میخانه وحدت

هرکه آید به خرابات خرابش بکنند…
« یادی از رضی‏ الدّین آرتیمانی»

به میخانۀ وحدت‏ ام راه ده دل زنـده و جـان آگاه ده

یکی از خصوصیّات معرفت عرفانی، که آنرا از سایر معارف دینی، فلسفی و علمی متمایز می‏کند، تناقض‏ گوئی و تناقض ‏پذیری آن است.
عارف چون ماهیّت هستی و اشیاء را می‏بیند و وحدت باطنی و زیرین همۀ اجزاء عالم برایش روشن است، می‏داند که صورتهای بیرونی، تنها نشانه ‏هائی هستند که وظیفۀ آنها، هدایت نگاه ناظر، به سمت باطن وحدت آسای عالم است. جائی که عاری از هر نوع اسم، رنگ و یا صفتی است. چون با هیچ قید و تعیّنی، نزدیکی ندارد، لذا لازمۀ نزدیک شدن به آن، گذشتن و رها شدن از همۀ قیدها، وبیخود شدن از همۀ تعیّن‏ها است. او می‏داند که تا بی‏ نشان نشود، از یار نشان نمی‏بیند و شاهراه ورود به حریم هستی یار، از نقطۀ نیستی او می‏گذرد.

لذا هستی را برای خود، تهمتی می‏داند که مانع ورود او به میخانۀ وحدت می‏شود.
عالم باطن، که رضی آن‏را میخانۀ وحدت می‏نامد، اوج اعتلای عارف و حریم جذبۀ یار است.

همان که علی علیه ‏السّلام آن‏را منتهای آرزوی عارفان (یاغایت الآمال‏ العارفین) نامیده و حسین علیه ‏السلام نیز، خود را آرزومند رسیدن به آن مقام دانسته و از خداوند می‏خواهد که او را به حقیقت قرب میخانۀ خود، هدایت نماید و سلوک او را، سلوک اهل جذبۀ اهل میخانه ‏اش، قرار دهد.

(اِلَهی حَقِقنِی بِحَقایِقِ اَهلِ ‏القُرب وَ اَسلَکَ بی مَسلَکَ اَهلِ ‏الجَذب…)

میخانۀ وحدت نیز در لسان عارفان، دارای مشخّصاتی است. از جمله آنکه:

الف) فرا دینی است و به ‏طریق اولی، فرا مذهبی:
آداب و تعلیمات ادیان و مذاهب، کنار رفته و ادب دیگری، آنجا حاکم است. وجوهی که شریعت، آنها را ضد و نقیض معرفی می‏کند، شادمانه در کنار هم قرار گرفته و نقش دیگری از حقیقت را به ما نشان می‏دهند. مؤمن و کافر، رجحانی بر یکدیگر ندارند:

تاآمـدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

مسلمان، یهودی، مسیحی و پیروان همۀ مذاهب، در نسبتی مساوی با حق قرار دارند:

که از آن سـو جملۀ ملـت یکیست
صدهزاران سال و یک ساعت یکیست

ب) قانون علیّت آنجا نقشی ندارد:
هیچ چیز، نشان هیچ چیز نیست، بحر عمیقی است که سنگریزه و عقیق، ممکن است دارای ارزشی مساوی باشند، ورود به آنجا نیز، لزوماً نتیجۀ عمل خاصی نیست. آنچه مهم است، کشش اوست (به هر بهانه ‏ای) و نه کوشش ما. قربِ او را، به بهانه دهند، نه به بها!
کدام عمل، کدام عبادت، می‏تواند ما را مطمئن کند که مستحق و شایستۀ برخورداری از آن میخانه باشیم؟

قصر فردوس به پاداش عمل می‏بخشند
ماکه رندیم و گدا دیـر مغـان ما را بس

ج) تجلّی یکپارچه:
در میخانۀ وحدت، همه چیز و همگان، به یکسان از جلوۀ یار برخوردارند. زشت و زیبا، نیک و بد، حق و باطل، کم وزیاد، شور و تلخ، همه و همه ناشی از قصور ما در دیدن است:

خرابات را گر زیـارت کنی               تجلّی به خروار غارت کنی

میخانه‏ دار، کریمانه نگاه خود را بر همگان و همه جا، دوخته است و انسان از “اینهمه نقش عجب بر در و دیوار وجود” که نتیجۀ “یک فروغ رخ ساقی است”، در شگفت می‏گردد.
تقسیم بندی‏های زاهدانه و صدای رعب انگیز توصیه‏ های فقیهان، مانع امیدواری سالک نسبت به تبسّم یار، نمی‏گردد:

صحبت زاهـد همه رنج و عـذاب
ذوق مناجات فقیران خوش است

آبی را که زاهد به قلیل و کر و نجس و پاک تقسیم کرده و معیار پاکی آن‏را، انگشتان و “وجب” دستان خود می‏دانسته و رنگ و مزۀ تلخی و شوری آن‏را، محتمل بر ناپاکی آن می‏داند، به عنایت و تجلّی او، عامل روشنی دیدۀ سالک است:

مگو تلخ و شور آب انگور را         که روشن کنـد دیدۀ کـور را

د) معرکۀ وحدتِ تناقضات است:
مهم‏ترین خاصیّت این میخانه، این است که تناقضات ظاهری، عامل وحدت می‏شوند. مثلاً می نجس، باعث طهارت روح می‏شود:

به پیمانه، پاک از پلیدم کنید             همه دانش و داد و دیدم کنید

یا:

خدا در میخانه ظهور کرده و خود نیز، میخانه‏ دار می‏گردد:

در خـرابـات مغـان نـور خـدا می‏بینـم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‏بینم

یا:

به میخانه ‏آی و خـدا را ببین        مبین خویشتن را خدا را ببین

یا:مست و دیوانه، آفرینندۀ عقل می‏شوند:

الهی به مستان میخانه ات              به عقل آفرینان دیوانه ات

و:سرمه از خاک میکده، چشم را خدابین می‏کند:

کنی خاک میکده گر توتیا                خدا را ببینی به چشـم خدا

و:باده‏ نوشی از سجاده‏ کشی برتر است و سجده و سجاده، مقدمۀ میخانه رفتن می‏باشد:

در خرابات مغـان گر گـذر افتـد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان در بازم

و: مسجد رفتن در غروب، قضای میخانه نرفتن در سحر است:

سحر چون نبردی به میخانه راه             چراغی به مسجد ببـر شـامگاه

ویا: شرط قبولی نماز و عبادات سالک، در مسجد بودن او نیست، بلکه مست بودن اوست:

نمـاز ار نـه از روی مستی کنی               به مسجد درون، بت پرستی کنی

و… باده فروش و عارف سالک، هر دو از اسرار خداوند، آگاهی یکسان دارند:

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
درحیـرتم که باده فروش از کـجا شنید

به ‏راستی این همه عبارات متناقض، برای چیست؟
آیامی‏توان گفت که تمام این عبارات مجازاً و صرفاً از سر تلمیح برای مخاطب گفته شده است؟!

دراین صورت باید باورکنیم که عارفان ما قرن‏هاست، دست در دست هم و حتی گاهی بدون اطلاع از حضور یکدیگر، در یک مانور ادبی_عرفانی، خواسته‏ اند با تشنگان حقیقت و جویندگان طریقت، از سر ذوق، مزاحی کرده باشند!

ولی حقیقت این‏ است که آنان می‏خواستند وحدت یکپارچۀ زیرین و ربط باطنی صورت‏های مختلف تعالیم مذاهب را برما آشکار کرده و بگویند که همۀ این اختلافات موجود، از منظرگاه‏ های اشخاصی است، که در این هرم هستی، تنها به اقامت در دامنۀ آن بسنده کرده و با تکیه بر تصدیقات ظنّی_ نقلی خود، می‏خواهند عالم را تفسیر کنند. همچنین اینکه، نارسائی‏های ظاهری خلقت نیز، نقشی جز حروف کلمات متقاطع جدول خلقت را نداشته و فقط با دانستن معنای کلی خلقت آن صورت‏های ناقص نیز، تعریف می‏شوند.
عارفان چون خود، هاضمۀ وسیعی داشتند، تمام این نارسائی‏ها را، به ‏جا و متناسب با معنای خلقت دیده و در مناجات‏ های روحبخش خود، آنها را می‏ستایند:

آنچه کفر است بَرِ خلق، بَرِما دیـن است
تلخ و شور همه عالم بَرِما شیرین است
چشم حق بین بجز از حـق نتواند دیدن
باطل اندر نظـر مردم باطـل بین است

ولی زاهدان که جز درِ خوف، درِ دیگری نمی‏شناختند، محتاطانه و خائفانه، نیمۀ خالی لیوان خلقت را، در جغرافیای کوچک ذهن خود، پذیرا شده، با آن خوکرده و برای رفع آنها، به دعا و نذر و نیاز می‏پردازند:

زاهـد بیچـاره می‏تازد به پا              عاشقان پران‏ تر از مرغ هـوا

لذا وقتی عارفان با ما سخن می‏گویند، گرچه کلامشان از نظر تناقضات، عقل آزار است، ولی درعین حال، جان‏ نواز نیز هست. این جان‏ نوازی، مدیون امیدها و بشارت‏ هایی است که در همان تناقضات وجود دارد، لذا مخاطبان خود را دچار واخوردگی و ناامیدی نمی‏کنند، چرا که ممکن است گناهکاران، مستحق کرامت باشند:

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
کـه مستـحـق کـرامـت گناهـکاراننــــد

اشعار رضی، خاصّه ساقی‏نامه و سوگند‏نامۀ او، از این قبیل اند.اگرچه صدها بیت، غزل و رباعی از رضی‏ الدین آرتیمانی بجای مانده است، ولی ما او را با همین دو مثنوی‏ اش می‏شناسیم. ارزش این دو اثر یاد شده، نه تنها در مضامین عرفانی کم نظیرشان، بلکه بیشتر در نحوۀ بیان شجاعانه ‏ای‏ است که در طرح تناقضات عرفانی به‏ کارگرفته، بدون آنکه در این راه از لغزش خاطر خواننده، بیمی به‏ خود راه داده و یا آنکه از روبرو شدن با انگشت اتهام زاهدان معذور و طاعنان بی‏ مایه، هراسی در دل راه بدهد.
اشعار او تماماً فریاد است. ولی فریادی مستانه.
به همت نفس “مرشد” و با وجودی سراپا عطش، در طلب شراب بیخودی، به میخانۀ وحدت راه یافته و با ساقی، همنشین می‏شود.
از آراستگی عقاید و قالب‏ های رایج زمانه در می‏گذرد و به آشفتگی و حقیقت بی‏ قالب، پناه برده و فریاد می‏کشد ولی نه از روی ترس، بلکه به شوق دیدار.
دعا می‏کند ولی نه برای رفتن به بهشت که برای خلاصی از ننگ نام.
دیگر پرهیزش از زهد است نه از شراب!
مستی و دیوانگی را بر نماز و فرزانگی ترجیح داده و شرط قبولی نماز را نه حضور در مسجد بلکه مستی می‏داند:

نمـاز ار نـه از روی مستی کنی          به مسجد درون بت پرستی کنی

هم ‏صحبتی ساقی قرابه به‏ دوش را به همنشینی زاهد و فقیه، ترجیح می‏دهد.
این گزاره‏ های متناقض در اشعار رضی، بیش از آنکه گویای ذوق او باشد، نشانۀ بینش اوست.

باری، از لابلای فتنه‏ های خلق و آزرده از زاهد منتقد، ناگاه بوی میخانه به مشامش می‏خورد. برمی‏خیزد و با طلبی جان‏سوز، سراغ میخانه را می‏گیرد که در آنجا از می، دماغی تر کرده و غم هستی را از یاد خود ببرد:

می‏ ای را که باشد در او این صفت
نبـاشــد بغــیــر از مـی مـعـرفت

می‏ ای که او را صاف کرده و ما و منی را از وی دور کرده و به تسبیح حق مشغول گردد:

بــاده بیــار ساقیـا تا کــه بمـی وضـو کنـم
مست خداشوم نخست ،پس به نماز رو کنم
بوئــی از آن شراب اگر وقــت نماز بشــنوم
رو چـــو به قبلــه آورم عطر بهشت بو کنم

لذا سراغ ساقی را می‏گیرد که از او میِ بیخودی بطلبد ولی به محض اینکه ساقی می‏آید و چشمان خود را به او می‏دوزد، عارف ما قالب تهی کرده و از خود بیخود می‏گردد:

شیخنا بیچاره در این کار تقصیری نداشت
ساده بودوباده بودو بزم عیش آماده بود

او در می‏یابد که همۀ خاصیّت می، در نگاه ساقی است و اصلاً مِی، یعنی نگاه ساقی!
خاصه آنکه، اگر ساقی، ساقی اعظم چشمۀ کوثر (رحمت کثیر) نیز باشد:

تا بدیــن جـا بهـــر دیـنــار آمـدم
چــون رسیـدم مست دیدار آمدم
بهر نان شخصی سوی نانبا دویـد
داد جــان چـون حسن نانبا را بدید

خود را به ساقی در می‏بازد و هرچه جز هم‏ پیمان شدن با او را، انکار می‏کند:

تا عهد تو در بستم ،عهد همه بشکستم
بعــد از تــو روا باشد نقـض همه پیمان‏ها

به ساقی، عشق می‏ورزد و از آن پس در کنار ساقی و به کمک او، با رازهای پنهان میخانۀ وحدت آشنا می‏شود. بوی زلال مِیِ وحدت، دماغ او را چنان باز و معطّر می‏سازد، که از آن پس بوی ریا را در رفتار فقیهان درک کرده و از حدیث آنان، پرهیز می‏کند.
همچنین سعی دارد که خود را از هر قیدی که زاهد، خود را به آن آراسته باشد، رها سازد، حتی اگر این قید، قید مسلمانی او باشد:

من از دین زاهد بسی منکرم        مسلمانی ار این بود کافرم

زاهد را مظهر قیودی می‏داند، که سالک را از خدا دور می‏کند. از نظر او زاهد، بندۀ قید است، نه بندۀ خدا. درحالیکه عارف ما خدا را می‏خواهد، بدون هیچ قیدی.
لذا در میخانۀ معرفت وحدت می‏فهمد که: می و میخانه و ساقی و ساغر… همگی یک فروغ رخ اویند و ارکان آن میخانه.
می‏فهمد که آبادانیها، در خرابی‏هاست. خداوند با همۀ مظاهر هستی نزدیکی یکسانی دارد، حتی با مظاهر زیرین! و رهایی انسان، از مسیر خرابی او می‏گذرد و تنها یک چیز است که بوی گند می‏دهد، آنهم بوی “خود” ی است، حتی اگر این “خود” پارسایی باشد:

خرابــاتی شدن از خـود رهــایـی است
خودی کفر است ور خود پارسایی است

از آن پس همۀ وجودش همچون خم جوشان، به قل قل افتاده و هر قل ‏اش، ندای یا رب یا ربی است که از سبوی وجود او، برمی‏خیزد. همۀ کلامش آنچنان بوی مستی می‏دهد که گوئی خود، با می و خم، یکی گردیده است.
نفس‏ اش بوی کفر و کفرش نشانۀ ایمان دارد و می بینیم که این‏چنین کفری که برخاسته از جوشش‏های باطنی عارف ماست، راهزن ساکنان تاریخ زهد و تقوی می‏گردد. آری این خاصیّت میخانۀ وحدت و یا خرابات خداست:

هـــر که آیــد بـه خرابات خرابش بکنند
فارغ از جنــت و از نـار و عــذابش بکنند
هرچه آموخته از فلسفه وحکمت ودرس
بـه یکی غمـزه همه نقش بر آبش بکنند
زاهـــدی را که بود غره به صد سال نماز
تا خبــردار شود مست شرابش بکنند ….

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *