفر از خلق به حق، سفر به حق در حق، سفر از حق به خلق و سفر به حق در خلق

اسم اعظم: بزرگترین نام خدا، اما اینکه کدام یک از اسماء خداوند، اعظم است اختلاف است. بعضی الله را اسم اعظم دانسته اند.

اطوار سبعه: طبع، نفس، قلب، روح، سر، خفی، اخفی.

رموز و کنایات دیگر

زلف: غیبت هویت را گویند که هیچکس را بدان راه نیست.
مست خراب: استغراق
گیسو: طریق طلب را گویند.
می: غلبات عشق
میخانه: عالم لاهوت
خال سیاه: عالم غیب
پیر مغان: انسان کامل و مرشد
دیر مغان، سرای مغان                                                                                         خرابات مغان: عالم معنی و نخستین مقام تکمیل نفس.
پیر خرابات: کاملان و راهنمایان.
خرابات که از رموز و کنایات معروف صوفیه و عرفاست طبق نظر لغت نویسان جمع خرابه است و در اصطلاح صوفیه مقام بیخودی کامل، ترک تعینات و تعلقات و خراب شدن و خراب کردن همه اوصاف و عادات است.
جام جم: دل مرد عارف کامل که همه معانی و مفاهیم و اسرار در آن منعکس است که آن را جام کیخسرو، جام جهان نما یا جام گیتی نما نیز می گویند.
خَمّار: پیران کامل و مرشدان واصل را گویند.
گبر: بزرگ همت و عالی عظمت، طالب و موحد پاکبازکه روی از ما سوی الله برتافته است.
محراب: محل توجه دل، هر محبوب و مقصود.
معشوق: حق تعالی
خمخانه: عالم تجلیات را گویند که در قلب است و مهبط غلبات عشق را گویند.
سیمرغ: مرد کامل و دانا
طوطی: نفس ناطقه
مرغ و طیر: روح
نای: درمثنوی مولوی مراد از آن خود مولاناست که از خود تهی است و شارحان مثنوی « نی » را به مرد کامل و مکمل تفسیر کرده اند.


عشق عرفانی در ادبیات فارسی


مایه اصلی و جوهر حقیقی عرفان- مخصوصا عرفان اشراقی- عشق است که ودیعه الهی است و غالبا در تعریف و تفسیر عشق آن را از « عشقه » گرفته اند که گیاه پیچک است . 

طبق نظر سهروردی، شیخ اشراق  « محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند »
در قرآن کریم لفظ عشق نیامده است و در داستان یوسف و زلیخا شدت عشق به « شعف و حبّ » تعبیر شده است.


تا قرن پنجم هجری قمری صوفیه بیشتر از محبت دم میزدند و محبت یکی از مقامات دهگانه تصوف به شمار می آمد و از قرن پنجم به بعد عشق در عرفان و آثار منظوم و منثور عرفانی وارد شده است.


عشق درآثار قرن چهارم و پنجم صوری و مجازی است و تمام جهات و اوصاف آن به صورا ظاهر تعبیر میشود، اما از قرن ششم عشق در عرفان و آثار عرفانی عنوان خاص یافته و مورد بحث قرار گرفته و لطافت ان را صد چندان کرده است. آثار سنایی غزنوی نخستین جلوه گاه عرفان و نخستین جلوه دهنده و بیان دارنده عشق عرفانی است.


گفته شده است که اشراق و عشق کاملا به هم آمیخته است و عرفان اشراقی سراسر از عشق سخن میگوید و آن را جلوه گر می سازد.


افلاطون عقیده دارد که درک عالم و حصول معرفت برای انسان به اشراق است که مرتبه کمال علم است و مرحله سلوک که انسان را به این مقام می رساند عشق است و در باب عشق می گوید : « روح انسان در عالم مجردات پیش از ورود  به دنیا حقیقت زیبایی و حسن مطلق را بی پرده دیده است و در این دنیا چون حسن نسبی و مجازی را میبیند از آن زیبایی مطلق که پیش از این درک نموده است یاد م کند و غم هجران به او دست میدهد و هوای عشق او را برمیدارد که همه همان شوق لقای حق است »


فلوطین که از وحدت وجود سخن میگوید، همه موجودات را ناشی از مبدا کل و متصل به او می داند.


ابوعلی سینا در رساله عشق درباره « عشق نفوس الهی »  میگوید : « موجودات حقیقی چون خیری از خیرات دریابد به طبع خویش عاشق آن باشد و همچنین هر چیزی از موجودات حقیقی راه برد سوی چیزی از چیزها که او را نافع باشد در وجود به طبع خویش عاشق آن چیز بود »


سخن عارفان در باب عشق الهی و معنوی:


سهروردی می گوید : « بدان که اول چیزی که حق تعالی بیافرید گوهری بود تابناک که او را عقل نام کرد و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق،و یکی شناخت خود و یکی شناخت آنکه نبود پس ببود » و باز میگوید  : «  عشق خاصتر از محبت است زیرا که همه عشقی محبت باشد اما همه محبتی عشق نباشد و محبت خاصتر از معرفت است، پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد» .


عشق عرفانی سوزان و فنا کننده است وراه آن پر خطر و مشکل است و به گفته حافظ:

طریق عشق طریقی عجیب خطرناک است                                                            نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری.


عشق راهی بی پایان و بیکران است که همه در آن هلاک می شوند. این عشق آتشی است که عاشق را به خود نزدیک میکند و میسوزاند و فنا میکند و شعر خاقانی این سه حالت را می رساند:


چیست عاشق را جز آن که آتش دهد پروانه وار
اولش قرب و میانه سوختن و آخر فنا


نقل است که چون حسین بن منصور حلاج را به پای دار میبردند درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست ؟ گفت : « امروز بینی و فردا و پس فردا »
آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند، یعنی عشق این است.
عاشق عارف، مجنون وار حرکت میکند و از همه چیز میگذرد و ملامت هم نمی پذیرد، چنانکه سعدی می گوید:


دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد عجیب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست


حافظ در نخستین بیت از نخستین غزل دیوانش آغاز عشق را آسان و دنباله آن را مشکل می داند و این حکم ظاهرا برای سالک مبتدی است که به یک جلوه معشوق و توجه او عشق را آسان میگیرد اما میداند که با مستی و بی خودی در راه عشق رود تا مشکلات را از پیش پای بردارد، از این رو می سراید:


الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها


اما مولانا که عشق را به کمال تجربه کرد و آغاز و پایان آن را دید، می گوید:


عشق اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود


عقل و عشق


عشق عرفانی و الهی همواره با عقل روبروست، با او گفتگو و مناظره و برابری میکند، و در این مبارزه و مناظره همیشه عشق پیروز است و عقل را شکست میدهد. عقل عبوس و خشک و حسابگر، محتاط و استدلالی و بازدارنده است، اما عشق شادی بخش، گرم رو، محرّک، مشوّق و ب یپروا، مایه تزکیه نفس و سبب شناخت خدا و حقیقت است.


عطار در مصیبت نامه، از رفتن سالک فکرت پیش عقل چنین می گوید:

عقل اندر حق شناسی کامل است
لیک کامل تر ازو جان و دل است
گر کمال عشق م یباید تو را
جز ز دل این پرده نگشاید تو را


عین القضات همدانی درباره عقل چنین نظر میدهد :« نسبت چشم عقل با چشم بصیرت، مانند نسبت پرتو آفتاب است با ذات خورشید »  و « عقل در اصل برای  دریافت اوّلیاتی است که در آنها احتیاجی به مقدمات نیست، آفریده شده است »

ادبیات عرفانی


بدون شک آثار ادبی عرفانی ما درخشانترین و جاودانه ترین قسمت ادبیات ماست. محتویات این آثار فهرست وار به ترتیب زیر بیان می شود: آیات قرآنی، احادیث، روایات

معارف اسلامی، احکام اسلامی و شرعی، توحید و خداشناسی و مراتب ایمان و اخلاص.
قصص و تمثیلات به تناسب برای نتیجه گیریهای لازم در اخلاق و معرفت و توحید.
اخلاق مبتنی بر دین و مذهب، آداب و رسوم، سنتها، دستورهای اخلاقی، سیرت پیامبر اکرم (ص) و پیشوایان.


اوضاع و احوال اجتماعی و طرز زندگی و معاشرت و داد و ستد طبقات مردم که از این جهت کتب صوفیه بسیار مفید است. فرهنگ عامه، لهجه ها و زبانهای محلی، امثال و حکم، قصه های عامیانه.طنز و مطایبه
دفاع از ستمدیدگان و محرومان و مبارزه با ستمکاران و زورگویان ، خودشناسی و تزکیه نفس، توجه به اخلاق و صفات شخصی و مواعظ عالی در این باره، حالات و مقامات تصوف.
جهان بینی و درک حقایق جهان با بینش عارفانه، معانی بلند و گستره عرفان و علم و عشق به حق و حقیقت.
مدح و ستایش خداوند و پیامبر اکرم(ص) و بزرگان دین، به جای مدح و ستایش شاهان و امیران.


شعر عرفانی


اشعار عارفانه ای از قرن چهارم در دست می باشد که ثابت میکند شعر عرفانی از اواسط این قرن پیدا شده است.


در قرن پنجم ابو سعید ابوالخیر در مجالس وعظ بسیار شعر میخواند و سخنان منظوم منسوب به او فراوان است. در این قرن دو بیتی ها صوفیانه و عارفانه باباطاهر همدانی به زبان لری سروده شده است و همچنین اشعاری به لهجه کازرونی به وسیله ابواسحاق ابراهیم بن شهریار خوانده می شده است.


باز در این قرن اشعاری به صورت رباعی از خواجه عبداله انصاری نقل شده است که منسوب به ابوسعید ابوالخیر می باشد.


در شرح حال سنایی بیان شده که نخستین بار او با استادی و مهارت تمام افکار صوفیانه و عارفانه را در انواع شعر فارسی وارد کرد و پس از آن اشعار عرفانی رو به کمال رفت و شاهکارهایی به وجود آمد.


اکنون شعر عرفانی و قالبها و انواع مختلف آن به اختصار بررسی می شود:


قصیده: سنایی قصاید عرفانی بسیار سرود و نکات عرفانی را به تفصیل در آنها آورد. از جمله قصاید سنایی قصیده ای است یا مطلع:


ای در دل مشتاقان، از عشق تو بستانها
وز حجت بی چونی، در صنع تو برهانها


خاقانی شروانی هم قصایدی ساخته که از اصطلاحات صوفیانه و عارفانه در آنها استفاده کرده است. یکی از معروفترین قصاید وی « مرآت الصفا » می باشد با مطلع:

مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش


از منبع دیگر قصاید عارفانه به «مرآت الصفا » امیر خسرو دهلوی ، « جلاء الروح » جامی و « نسائم الهدا » امیر علی شیر نوایی می توان اشاره کرد. ساختن قصاید عرفانی بعد از سنایی بین شاعران معمول شد چنانکه قاآنی شیرازی به اقتفای سنایی و خاقانی قصاید عرفانی سروده است.


غزل: غزل عرفانی که موضوعش عشق به حق و توصیف جمال و جلال خالق است و با لغات خط، خال، چشم، زلف، می و معشوق، رموز عرفانی و معنوی را بیان می دارد جذاب، وجدآور و پرمعنی و نغز است و مایه تعالی روح و سیر آدمی در صحرای جان و عالم معنی و حقیقت است.
غزل عرفانی با سنایی غزنوی آغاز شد و راه را برای سرایندگان بعدی باز کرد و بعد از او غزلهای عطار، لطف و ذوق بیشتری دارد. در قرن هفتم بسیاری از غزلیات عارفانه سعدی و فخر الدین عراقی از لطافت و گیرایی عارفانه بیشتری برخوردار است که نمودار کامل آن در غزلیات مولانا جلال الدین در دیوان شمس یا دیوان کبیر است. در قرن هشتم شعر و غزل عرفانی را، حافظ به اوج کمال می رساند.

ساختن غزل عارفانه همچنان ادامه یافت و همه شاعران غزلهایی سرودند که رنگ و بوی عرفان دارد مانند غزلهای جامی.


مثنوی: پهناورترین و گسترده ترین تجلی گاه عرفان در شعر فارسی مثنوی است که همه مطالب عارفانه و صوفیانه را در خود می گنجاند.
مثنوی عرفانی از سنایی آغاز شد. مثنویهای عطار، جام جم اوحدی، عماد فقیه کرمانی، جامی و دیگران غالبا نمونه های خوب مثنوی عرفانی شمرده می شوند.


بی تردید شاهکار مثنویهای عرفانی، مثنوی مولانا جلال الدین محمد است که نمونه عالی تفکر عرفانی و اندیشه عالی بشری به مثنوی معروف شده است که بعد از مولانا هم ادامه داشت.


ساقی نامه: نوعی از مثنوی که در بحر متقارب مثمن محذوف « فعولن فعولن فعولن فعول » سروده شده است ساقی نامه می باشد که کاملا عرفانی است و لغات می، جام، ساقی، خرابات، مطرب، معشوق و باده در آنها همه رمز است.


آغاز سرودن ساقی نامه را نظامی گنجوی– شاعر معروف قرن ششم- میدانند. ساقی نامه ها را ملا عبدالنبی فخر الزمانی در ۱۰۲۱ ه.ق در تذکره میخانه گرد آورد. او از نظامی گنجوی آغاز کرده و به ساقی نامه میررضی الدین آرتیمانی پایان بخشیده است.


مثنوی حدیقه الحقیقه سنایی در حقیقت سرمشق و الهام بخش مثنوی عرفانی بود و مولانا جلال الدین محمد نیز مثنوی را با توجه کامل به حدیقه سرود که ان را الهی نامه می نامید.


رباعی: قالب رباعی برای بیان مطالب نغز و کوتاه و پرمعنی بسیار مناسب است، به این جهت صوفیان و عارفان نیز از این نوع شعر استفاده کرده و رباعیات فراوان سرود ه اند.
خواجه عبداله در قرن پنجم تعدادی رباعی صوفیانه دارد و در سخنان منظوم منسوب به ابوسعید ابوالخیر هفتصد و بیست رباعی آمده است. در پایان دیوان سنایی غزنوی پانصد و بیست و هفت رباعی ضبط شده که اکثر آنها معنی عرفانی دارد.
شیخ فریدالدین عطار رباعیات خود را در کتابی به نام مختارنامه در پنجاه فصل گردآوری و تدوین کرده است.
رباعیات افضل الدین محمد مرقی کاشانی، معروف به بابا افضل هم معروف است که تعداد آنها ششصد و هشتاد و هفت رباعی است که همه صوفیانه و عارفانه است.


در کتاب نزهه المجالس که مجموعه رباعیات جمال خلیل شروانی در موضوعات گوناگون در نیمه اول قرن هفتم تالیف شده است، باب اول در توحید و عرفان و باب هشتم در عشق و صفت عشق و احوال آن و باب نهم در دل و احوال آن است.


مولانا هزار و نهصد و هشتاد و سه رباعی دارد که دو رباعی آخر آن عربی است و این رباعیات در جلد هشتم کلیات شمس گرد آوری شده است.


یکی از رباعی سرایان معروف دوره صفویه سحابی استر آبادی است که حدود شش هزار رباعی عرفانی و فلسفی به روش رباعیت خیام ساخت.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *