ابعاد وجودی انسان

   چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی     

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

عالم وجود ، دارای سه رکن مهم و اصلی است بنام : مکانیک ، سینماتیک و دینامیک . یا : “محرک” ، “حرکت” و “متحرک” و یا به زبان دیگر: جنباننده ، جنبش و جنبنده.

هیچ گوشه ای از عالم وجود نیست مگر اینکه این سه در آنجا جمع باشند. حال اگر انسان را نیز دارای سه ساحت و یا سه رکن وجودی بدانیم، و بخواهیم شرح ساده ای از این سه رکن مکانیزم و سینماتیزم و دینامیزم داشته باشیم،خواهیم گفت که مکانیک اشاره به ماده ای دارد که متحرک است و “جسم” نامیده می شود، و سینماتیک حکایت از حرکتی دارد که قابل انکارنیست و ما آنرا “روان” می نامیم. و نهایتا این حرکتی که می خواهد جسم مادی را به جنبش در بیاورد ،به محرکی نیاز دارد که دینامیک نام داشته و ما آن را “روح” می نامیم.پس به بیان ساده تر انسان از یک نظر، دارای سه ساحت وجودی است بنام جسم و روان و روح ، که نماد و محصول سه رکن اصلی عالم هستی است بنام مکانیزم و سینماتیزم و دینامیزم.

هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند  

داور سلیمان می کند یا حکم دیوانی است این

 بهتر است از شکل و ماهیت این سه موضوع، تعریف مشترکی را بدست بیاوریم تا بتوانیم ابعاد قدرت و ماندگاری و تکلیف هریک را دریابیم.

جسم یا مکانیک یا جنبنده :
جسم ، حجم مواد بهم پیوسته ایست که طی یک فرآیندی ،از ذره ای نادیدنی در رحم تا دهها کیلوگرم،در بستر طبیعت شکل می گیرد.جسم آدمی کاملا نتیجه ترکیب و بهم پیوسته شدن موادی است که رفته رفته و در اثر تبدیل انرژی حاصل از مواد خوراکی و .. ، به شکلی دیگر از ماده بوجود آمده و چنانکه از اَشکالی دیگر به این شکل کنونی خود تبدیل گردیده است،همچنان از این شکل هم بدر آمده و به صورت های اولیه خود باز خواهد گشت.ولی در هر حال و به گفته حکیمان،ذاتا و اصولا از پیش خود،بدون “جان” است.  جماد است. مثل سایر اشیاء موجود در طبیعت،از قبیل گچ و خاک و کربن و کلسیم و طلا و نقره و غیره…نقش او، نقشی طبیعی است و نه اخلاقی و نه دینی.ماده صرف است که در حالت صورتِ بی جان، با دیوار و سنگ و آجر و چوب و غیره.. تنها تفاوتشان در صورت است و نه در ماهیت.نقش جسم در ارتباط با روان،نقش “روبات” است در ارتیاط با “برنامه ریز”.جسم دارای اراده مستقلی نیست و بدون وجود “روان” ، ماده بی جان و واجب الدفنی،بیش نیست.

کی شود این روان من ساکن

این چنین ساکن روان که منم

رَوان یا حرکت یا جنبش : 
روان،خود به معنای رونده و سیال و بدون سکون و توقف است.از جنس ماده است ولی بسیار لطیف و با ماهیتی “اثیری” و بخاری. لذا دارای بُعد،وزن،رنگ بوده و از مقوله کمی و قابل شمارش است.به مصداق “جسمانیته الحدوث و روحانیته البَقا”، در لحظه متولد می شود. نقطه پیدایش و بوجود آمدن دارد. و نیز به مصداق “کُلُ مَن علیها فان” میمیرد و طی گذران چند هزارساله ، فانی می شود.زادگاه آن عالم امر است و رشدگاه عالم خلق.از عالم امر جداشده و برای استقرار در عالم خلق و طی کردن رشد کمالی خود،نیازمند مَرکبی است که جسم نام دارد.لذا با در اختیار گرفتن جسم و وادار کردن آن به قبول فرمانهای خود،به انجام ماموریت اش در زمین پرداخته تا تحقق اراده و نقشه خلقت خداوندی در عالم،صورت بگیرد.

آن را نفس، یا نفس ناطقه نیز خوانده اند و دارای شاکله و تمایلاتی دوگانه است : فجور و تقوی . وقتی در حالت فجور (نفس اماره) قرار بگیرد ، جسم را به حالات حیوانی نزدیک می کند و وقتی در حالت تقوی (نفس مطمئنه) قرار بگیرد،جسم را دارای حالات ملکوتی می کند.

روان آدمی طی سالهای طولانی از جسم خود استفاده کرده و بعد ازآنکه فرسایش ،جسم را ضعیف کرد،روان آن را ترک میکند تا حیات و رشد خود را در بُعدی دیگر،ادامه دهد.در اینصورت جسمِ بی اراده و بی جان و لاجرم بی تقصیر،برای تجزیه به خاک و آتش سپرده می شود تا کاملا منهدم گردد.

تا زمین و آسمان خندان شود

عقل و روح و دیده صد چندان شود

روح یا محرک یا جنباننده :

روح به معنای جاودانگی و آسایش و از عالم امر خداوند است.ماده نیست و از رنگ و بُعد و وزن و احصاء ، بدور است.لامکانی است برای طراحی و ابلاغ ارکان خلقت خداوندی.نه می آید و نه می رود.نه طبقات دارد و نه انواع.اسم فرد و جمع آن یکی است چون قابل تجزیه و شمارش نیست. “قل الروح من امر ربی” معطوف به آنست که زمینی نیست و در بدن آدمی قرار نمی گیرد و متعلق به عالم امر خداوند است و نه عالم خلق(بدن).و چون چنین است،محرک تمامی حرکت های شناخته شده عالم خلقت است.روان ، جنبش خود را از او می ستاندو جسم را راهبری می کند. چون مادی نیست،لذا نه پاداش میگیرد و نه مجازات می شود و نه به بهشت می رود و نه به جهنم.نه ناقص است و نه کمال می یابد. نیروی یکپارچه ایست که تمامی موجودات از ذرات تا کهکشانها در آن غرق اند و شناور و هر جسمی به اندازه مظروف ظرفیت خود،از آن بهره دریافت می کنند که آن مقدار برخورداری از روح را می توانیم روان بدانیم.

من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم

من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش

 

اگر تا این مرحله بحث مورد قبول باشد،نتیجه آن این می شود که:

اولا – روان و جسم یکی مظهر قابلیتی و دیگری مظهر فاعلیتی هر دو از جنس ماده ولی به درجات متفاوتی هستند.
دوم – جسم اراده و اختیاری از خود ندارد و هرچه از او سر میزند ، تنها این است که از او سر می زند ولی عامل این سر زدن، روان است و نه جسم.
سوم– طول عمر جسم آدمی، مثلا یکصدسال است و استحاله ( محو شدن ) آن هم مثلا یکصد سال بطول می انجامد تا کاملا ازبین رفته و چیزی از آن باقی نماند.در حالیکه این عدد در مورد روان به حدود شش هزارسال هم خواهد رسید ودر مورد روح ، چون از قید صورت رها است،جاودانگی و ابدیت وجود دارد و هرگز از بین نمی رود.نه مشمول پاداش است و نه جزا.
چهارم- جسم ،جز انبوهی از مواد بهم پیوسته ، چیز دیگری نبوده و از خود اختیاری نداردو بلافاصله بعد از مرگ نیز،روند اضمحلال و تجزیه آن شروع می گردد . لذا می توان گفت که تنها وسیله ایست برای تحقق خواسته های روان.

بنابراین اگر پاداش و جزایی را برای اعمال آدمی قایل باشیم،قاعدتا می بایستی آن را برای روان قایل باشیم و نه جسم.لذا شاید هم بر همین سیاق است که حکیمانی چون ابن سینا چون بعد از مرگ روان را باقی می دانند و جسم را فانی،در اثبات معاد جسمانی مایوس شده و تنها بدلیل اعتقاد به پیام رسول اسلام،آن را می پذیرند.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *