سهروردی؛ فیلسوف؟ فقیه؟ یا…صوفی؟

       سهروردی؛ فیلسوف؟ فقیه؟ یا…صوفی؟

این نوشتار گذاری است کوتاه بر کلی‏ ترین مسائل مکتب اشراق به‏ منظور ارائۀ تعریفی عمومی از عقاید سهروردی

اگر قرن سوم هجری را، قرن پیدایش مکاتب فقه وشریعت بدانیم، قرن‏های چهارم وپنجم را می‏بایست قرون پیدایش مکاتب فلسفه دانست. درسالهای قرون چهارم و پنجم اسلامی، به‏ دلیل آنکه سرزمین‏های اسلامی به دست امیران محلی و شیعی مسلک اداره می‏گشت، و این امیران به‏ دلیل گرایش شیعی خود ازمعتزله وعلوم عقلی و اهل فلسفه حمایت می‏کردند، بساط فلسفه و عقلگرایی از رواج بالایی برخوردارگشته‏ بود. طوری که قرون چهار و پنج را دورۀ زرین فلسفه دانسته ‏اند. فیلسوفان که در بررسی‏های دینی، به قوۀ تعقل تکیه‏ داشتند، به دلیل نقد و طعنی که بر فقها وارد می‏ساختند شهرت یافته وآنان را به‏ دلیل عدم استفاده از عقل در مسائل دینی متهم می‏کردند. متقابلاً فقهای دوران نیز، فتوی به ذم و کفر اهل فلسفه صادرکرده وسعی‏ داشتند که در رقابت  نزدیک شدن  به قدرت حاکمه وایجاد جایگاههای حمایتی که رسم آن دوران بود، بر رقیبان فلسفی خود فائق آیند. درهمین حالیکه فقیهان از رشد فلسفه وحضور فیلسوفان دلتنگ بودند، درگوشه ای از ایران و در روستایی به نام سهرورد از توابع زنجان، نابغه‏ ای چشم به جهان می‏گشاید که درطول کمتر از چهل سال بعد، پایه‏ گذار مکتبی می‏شود که نه تنها فلاسفه را ازخود می‏رنجاند، بلکه فقیهان را وامی‏دارد که فتوای قتلش را صادرکرده وخلیفه را مجبور به کشتن او کنند.

این تازه وارد به عرصۀ اندیشه، قبل ازفوت خود درحکمت اسلامی انقلابی ژرف برپامی‏کند وبا نفی خرافات از دین، آوازۀ بلندی سرمی‏دهد که تا قبل از او ازکس دیگری شنیده نشده بود. آن آواز بلند این بود:

وحی جاری است و خداوند در دل هرکسی که او را بطلبد، با اوگفتگو می‏کند

سهروردی که تحصیلات رسمی خود را تازه به پایان برده بود، از اینکه پاسخ  شکیات دینی وسؤالات گرانمند خود را نمی‏توانست نه ازمذهب ونه ازفلسفه دریافت‏ کند، سخت آزرده‏ بود. از این‏رو رغبت زیادی به همنشینی با صوفیان دوران خود را داشت. و از این باب سفر را که تنها راه تخلیۀ غلیان‏های درونی عارفانه است، برگزید.

بااینکه بابزرگانی چون ابن‏ عربی، نجم‏ الدین ‏کبری، نجم ‏رازی‏ و عطار هم‏دوره بود، ولی تحت‏ تأثیر هیچیک از آنان قرارنداشت. سرانجام سهروردی در اثر همنشینی با صوفیان و نیز پرداختن به آداب تزکیۀ نفس، خود نیز به اشراقی دست‏یافت که بعدها منشأ اثری گردید که به مکتب اشراق شهرت یافت.

بااینکه سهروردی اربعین عمر خود را ندید، ولی حدود پنجاه کتاب ازخود بجای گذارد که در آنها عمدتاً به شرح احوال دل پرداخته است که ذیلاً به محتوای بعضی از آنها اشاره می‏شود:

۱)  آواز پر جبرئیل: دراین رساله، شیخ دررؤیای خود به سفری می‏رود که دربین راه به مردانی خوش سیما برخورد می‏کند و ازآنان مسائل آفرینش و رازهای آن‏را جویا می‏شود.

۲)  عقل سرخ: در این رساله، حکایات سلوک از زبان مرغان گفته می‏شود، و خود شیخ نیز که به کالبد“باز” درآمده است، در سفرهای خود از اسرار کوه قاف، باخبر می‏گردد.

۳)  درحال طفولیت: در این رساله، شیخ شرح دوران کودکی خود را بازگو کرده و نحوۀ ورود واردات الهی و تابیدن انوار ملکوتی در دل خود را شرح می‏دهد.

۴)  درحقیقت عشق: در این رساله، شیخ راز جهان هستی وجاذبۀ آن را، عشق معرفی می‏کند وبه زبان رمز وکنایت، به شرح سیر وسلوک پرداخته و برای عشق، پنج دروازه معرفی می‏نماید.

۵)  موران: شیخ در این رساله می‏گوید که موران در اثر ریاضتی که برای یافتن روزی خود متحمل می‏شوند، آنچنان دارای انوار ملکوتی می‏گردند که می‏توانند راهنمای سلیمان شوند وبه کنایه، نقش ریاضت وتزکیۀ نفس را در آدمی مورد تأکید وتوجه قرار می‏دهد.

و…ده‏ها رسالۀ دیگری که همگی آنان شرح مفصلی است از رمز و رموز سلوک باطنی.

سهروردی افراد جویای حقیقت را به چهارگروه تقسیم می‏کند:

 الف :کسانیکه به تازگی علاقمند شناخت حقیقت شده و در راه خداشناسی گام برمی‏دارند.

ب :کسانیکه در راه کسب معرفت، صرفاً به عقل مراجعه نموده و به تصفیۀ نفس توجه زیادی ندارند.

ج :کسانیکه در راه کسب معرفت، به استدلالات عقلی بی توجه بوده وفقط از راه تصفیۀ نفس، سیر می‏کنند.

د :کسانیکه ضمن پرداختن به عقل استدلالی، از تصفیۀ نفس خود نیز غافل نیستند و این همان راهی است که سهروردی خود از آن پیروی می‏کرده است.

در مکتب اشراق، کلید واژه‏ هایی نیز وجود دارد که به برخی از آنها ذیلاً، اشاره می‏گردد:

شرق وغرب؛ در مکتب اشراق کلمات شرق و غرب، مفاهیمی عرفانی دارند. مشرق به معنای آسمانی ‏بودن و مغرب به معنای زمینی‏ بودن حالات انسان است. معارف الهی در وجود آدمی، همواره از سوی آسمان وجود، به سمت زمین سرازیر هستند.

 نورالانوار؛  نورالانوار در مکتب اشراق، معادل خداوند است که همۀ عالم، به کمک آن نور روشن و آشکار می‏شود.

درجات خلقت؛ یعنی اینکه همۀ موجودات عالم بواسطۀ نور خلق شده‏ اند و وجود اختلاف دربین آنها، بدلیل درجات مختلف نور است و تفاوت آنها، به شدت و ضعف آن نور بستگی دارد.

نور اسفهبدی؛ هر انسانی در درون خود یک مرکز فرماندهی دارد که نور اسفهبدی، نام دارد که واسطۀ بین انسان با نورالانوار است.

نیمۀ گمشده؛  نفس انسان در زمان خلقت به دو نیمه تقسیم می‏شود که یک نیمۀ آن داخل بدن شده ونیمۀ دیگر آن در آسمان باقی‏ می‏ماند. به ‏همین دلیل انسان زمینی دائماً درحال جستجوی نیمۀ پنهان (گمشده) خود است. سعادت انسان زمانی است که به نیمۀ دوم خود برسد.

حواس باطن؛  انسان علاوه بر پنج حس ظاهری، دارای پنج حس درونی دیگری هم هست. مشترک، متصوره، مدرکه، متخیله و حافظه که همگی تحت فرمان نفس ناطقه فعالیت می‏کنند.

عقل وکشف؛  تنها منبع معرفت انسان، نور است. از این نور مقداری مستقیماً به دل می‏زند و مقداری هم به عقل. هر دو در انسان  ایجاد آگاهی می‏کند که یکی وحی است و یکی هم اجتهاد.

سهروردی به دلیل عمر کوتاهش، مستقیماً هیچ شاگردی را نپرورانید و خود نیز در اشراق، شاگردی هیچ کسی را نکرد.

هرچه بود، لطف خداوند بود که بر دل او تابانیده ‏شد. حال، باید پرسید، اکنون که بیش از هشت قرن از آن روزگار می‏گذرد، چگونه است که نام سهروردی همچنان برتارک اندیشۀ اهل معرفت قرار دارد؟ پاسخ ما به این سؤال تنها یک چیز است؛ خویش‏ باوری وجرأت مقابله با ساختارهای فکری پیشینیان! شیخ ما جان باخت، ولی  جانان نباخت. او به ما آموخت که حقیقت، لزوماً آن چیزی نیست که از پیشینیان حمل‏ می‏کنیم، بلکه می‏تواند آن چیزی باشد که از درون دریافت می‏کنیم. درمیخانۀ حقیقت بر روی همگان، همیشه باز است…

در میخانه که باز است چرا حافظ گفت

در میخانه  ببستند  خدایا مپسند؟

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *