آن حالت روحی که میان انسان و معبودش رابطۀ انس ایجاد نموده و او را در جاذبۀ ربوبی قرار میدهد، نیایش نامیده میشود. در آن هنگام که انسان موقعیت واقعی خود را در جهان با عظمت هستی درک میکند، در حال نیایش به سر میبرد زیرا فقط در این حال است که تمامیت خود را مانند تابلویی بی اختیار در زیر دست نقاش ازل وا مینهد.
گاهی یأس و نومیدی و اندوه های ما به آخرین درجۀ شدت میرسند ولی ناگهان پس از لحظه ای به امید و شادی شگفت انگیزی مبدل میگردند و یا در طوفان سهمناک یأس و نومیدی ها بارقۀ خیره کننده ای از گوشۀ مبهم روح، درخشیدن گرفته، سراسر وجود ما را روشن نموده و آهسته در گوش دل ما زمزمه میکند:
هان مشو نومید چون واقف نئی از سر غیب
باشــد انـدر پــرده بازیهـای پنهـان غــم مخــور
این زمزمۀ روح نواز است که از شکستن کالبد بدن و تسلیم در برابر آن ناملایمات جلوگیری نموده و ما را به چنین نیایش حیات بخشی وادار میکند که خداوندا، احساس میزبانی تو برای وجود بینهایت کوچک ما در اقلیم هستی است که این قفس تنگ را برای ما قابل تحمل ساخته است.
روز و شــب از دیـدن صیــاد مستـم در قفس
بس که مستم نیست معلومم که هستم در قفس
درآن هنگام که شادیها و اطمینان و کرنش ما به غیر از خدا، از حد میگذرد، باز پس از لحظه ای خود را در سراشیبی نوعی از اندوه و یأس و ابهام که برای آن نیز علت روشنی نمیبینیم، مییابیم.
این لحظه ای است که روح، بدون اینکه ما را آگاه سازد، فراسوی این جهان، پناهنده گشته و نیایش اسرارآمیزی سر داده و میگوید: خدایا باز این انسان ضعیف، «خود» را در بادپای هیجان شادیها و اطمینان به غیر از تو، از دست داده و نشانی جان خود را گم کرده است. عنایتی فرما و او را بار دیگر به خودش بازگردان.
« پروردگارا، بارالها، خداوندا، آفریدگارا » بارقه های فروزانی هستند که از اعماق جان ما برمیآیند و در اعماق هستی فرو میروند و آنچنان درخشندگی به جهان هستی میدهند که جهان را برای مورد توجه قرارگرفتن خداوندی، برازنده میسازند.
درک ما، مشاعر ما، تخیل ما، تفکر ما، وجدان با عظمت تر از هستی ما، همه و همه، در حال نیایش در هم میآمیزند و اقیانوس جان را میشورانند.
این هیجان و شورش، آنچنان هماهنگ و با عظمت و جدی انجام میگیرد که نه تنها درون ما را از آلودگیها و کثافات پاک میکند، بلکه در این حال احساس میکنیم که روح ما با گسترش هستی، روزگار هجرانش به سرآمده و با ورود به جاذبیت کمال الهی، به آرامش نهایی رسیده است.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
در هنگام نیایش، آنجا که به زوال و فنای حتمی خود آگاه میشویم، نغمه هایی جانفزا، با محتوایی رازدار از اعماق درون ما سر میکشد و نسیمی از ابدیت برای ما مینماید و ما را از وحشت فنا و نابودی نجات میدهد.
ای دل ار سیـــل فنــا بنیــاد هستــی بـرکنـــد
چون تـرا نوح است کشـتیبان ز طوفـان غم مخور
در حال نیایش، مرغ روح آدمی از تنگنای قفس تن رها گشته، پر و بالی در بینهایت میگشاید. شاید روح انسانی، در خاموشی مطلق، راز دیگری را درمی یابد، به همین دلیل است که نیایش شبانگاهی لذت وصف ناپذیری دارد.
گاهی هیجان روحی ما هرگونه احساس لذت را زیر پا گذاشته و به مافوق لذت میرسد و به مقام ابتهاج که در ذرّات روح ما نهفته است نایل میگردیم.
دریانوردان و کشتی شکستگانی که در لحظات آخر، سر از آب بیرون آورده و خدا را به کمک میخوانند، با چنین نیایشی مسافت زمین و آسمان را در یک لحظه میپیمایند.
بیماران در شکنجه های دردهای جانکاه، ناله ها سر داده و به همه چیز پناه میبرند تا آنکه نور خدا بر دلهای آنان درخشیدن میگیرد.
گروه دیگری هستند که، نه برای برآوردن نیازهای مادی، بلکه برای اینکه موقعیت وجودی خود را کاملاً تشخیص داده و از آن بهره مند گردند، رو به سوی او آورده و به درگاه با عظمتش نیایش میکنند.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقـم بر همـه عالـم که همه عالم از اوست
پاسخی بگذارید