جایگاه ایمان واخلاق در دیدگاه سورن کی یرکگور

(به همراه کنکاشی درمقوله حق و خیر وتاثیر گناه برشناخت انسان از خداوند  با بهره گیری از آثار مرحوم علامه طباطبایی وآموزه های استاد ج –مقامی)

 

ایمان :

ایمان از دید کگور به عنوان عالی ترین فضیلت انسانی، بر خلاف نظر ملاصدرا دربرابر عقل وفراتر از آن تلقی می شود.

ایمان در سپهرهای سه گانه اگزیستانس به سه دسته ایمان استحسانی، اخلاقی ودینی تقسیم میگردد.

وی ایمان را حقیقیتی انفسی میداند و آن رادر پیوند و دلبستگی شورمندانه باخدا به عنوان امری محال و پارادوکسیکال تعریف می کند و قائل است که لازمه ایمان دینی به مخاطره انداختن زندگی
وتعلیق اخلاق است. آن سان که حضرت ابراهیم (ع) به عنوان شهسوار ایمان با تن دادن به قربانی فرزندش اسماعیل (ع ) به اصول اخلاقی پشت پا زد.

از مباحث مهم کلامی، بحث از ایمان وعناصر وابسته به آن است. مساله ایمان ازجمله مسائل بنیادی و ردامنه ای است که درپی اثبات نیازبشر به موجودی والا ومتعالی است. درمیان متفکران اسلامی وغربی ماهیت ایمان ولوازم آن پیوسته مورد توجه بوده است. ورود فرق اولیه اسلامی به این مباحث دروهله نخست، نه به انگیزه های کلامی بلکه به منظور موضع گیری های عملی بوده است. مساله اساسی برای متکلمان این دوره حول نسبت میان ایمان وعمل می چرخد و کسانی مانند خوارج معتزله و اهل حدیث، عمل را داخل درمفهوم ایمان دانسته اند واغلب متکلمان شیعی گرچه عمل را از لوازم ایمان می شمارند، ولی آن راخارج از ماهیت ایمان میدانند. اهمیت این مساله بیش از هرچیز به سبب نقش محوری مفهوم ایمان ومعنای مقابل آن یعنی کفر در مفاهیم قرآنی و روایی است. گذشته از این درنگاه اندیشمندان غربی نیز ایمان وعناصر مربوط به آن از جایگاه مهم ووسیعی برخوردار است. مانیز برآن شدیم تا با بررسی اجمالی ایمان واخلاق از دیدگاه کگور پدر ایمان گرایی سده نوزدهم و مولفه های مرتبط با آنها گامی کوچک در این مسیرب ر داریم تا علاقمندان به موضوع انشاالله خود به کنکاش بیشتر دراین مقوله همت گمارند.

ماهیت ایمان ازنظر کرکگور

کگور، در تحلیل روشنی که از ایمان یا ااعتقاد بیان میدارد بین ایمان در مفهوم رایج کلمه با ایمان در مفهوم متعالی آن که شکل خاصی است و در بردارنده حقیقیت دین است، تفاوت قائل میشود ومعتقد است شکافی عمیق بین عقل و ایمان وجود دارد وهیچ انسانی نمی تواند صرفاً با کوشش خویشتن به ساحت ایمان برسد.

۱-  ایمان در مفهوم ومعنای معمولی ومتداول
ایمان دراین معنا، متوجه معرفت تاریخی و جنبه ای از کل دانش تاریخی محسوب می شود. بدین معنا که ایمان ازخصوصیت رویداد های تاریخی استنتاج م یشود وچون حقایق امور، در بردارنده هیچ ضرورت منطقی نیست پس ایمان به معنای متداول آن نه ضرورت دارد ونه کافی است.
نباید از نظر دور داشت که پژوهش های تاریخی از آنجا که غیر یقینی اند، در بردارنده عنصری از حیرت و سرگردانی میباشند وفرد همیشه می تواند بپرسد چرا امور این طور هستند؟ به جای این که طور دیگری باشند؟ از نگاه کرکگور ایمان در این معنا، فعلی ارادی و مبتنی بر اختیار است و یک خواست انسانی است. از آنجا که وجود انسانی، به معنای دقیق کلمه تاریخی است بنابراین انسان ها به عنوان موجودات زمان مند از وجود خودشان آگاهی دارند واین آگاهی باعث انسجام  زندگی شان می شود.

۲- ایمان به معنای متعالی
ایمان درمفهوم متعالی خود، ایمانی نیست که بتوان آن را در یک گروه وطبقه خاص جای داد وجدا از معنای متداولش درنظر گرفت. ایمان دراین معنا، صرفاً یک کار بشری و حاصل فعل اراده نیست، زیرا اگر بخواهیم به زبان انسانی سخن بگوییم، ایمان امری محال وناممکن می شود. هیچ انسانی نمی تواند فقط با کوشش های خودش به ساحت ایمان متعالی برسد، بلکه ایمان در اینجا، صرفاً وضیعتی است که اعتقاد راممکن می سازد واین شرط وهدیه ای است که از طرف پروردگار به انسان معتقد داده می شود.
منظور کرکگور این نیست که ایمان متعالی شامل تصمیم وانتخاب نمی شود، بلکه میگوید این تصمیم وانتخاب، تصمیم وانتخابی نیست که خود فرد بتواند اتخاذ کند. بلکه ایمان، وضعیتی است که اعتقاد
رامیسر می کند ودر حقیقیت شرط لازم کمال انسانی وعالی ترین فضیلتی است که فرد بدان نایل می شود یعنی هم شرط کافی است وهم ضروری.

۳- جهشی بودن ایمان
مساله جهش یکی از مسائل کلیدی درفهم منظور کرکگور از ایمان واقعی است. به نظر کرکگور، این واقعیت که آدمی تا ابد، پاسخگوی ایمان یا بی ایمانی خویش است، نه تنها نتیجه خواست واراده اوست، بلکه بیشتر به دلیل جهشی بودن ماهیت ایمان است. اصلا شخص برای این که صاحب ایمان واقعی گردد باید در درون ایمان جهش کند، بدون این که دلیل وقرینه ای حاکی از صدق اعتقادش به آن، در دست داشته باشد، زیرا توفیق این جهش را پروردگار به انسان ارزانی میدارد، هرچند این جست زدن و پریدن دلهره آمیز، جای فرودش معلوم نیست وهمواره همراه با اضطراب و دلنگرانی است.
وی معتقد است که یک فرد هرگز نمی تواند باتفکر عقلانی ویا توسل به شواهدتاریخی به ایمان دست یابدو زمانی که به مرحله ایمانی می رسد دیگر آنجا خبری از عقل واستدلال نیست بلکه سرسپردن به یک بی یقینی است.

۴- ایمان ومراحل حیات
یکی از مباحث هنجارمند کرکگور، مراحل سه گانه زندگی است که نمونه والای آنرا میتوان در زندگی شخصی اومشاهده کرد. این مراحل که سپهرهای اگزیستانس نامیده می شوند، سه راه ناهمگون بایکدیگر ودرواقع نشان دهنده دور شدن فرد از دیگران، شخصیت پایداریافتن و نزدیک شدن به خویشتن اصیل است.

کرکگور، این سه حوزه را، سه معنای متفاوت برای وجود آدمی تفسیر میکند که از زیبایی پرستی استحسانی آغاز میشود و باعبور از مسیراخلاقی به مرحله دینی پایان می پذیرد ودراین میان انسان به دلیل دارا بودن اختیار وآزادی می تواند در هر یک از این مراحل توقف کند و متناسب باهرمرحله، دارای ایمان خاصی شود.

الف) ایمان استحسانی
مرحله نخست زندگی یعنی سپهر حسی(غریزی)، آمیخته با بی عاری ولاقیدی است وچون فرد در مسائل عمیق نمی شود، ازاین رو ایمان ناشی ازآن نیز فاقد جدیت است. برای اوزندگی همانا لذت بردن و خوش بودن است. فرد استحسانی درلحظه و آن زندگی می کند و به اصطلاح، صوفی ابن الوقت و دم غنیمت دان است وبه قول مولانا:
« آدمی اول حریص نان بود ».چنین فردی در برابر هر امر تعهد آوری همچون ازدواج، ایستادگی میکند وهرگز به کاری وعشقی اصیل، پایبندی ندارد وبه همین دلیل زیبایی پرست، تنوع خواه و تکرار گریز است.بهترین توصیف این مرحله را ما در قطعه ای از دفتر خاطرات کگور می بینیم که می نویسد هنگامی که خیلی جوان بودم درغار تیروفونیوس، خندیدن را فراموش کردم وقتی بزرگ تر شدم، واقعیت رادریافتم، خندیدن راسردادم، چون فهمیدم که مفهوم زندگانی درتحصیل معاش، موقعیت برتراست وغنای عشق، درپیدا کردن دختری ست متمول ولذت دوستی ومعاضدت با دیگران را معمولی وجامعه پسند یافتم.

ب)ایمان اخلاقی
اگر زندگی در سپهر حسی، بیهوده ترین بخش زندگی است؛ امّا نا امیدی آگاهانه ناشی از آن، بهترین پناهگاه است. زیرا فرد را به مرحله اخلاق می کشاند . این حالت نا امیدی که بیماری به سوی مرگ خوانده م شود، بی معنا وبه مثابه امری اتفاقی نیست، بلکه لحظه درخشانی رابرای فرد پدید می آورد که پایان ومرگ مرحله استحسانی است. البته مرگ دراینجا مردنی عرفانی است که خودگذری به سوی زندگی والا تر برای رسیدن به خود واقعی است.

ج) ایمان دینی
دراین مرحله، آدمی در اعلی درجه هستی است وسعادت شخصی او، با زندگانی ابدی گره خورده است. خلوص نیت دربرقراری پیوند باخدا، عامل تعیین کننده است وفرد دراین پیوند پرامید، برای ابدیت زندگی می کند نه درطول زمان.
برجسته ترین فرد مذهبی ازدید کرکگور، یوهانس کلیماکوس است که خود را در مقابل خدا قرارمی دهد وقربانی می کند و دراین قربانی که عنصر درد ورنج یاری اش می کند، خود رابیگانه ازخویش می داند، اوخود را دارای ایمان مذهبی میبیند، حالتی که درآن فرد، دستور دیگری از خدا می شنود که با امور اخلاقی به کلی درتعارض است. همچنین فرد خود را به عنوان امری جزئی احساس می کند که دریک پیوند شخصی با خداوند قرار می گیرد.بهترین مثالش دراین مورد حضرت ابراهیم (ع) است که معتقد بود خدا، وی رابرای قربانی پسرش فراخوانده است.بنابراین اصول اخلاقی را درباب نگهداری یگانه فرزندش، نقض میکند ودستور را انجام میدهد.
(کگور در کتاب معروف خود، ترس و لرز، که مهمترین و دشوارترین اثر اوست، به مسأله «مأمور شدن ابراهیم به قتل نفس زکیّه » پرداخته و کوشیده است تا با تحلیل شخصیت حضرت ابراهیم(ع) و اسحاق با کند و کاو در ذهن و ضمیر ایشان، به این پرسش پاسخ دهد که چرا و چگونه آنها چنین امری را از جانب خدای متعال پذیرفتند و هیچ اعتراضی نکردند و شک و تردیدی در انجام آن به خود راه ندادند. به تعبیر دیگر وی در صدد پاسخگویی به این پرسش است : که در ذهن و ضمیر آن دو چه می گذشته که توانستند امر الهی به کشتن و کشته شدن را تحمّل کنند؟)

اخلاق

از مباحث مهم که هم در فلسفه اخلاق و هم در فلسفه دین و نیز الهیات جدید مطرح شده است، بحث «نسبت دین و اخلاق » است که دیدگاههای متفاوتی را در دو سوی اخلاق دینی و اخلاق غیر دینی (سکولار)  به بار آورده است. پرسشهای اساسی در این بحث از این قرارند که:

۱)  آیا اساساً دین و اخلاق رابطه دارند؟
۲) انواع و انحاء نسبت میان دین و اخلاق کدامند؟
۳) آیا در مجموع ربط و نسبت میان دین و اخلاق، دوستانه و سازگارانه است یا دشمنانه و ناسازگارانه؟

برای پاسخ به این پرسشها لازم است چهار بحث اساسی که در باب مفاهیم و گزاره های اخلاقی قابل طرح است، از یکدیگر تفکیک شوند.این چهار بحث عبارتند از :

۱) تعریف مفاهیم اخلاقی
۲) بررسی علت خوب یا بد شدن کارهای ارادی و اختیاری انسان
۳) تعیین مصادیق مفاهیم اخلاقی
۴) شیوه های اخلاقی زیستن

هدف والای دین آن است که انسان را از سطح خود خاکی و ماد یاش برتر برد تا به سطح خود علوی و الهی برساند. خود الهی نیز در ادیان مختلف تعابیر متفاوتی می یابد. در جایی به عنوان مبداء هستی و خالق جهان، یا خدای واحد است، در جایی روح نهانی هستی یا آتمن است که همان جوهره اصلی انسانی است که الوهیت نام دارد، در جایی دیگر به شکل قانونی کلی و فراگیر درمی آید که از اقتضای آن گریز نتوان یافت و به شکل اصل اساسی و تزلزل ناپذیر هستی است (تائو)، در جایی دیگر الوهیت متجسد یا خدایی متشخص است که باید در گوشت و خون او شریک شد و با رنجهای او رنج کشید و از طریق مصایب او از این زندان حیات مادی به بهشت حیات الوهی و ملکوتی خدا راه یافت.

هریک از ادیان، به تناسب آموزه های عقیدتی خود، از آن واقعیت غایی تعبیری خاص دارند، اما در این جهت با یکدیگر مشترکند که واقعیت غایی خود را، اصل حقیقت هستی میدانند. بنابراین می توان غایت همه ادیان را در یک جمله خلاصه کرد که: «ادیان آمده اند تا انسانها را از خودمحوری به حق محوری برسانند ». ادیان آمده اند تا انسانها را متحول کنند و تعالی بخشند و برای این کار، هم غایت و هدف را به آنها معرفی میک‏نند و هم طریقه رسیدن را.

به هر حال اخلاق به دو گونه می تواند با دین نسبت و رابطه داشته باشد:

الف :اخلاق بدون داشتن عقاید دینی یا دستک‏م بدون اعتقاد به خدا و قیامت، که بین همه ادیان الهی مشترک است، بی بنیان است، در این نگاه رابطه اخلاق و دین به معنای ترتب اخلاق بر مبانی عقیدتی دینی است.
ب : حداقل بخشی از دستورات اخلاقی را باید از دین گرفت.

نیز به لحاظ انواع مکاتبی که در اخلاق وجود دارد در باب نسبت دین و اخلاق به طور نفی و اثبات می توان سخن گفت. ولی آنچه در باب اخلاق مورد قبول نهایی است، این است که اصولاً باید و نبایدهای اخلاقی همان ضرورتهای بالقیاس و بالغیر فلسفی هستند. یعنی از آنجایی که افعال آدمی علت رسیدن به نتایج مطلوب انسانی اند، پس برای رسیدن به اهداف مطلوب، ضرورت دارد که افعال خاصی را انجام داد. این ضرورت بالقیاس به اهداف همان مفاد «باید » اخلاقی است و با توجه به اینکه هدف نهایی و کمال مطلوب آدمی قرب الهی می باشد پس اعتقاد به خداوند متعال و سیر به سمت او از لوازم لاینفک یک اخلاق مطلوب و صحیح است. بنابراین رابطه قسم اول مسلّم است.
و نیز از آنجایی که عقل بشر از همه ریزه ک‏اریهای نفس و بدن انسان و نظام هستی مطلع نیست، به جز اصول کلی اخلاق، در موارد دیگر به وحی نیازمند است، لذا رابطه به معنای دوم نیز ضروری است.
به طورکلی همه عواملی که سبب تفاوت میان نظامهای اخلاقی و تعریف اخلاق میگردند از قبیل: واقع گرایی یا غیرواقع گرایی، مطلق گرایی یا نسبیت گرایی، عینی تگرایی یا ذهنی تگرایی و… در تعیین نسبت میان اخلاق و دین مؤثرند.

به همین شکل تعاریف گوناگون از دین نیز موجب تفاوت نسبت میان دین و اخلاق می شود. بنابراین اگر دین را مجموعه ای از عقاید، احکام و دستورات بدانیم که از سوی خالق و کارگردان همیشه فعال هستی برای هدایت و راهنمایی بشر به سوی منافع و سعادت واقعی و نجات و رستگاری فرستاده شده است؛ و اگر اخلاق را بیانگر فضایل و رذایل  واقعی، مطلق و نفسانی که بروز و ظهور آن در رفتار فردی و اجتماعی است و راه کسب فضایل و دوری از رذایل به منظور تحقق سعادت واقعی انسان به حساب آوریم، نسبت میان دین و اخلاق چنین میشود که:

اخلاق بخشی از دین است. زیرا دین شامل احکام و دستورات عبادی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… نیز می گردد. اگر سیر تکامل روحی و معنوی انسان را بی نهایت بدانیم، که می دانیم، اخلاق مراحل ابتدایی و حداکثر مراحل متوسط این سیر را تأمین میک‏ند. اما دین علاوه بر آنکه در مراحل ابتدایی و متوسط دخیل است، مراحل عالی این سیر را هم فراهم می سازد که آن عبارت است از برترین و اصیل ترین عرفان و حالات عرفانی که بسیار فراتر از اخلاق است.
اخلاق به عنوان راهى براى قانون مند ساختن رفتار افراد در جوامع، پنداشته شده است. اخلاق، عکس العملى است نسبت به مشکل همکارى در میان افراد یا گروه هاى رقیب و هدف آن فرونشاندن نزاع هایى است که ممکن است در ظروف فعالیتهای اجتماعى رخ دهد؛ البتّه اعمال قدرت هم راهى است براى داورى در مقام تنازع؛ ولى اخلاق با اعمال قدرت فرق مى کند؛ اخلاق به اصول و قواعدى از عمل متمسک مى شود که قانونی و موجّه به شمار مى آیند؛ یعنى در نماد خود، با نوعى وجاهت و تأیید همراه اند که بالقوه مورد قبول آحاد جامعه اند و در یک جمله ى کوتاه، اخلاق در این نوشتار، دانشى است که به حوزه ى منش و رفتار آدمى محدود مى باشد و از احکامى هم چون باید، نباید، خوب، بد و… سخن مى گوید.

به طور کلی مفهوم رابطه ى اخلاق و دین، به دو گونه قابل تفسیر است:

الف: ارتباط محتوایى و گزاره اى:
به این معنا که دستورات و قواعد اخلاقى، با مراجعه به متون دینى کتاب و سنّت، استنباط و استخراج مى شوند؛ بنا بر این، با صرف نظرکردن از دین، اخلاق به عنوان مجموعه ى گفتارهاى مشتمل بر باید و نباید و خوب و بد تحقق نخواهد داشت.
ب: ارتباط مبنایى و پشتوانه اى :
یعنى دستورات اخلاقى از دین زاییده نمى شوند؛ بلکه از ناحیه ى فطرت، وجدان، عقل عملى و یا هر ابزار دیگرى غیر از متون دینى به دست مى آیند؛ ولى نقش دین، خصوصاً اعتقادات دینى و مهم تر از همه، اعتقاد به خدا و معاد، در ضمانت اجرایى دستورات اخلاقى بسیار مهم است.

بنا بر تفسیر اوّل، اخلاق جزء یا عین دین است؛ ولى بنا بر تفسیر دوم، اخلاق و دین مستقل از یک دیگرند. و دین یا اعتقادات دینى، به عنوان مبادى تصدیقى گزاره هاى اخلاقى شمرده مى شوند.
کسانى که رابطه ى میان گزاره هاى دینى و اخلاقى و نیز استنتاج اخلاقى از دین و یا دین از اخلاق را پذیرا شده اند، در واقع استنتاج و گذار منطقى « باید از هست » و یا استنباط « هست از باید » را پذیرفته اند. به طور کلى اخلاق و دین، یا کاملا مستقل اند و هیچ رابطه اى از قبیل رابطه ى تولیدى، جزء و کلى و… بین آن ها بر قرار نیست و یا اخلاق و دین عین هم اند و یا اینکه اخلاق جزء دین و یا دین جزء اخلاق است.
در صورت نخست، آیا دین واخلاق نسبت به هم سازگارند یا تعارض اجمالى دارند؟ پذیرش استنتاج اخلاقى از دین، مستلزم استنباط باید از هست است. وقتى گفته مى شود « خداوند عدالت را خوب مى داند پس عدالت خوب است »، در واقع از یک گزاره ى دینى ناظر به واقع و بیان گر اراده ى الهى، به گزاره ى ارزشى و اخلاقى رسیده ایم، و یا اگر گفته شود « عدالت خوب است، پس خداوند خواهان عدالت است »، در این صورت، از گزاره ى ارزشى به گزاره دینى راه یافته ایم. در پاسخ به مسئله ى ارتباط دین و اخلاق باید توجه داشت که تعیین ملاک و معیار اخلاق، منشأ پاسخ هاى متفاوت مى گردد؛ به این معنا که اگر اخلاق، مبتنى بر اصالت لذّت یا اصالت نفع و یا بر وجدان و عقل عملى و یا بر اصالت جامعه تکیه داشته باشد، شاید اخلاق با دین، یا هیچ رابطه اى نداشته باشد و یا فقط براى آن، رابطه ى مبنایى و پشتوانه اى مفروض گردد؛ و اگر ملاکِ گزاره هاى اخلاقى را نایل شدن به قرب الهى بدانیم، با توجه به عدم شناخت کامل انسان از قرب و منزلت الهى، ارتباط میان اخلاق و دین، ارتباط محتوایى و گزاره اى خواهد بود.

رابطه ى‏ دین و اخلاق از دو منظر درون دینى و برون دینى هم قابل بررسى است، از منظر برون دینى و صرف نظر از آیات و روایات، تعهدات اخلاقى در ضمانت اجرایى به سنّت هاى دینى پاى بندند؛ به عبارت دیگر، اعتقاد به خداوند و ثواب و عقاب اخروى، نقش مؤثرى در تحقق دستورات اخلاقى دارد؛ البتّه پیروان ادیان در سطح نازل، با کمک اعتقادات دینى، به ویژه وعده ى پاداش و جزا، به تعهدات اخلاقى پاى بندند و در سطح عالى تر، انگیزه ى قرب الهى و کمال نهایى و اعتقاد به رابطه ى تکوینى میان اعمال اخلاقى و کمال انسانى، در تحقق فرامین اخلاقى مؤثر است. در ضمن، اعتقادات دینى در توجیه گزاره هاى اخلاقى و فلسفه ى اطاعت از دستورات اخلاقى تأثیر  به سزایى دارند؛ البتّه در تمام گزاره هاى اخلاقى، نظریه هاى غایت گرا را پذیرفتنی نیست ؛ زیرا الزامات نهایى اخلاق، مطلق اند و به دین و غایات دیگر وابستگى ندارند.

دین و تعلیمات دینى که بیان گر برنامه ى کلى زندگى و ابعاد گوناگون روابط انسانى مى باشد، در تکوّن و پیدایش محتوایى اخلاق نیز نقش محورى دارد؛ زیرا با وجود این که عقل عملى و وجدان آدمى، توان درک اصول اخلاقى را داراست، در تشخیص مصادیق و انطباق اصول بر مصادیق ناتوان است؛ به همین دلیل، بشر در حیات دنیوى خویش باید به روش آسمانى و الهى به عنوان تکمیل کننده ى عقل و وجدان مراجعه کند و سایر باید و نبایدها را کشف نماید.

حال اگر از منظر درون دینى به مسئله ى رابطه ى دین و اخلاق مراجعه کنیم و متون دینى، یعنى کتاب و سنّت را محور پاسخ دادن به این پرسش مهم قرار دهیم، بدون شک رابطه ى محتوایى عمیقى میان اخلاق و دین مشاهده مى کنیم. بخش عظیمى از آیات قرآن کریم و روایات واحادیث به مسائل اخلاقى اختصاص دارد و به ناچار، این دستورات اخلاقى، در آباد کردن حیات دنیوى مؤثرند و بر اساس مسئله ى تجسم اعمال، آباد کردن آخرت نیز از اعمال دنیوى زاییده مى شود.

شایان ذکر است که برخى از دستورات اخلاقى، از باب آداب موقّت و مقطعى اند و پیشوایان دین نیز به ما توصیه کرده اند که « لاتؤدبوا اولادکم بآدابکم »؛ فرزندان خود را به آداب موقت تأدیب نکنید. ولى تا زمانى که دلایل نقلى یا عقلى قطع آورى در میان نباشد، اصل اولى بر دوام اصولى اخلاقى دلالت دارد. دین اسلام، علاوه بر بیان مسائل اخلاقى و مصادیق عدالت و ظلم، اهداف و غایات ارزش هاى اخلاقى را نیز بیان مى کند و از آن رو که هیچ کدام از راه هاى عادى کسب معرفت، توان تشخیص مسیر و راه رسیدن به آن اهداف متعالى را ندارند، به ناچار باید در شناخت آن ارزش ها به دین مراجعه کرد.
از نگاه قرآن و نصوص و ظواهر دینى، مباحث مختلف مربوط به اخلاق، در امور ذیل سامان داده مى شود:
الف) با استخراج و تنظیم گزاره هاى دینى، راه براى علم اخلاق هموار مى گردد و قرآن کریم در بیان عرصه هاى مختلف اخلاق، اعم از فردى و اجتماعى، ثابت ها و متغیّرها، مسائل روحى و روانى گویاست.
ب)  با بهره گیرى از مباحث هستى شناختى و انسان شناختى قرآن و روایات، مباحث مربوط به اخلاق توصیفى نیز قابل استخراج است.
ج)  مبانى ارزش هاى اخلاقى نیز از متون دینى قابل حصول است.

در اندیشه کگور مشابه با مراتب ایمان، برای سیراخلاقی انسان نیز سه ساحت متصور است که هرانسانی در طول عمر خود همواره دریکی از آنها به سر میبرد ساختار کلی ساحات مورد نظر کگور به شکل  هرمی است که از سه لایه :

حسی یا نفسانی درقاعده، اخلاقی درلایه بالاتر ومیانی و دینی یا الهی در رأس تشکیل شده است

درساحت دون پایه نفسانی که حجم بیشتری از هرم را اشتغال می کند انسانها تحت تأیثیر غرایز نفسانی خویش ومنطق برخواسته های لذت جویانه فردی وخوشامدهای زندگی مادی خود رفتار میکنند ومصلحت خویشتن را بر فضائل اخلاقی ودینی ارجح می دارند درعبور تعالی بخش از لایه تحتانی به ساحت میانی انسانها رفته رفته به یاری معلمان ومربیان ومدد عقل واندیشه، درست یا غلط بودن امور را مد نظر قرار داده وبه پرهیز از انجام امور غیر اخلاقی اهتمام میورزند این لایه نسبت به لایه زیرین طیف کوچکتری ازانسانها راشامل می شود، انسانهایی که در پایبندی به اصول اخلاقی از لذات نفسانی و منافع شخصی ومصلحت فردی چشم پوشی میکنند.

طیف بسیار کوچکتری از انسانها در بالا ترین مراتب اخلاقی به ساحت متعالی الهی صعودمی کنند، آدمیان دراین ساحت نه به دنبال التذاذ نفسانی هستند ونه به درست و غلط بودن اعمال می اندیشند بلکه در تبعیت از یک فرمان برتر وقانون فراتر از حکم خداوند واولیا او پیروی می کنند، هرچند ممکن است درپیروی از این فرامین ازآموزه ها واصولخلاقی عدول کنند

درحوزه ای دیگر، دراندیشه های مکتب وحدت، اخلاق دارای سه رکن اساسی و مبتنی برسه دیدگاه است :

۱)  نگاه غاصبانه ۲) دیدگاه کاسبکارانه ۳) بینش کریمانه

در نگاه یک سویه اول، انسان برمدار دستیابی به منافع بیشتر ومصلحت فردی خویش حرکت می کند ودرست وغلط بودن امور مورد نظرش نیست ودر کسب آورده های مادی به دنبال توفیق بیشتر است، با دیگران مسابقه می دهد وبی توجه به منافع کلان جامعه دراندیشه است که از مسابقات مختلف توزیع امکانات درجامعه سربلند بیرون آید و با تمسک به امور درست یا نا درست به اهداف دلخواهش برسد،مثلا « اگر متصدی شغلی کلیدی است، سازوکارامور را به گونه ای سامان میدهد که امکان ورود استعدادهای جدید فراهم نشود و دیگر اشخاص نتوانند از مهارت های کاری وتجربیات او آگاه شوند یا اگر در مالکیت و منافع مغازه، رستوران، محل یا کارخانه ای با کسانی مشارکت دارد به شیوه ای عمل میکند که بستگان و خویشاوندان دیگر شرکاء امکان ورود به حیطه کاری اورا نداشته باشند وبا اعمال نوعی انحصار فردی وخانوادگی عرصه را برحضور آنان میبندد واندک اندک باتسلط برامور زمینه های حذف سایرین رافراهم می سازد، یاانجام کارهای فنی وتکنیکی ومدیریتی را سخت تراز آنچه که هست جلوه می دهد تاجایی که خودرا به عنوان تنها کسی که قادر به حل مشکلات است معرفی میکند تا با تحمیل خواسته های مادی وسود جویانه خود بر دیگران، به منافع بیشتر دسترسی یابد متاسفانه عاملان به اندیشه های غاصبانه اخلاقی که در پائین ترین لایه هرم اخلاقی جامعه قرار دارند درفضای کسب وکار جامعه کم نیستند.
در دیدگاه تعاملی ومشروط دوم، طرفداران اخلاق کاسبکارنه به نوعی به تعامل یا تهاتر باطرف مقابل خود دست میزنند وانجام یا عدم انجام امور را موکول به تأمین خواسته های صحیح یا نادرست خود یا مشروط به انجام اموری خاص ازطرف مقابل میدانند در کلام این گروه عباراتی از این دست بسیار شنیده می شود :
بامن همکاری کنید درخدمت شما هستم.تا وقتی رفتار مناسب داشته باشی من هم با تو بد رفتاری نخواهم کرد.چنانچه خواسته بنده انجام شود من نیز متقابلاً طلب شما را ادا خواهم کرد.
بدیهی است که در این روش اخلاقی فرد کاسب، همواره قادراست به بهانه ای از پیمانهای خویش عدول کند، خوبی عملکرد وی مشروط به قبول و باب میل بودن رفتار طرف مقابل است وچنانچه رفتاری منطبق بر امیالش نبود خود را مبرا از مسئولیت می داند وبه اقدامات تلافی جویانه دست می زند.
دربینش سوم، متخلقین به اخلاق کریمانه که در بالاترین لایه های هرم اخلاقی جوامع قرار میگیرند نه به مصلحت ومنافع فردی توجه دارند ونه چگونگی عملکرد طرف مقابل بر کیفیت رفتار شان تأثیر گذار است، بلکه آنچه درضمیرشان خیر تلقی می شود را انجام میدهند ولو اینکه به زیانشان باشد و کسی هم قدر نداند وسپاسگذاری نکند،اینگونه آدم ها به منافع دیگران بیش وپیش از منافع خود اهمیت میدهند حتی اگررفتار دیگران برایشان نفعی نداشته باشد وبر سرعهدو پیمان خویش نباشند.
عملکرد عاملین به اخلاق کریمانه نیز مانند دسته اوّل یک سویه ولی درجهت عکس آن ودهشی است.

حق و خیر

باعنایت به مطالب فوق نگاهی اجمالی خواهیم داشت به مسئله حق وخیر و اینکه کدام بر دیگری مقدم است؟
چنانچه هرم اخلاق بشری را از این منظر رسم کنیم به ترتیب در پائین ترین سطح مصلحت جویی، سپس، حق در لایه میانی و نهایتا »، در راس، خیر قرارم یگیرد. بازهم در پائین ترین سطح، انسان نه به دنبال حق است ونه درجستجوی خیر بلکه درپی رسیدن به منافع ومصلحت خویش است ولی نه ازطریق باطل بلکه در محدوده دایره مأذونات ومقدورات، یعنی آدمی قدرت انجام اموری را دارد ولی ممکن است اختیار، اجازه واذن شرعی یااخلاقی لازم را نداشته باشد در این هرم مسئله باطل وجود ندارد وانسان مجاز است از مصلحت ومنافع خویش دفاع کند وفرض بر انجام امور محقانه است او حق دارد مصلحت خود را دنبال کندوتنها نکته ای که ملزم به رعایت آن است، اینکه به حقوق دیگران تعدی وتجاوز نداشته باشد، درواقع انسان دراین مرحله انتخابگر نیست ویک موضع خنثی وانفعالی یا passive دارد.
در لایه بالا تر وقاعدتاً مرتبه ی برتر او از حالت انفعالی خود خارج می شود و میخواهد در حیطه حقانیت خود حرکت کند وبه اصطلاح active شود دراین حالت او از حقوق مسلم خود پیروی وتبعیت می کند واز آنچه حق خود میداند دفاع میکند گرچه این دفاع و پیشروی به سوی حق ممکن است منجر به حذف حقوق شرکاء، رقبا، همسایه و… سایرین شود.

درمرتبه سوم ودرنقطه اوج خصائل اخلاقی، آدمی از حقوق خویش هم عبور می کند ومراتب پایین تر یعنی مصلحت وحق را پشت سرمی گذارد وبه سمت خیر حرکت میکند حتی اگر منجر شود به این که حقوق مسلم خویش را نادیده بگیرد. کاری که پیامبران وطبیبان الهی و مربیان واولیای خدا کرده اند و به حق خویش توجه نکرده، خیری را که ممکن بود متضمن منافع خودشان نباشد، برهمه چیز ترجیح دادند.

می توان نتیجه گرفت که درطرفی که حق هست، عدالت است،و حق آن است که ماعدالت طلب باشیم یعنی تفاوت هارا بپذیریم، تفاضلها رابپذیریم واز آن ها بهره بگیریم.

هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون( سوره ۳۹ ایه ۹ ) آیا ممکن است کسی که مثلاً زحمت بیشتری کشیده یا آن که تلاش کمتری کرده است از حقوق مساوی برخوردارباشند؟

عدالت یعنی پذیرفتن تفاضل وبرتری کسی بردیگری وقرارداشتن هرچیز سرجای خودش، یکی فراتر و دیگری فروتر،عدالت آن است که حقوق درجای خودش نسبت ها را نشان بدهدنه مساوات را.
اما درنظام مبنی برخیر، عدالت پیش پای جود وسخاوت قربانی می شود، آنجا ساحت بخشش یک سویه است درعدالت شایستگی ونعمت مطرح است ولی درخیر بخشش ورحمت. میدانید که نعمت از جمله مواهب الهی است که حساب وکتاب دارد، مسئولیت می آورد، وباز خواست دارد ولی رحمت واسعه ی خداوندی از موهباتی است که بی حد و حساب است ویک سویه وحساب و کتابی ندارد پس درستون حق تعادل وتعامل برقراراست ونعمت وعدالت است ودرستون خیر جود وکرم وبخشش،به تفسیر عرفا نظام عالم براساس خیر اداره می شود نه برپایه عدالت وبه بیان انسانی، نگاه خداوند برعالم نگاهی مبتنی برحکمت است وبه همین جهت درجایی خیر را بر عدالت ارجح میدارد و درجایی مواخذه میکند و می فرماید: یعمل مثقال ذره خیراً یرَه ومن یعمل مثقال ذره شراً یره (سوره ۹۹ آیات ۷ و  ۶)

درنظام عذاب خداوندی درقرآن مجید فراوان به عذاب الیم وعذاب ادنی اشاره شده است که نظام مکافات است، نظام عمل وعکس العمل است، مجازات الیم یا مجازات اکبر که درحد حساب کتاب ما نیست و بین انسان وخداونداست.
انسان سالک از سطح مصلحت به سطح حق واز آنجا به درجه خیر درحرکت است،لذا اگر دربین حق وخیر تضاد ببینیم دفاع ازحق کاملاً انسانی است وهیچکس کسی رامنع نمی کند که از آنچه که حق اوست دفاع کند مگر کسی که ازاین ساحت عبور کرده باشد ودر درون خویش توفقی ازخیر برحق ایجاد کرده باشد والبته این امر آموزشی وتقلیدی واکتسابی نیست، درواقع علم حضوریست وحصولی نیست، گرایش قلبی وحجت درونی است واحتیاج به تائید وتکذیب وتائیدوقضاوت دیگران هم ندارد و قاعدتاًمورد تائید عدالت خواهان نیست، فطرت انسان هم گرایش حق گرایانه وعدالت محور دارد ولی از منظر اخلاق عرفا، نظام اخلاقی، نظامی است خیر مدار که برحق غلبه میکند نه برباطل.

تاثیر گناه برشناخت

شناخت چیست؟ – گناه کدام است؟ – تاثیرچگونه اتفاق می افتد؟

دردیدگاه مرحوم علامه طباطبایی پیرامون تاثیر گناه برشناخت ذکر شده است:آیات وروایات فراوان برتاثیر تقوا برشناخت وقوه تمییز انسان دلالت دارد و م یتوان تاثیر اعمال و ملکات را در متون دینی، درچار چوب تاثیر تقوا به مثابه خود نگهداری دراعمال وداشتن ملکات فضیلت مند دانست. وی در رابطه بین تقوای الهی وتوان عقل درادراک نظری گفته اند که : نه تنها عقل درمیزان رعایت تقوای الهی دخالت دارد بلکه پای بندی به تقوا درمقام علم نیز موثراست شاید بتوان بحث حاضر را موضوع مشترک ادیان ابراهیمی دانست که پیشینه آن دریهودیت ومسیحت درباره تاثیر گناه منسوب به حضرت آدم(ع) بر ابعاد مختلف وجود انسانی از جمله شناخت، مربوط می شود مثل آیه ۲۹ سوره انفال، آیاتی بسیاراز قرآن مجید برتاثیر مثبت تقوای الهی برقوه شناخت تصریح دارند، علاوه برآن آیاتی برتاثیر منفی گناه بر شناخت دلالت میکنند.

شناخت درمعنای لغوی یعنی مطلق آگاهی وبه دوحوزه تقسیم میشود:
علم حضوری و علم حصولی که علم حضوری شناخت بی واسطه وعلم حصولی دارای واسطه است و گناه یا شرور درتقسیم بندی ها به اخلاقی وطبیعی تقسیم شده اند.

شر اخلاقی نتیجه سوء اختیار انسان است وشر طبیعی خارج از محدوه اختیار بشری است و وجود وعدم آن به طور مستقیم به اراده انسان بستگی ندارد. واژه گناه معادل کلمه عربی معصیت به معنای سرپیچی وخلاف اطاعت است، گناه مانند هر عمل دیگر، داری دو جهت است یکی وجود فعلی ودیگری انتساب به فاعل ونیت او. همه افعال از حیث وجود یکسانند اما به لحاظ نسبت با فاعل متفاوت اند، در واقع منشاء انتزاع صفات افعال، نظیر اطاعت وحسن یا معصیت وقبح، به نیت وچرایی اراده فاعل باز می گردد.

دربسیاری از کتب اخلاق قوای افعال ارادی را به سه دسته تقسیم کرده اند :

قوه شهویه- قوه غضبیه – قوه فکریه (اخلاق ناصری – تهذیب الاخلاق )

از نظر علمای اخلاق هریک از قوای فوق درافعال خویشتن داری جنبه اعتدال است که ازدو جنبه افراط و تفریط متمایز می شود واعتدال دریک قوه، فضیلت آن به حساب می آید.

تاثیر گناه برشناخت حضوری: شدت و ضعف در علم حضوری به حالات روانی وتاحدودی زیاد به توجه نفس وابسته است برای مثال :شدت درد که یکی ازحالتهای نفس وروان است دراثر انصراف توجه کاهش می یابد، گاهی هرچه نفس از مرتبه وجودی کا ملتری بر خوردار باشد، علم حضوری آن آگاهانه تر وشدیدترخواهد بود، همچنین انصراف توجه از مادیات وهوس های زود گذرکه عامل خودفراموشی است برشناخت انسان تاثیر گذار است این گونه انصراف ازدو راه حاصل می شود:
اوّل راه بیرونی : یعنی اینکه درخلال ایام زندگی گاهی حوادث تکان دهنده نفس را از غیر خود به خویشتن خویش متوجه می سازند.
دوم راه درونی : وآن مختص کسانی است که از روی اراده در طریق ریاضت ومجاهده وامرنفس مشغول سلوک اند. از نگاه مرحوم علامه در طریق اخیر معرفت نفس به طور کامل وتمام برای همگان حاصل نمی شود.

تاثیر گناه برعقل عملی: انسان درطریق سعادت وتقرب به خداوند، با کمک عقل عملی راه می پیماید. کارکردعقل درحوزه عمل به آن معنی است که نوع انسان، آنچه از تقوای عملی راکه درراه رسیدن به ملکه تقوا واعتدال نفس به او کمک می کند درمی یابد وخود عقل عملی به طور استقلالی، حسن وقبح افعال راکه منشاءحکم باید ونباید است می فهمد چنانکه متون دینی نیز به حکم مستقل عقل گواهی میدهد و آنرا الهام از جانب خداوند واز ویژگی خلقت آدمی معرفی می نماید: ونفس وما سواها فالهمها فجورها وتقواها(سوره شمس – آیات ۸ و ۷)

شخص با ایمان باغلبه بر غضب وشهوت دارای فضیلتی اخلاقی میشود که بوسیله آن راه هدایت را ازضلالت تشخیص میدهد، ولی درمقابل گناه کار دارای سفاهت است که رذیلتی عقلی است: فلعن الله السفهاء لرکوب المعاصی (نهج البلاقه – خطبه ۱۹۲).

نحوه و چگونگی تاثیر:
تاثیر فضائل اخلاقی در شناخت به سه لحاظ مورد توجه قرارمی گیرد:

اولاً : آراستگی یا فقدان چنین فضایلی به طور عادی با ارتکاب گناه تلازم دارد ومعمولاً افراد گناه کار، فاقد صلاحیت های اخلاقی هستند ودرواقع بسیاری از رذایل اخلاقی زمینه ساز گناه می شوند، البته نسبت همه گناهان بافقدان فضایل اخلاقی یکسان نیست.
ثانیاً : اگرچه برخی رذایل اخلاقی که در شناخت موثرند هیچ گاه فراهم کننده زمینه دیگر گناهان نیستند ولی باملکه تقوا که جامع تمام چیزهاست نیز جمع نمیشود لذا بحث ازنقش رذایل یا فضایل
اخلاقی درشناخت به تاثیر تقوا به شناخت باز گشت می کند.
ثالثا »ً: به نظر علامه طباطبائی گناه داری مراتب طولی است که رذایل اخلاقی درمرتبه دوم آن قرار دارد که اگر گناه شرعی محسوب نمی شود اما به لحاظ عقلی گناه است وچون مقدمه ارتکاب آن تحت اراده است به آن نهی تعلق میگیرد.

در برخی روایات بعضی ویژگی های خلقی مانع شناخت و مایه فساد وعقل معرفی شده اند، از جمله: عجُب – لجاجت – عدم حلم – تکبر – غضب و…. وبرخی دیگر کنش های خلقی موجب رشد وبالندگی شناخت بیان شده اند مانند: ایمان – ورع و….

گفته شده است که تقوا سه منشاءدارد:

عزت نفس فردی – عرف اجتماعی – قوانین الهی

عزت نفس وعرف اجتماعی منشاء تقوای اخلاقی هستند و تا وقتی این دومرحله دروجود آدمی ملکه نشود، رسیدن به سومی میسر نخواهد بود، لذا غفلت نسبت به ساحت خویشتن وغفلت نسبت به عرف جامه وساحت قوانین الهی خلاف تقو است وآنچه خلاف تقوا ست گناه است وگناه مانع شناخت.

به تعبیر قرآن کریم که در انتهای آیه ۲۸۲ از سوره ۲، می فرماید : اتقوالله ویعلمکم الله و... تقوا پیشه کنید تاخداوند تعلیماتی را نصیبتان کند..

این چگونه تعلماتی است که لازمه اش داشتن تقواست؟ . تعلمات معمولی که کارمعلمان است وبه همه هم منتقل میکنند ونیازی به تقوا هم ندارد، قطعاً تعلیمات خاصی است که رسیدن به آن لازمه اش طهارت وتقواست. در جایی دیگر درآیه ۱۱۳ از سوره ۴ می فرماید : وانزل الله علیک الکتاب والحکمه وعلمک مالم تکن تعلم وکان فَضل الله علیک عظیما... علمی را به تو آموزش میدهیم که امکان نداشت خودت بتوانی بفهمی، با این اعتبار که گفته است تقوا بورز تا آموزشهای خاص نصیبت شود، میتوان فهمید که چرا نبوت باید قرین عصمت باشد و واضح است که مربیان باطنی باید تقوای خاص داشته باشند به گفته گاندی: نیایش به درجه اجابت نمی رسد مگر
اینکه با روزه داری توام باشد.
درواقع وقتی یک مجاهدت وخویشتنداری میتواند سد نفس ایجاد کندو آنچنان نیرویی ایجاد می شود که نیایش تبدیل به اجابت می شود، پس تقوا دردرک پیامهای وحیانی وسروش باطنی تاثیر گذار است.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *