در این مجال همسفر خواهیم بود در شناخت برخی از ابعاد اندیشه حافظ و کیستی او، بدین امید که: «ما را نگذارد که در آییم زپای .»
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکن همه صف شکنان
مست بگذشت ونظر برمن درویش انداخت
گفت ای چشم وچراغ همه شیرین سخنان
تا کی ازسیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی من شو و برخور زهمه سیم تنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
برجهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و زدشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من وتو محرم این راز نه ایم
ازمی لعل حکایت کن و شیرین دهنان
از عقاید و افکار حافظ، به غیر از دیوان شاعر، هیچ منبع دیگری برای مراجعه نداریم، و شناخت ما از این شاعر ایهام گو، فقط به حد بضاعت در فهم اشعار اوست. مختصر حوادثی که از دوران زندگانی او نقل می شود، در شناخت بعضی از ابعاد زندگانی وی، تاثیر کمی به جای گذاشته است. به هر حال قدر مسلم این است که بیشترین منبع قابل مراجعه برای تحلیل افکار وشخصیت شاعر، همانا دیوان اوست.
غالب اختلافات موجود در نسخه ها و ابیات، به ویراستاریهای شخص شاعر در زمان حیات او، و به دست خود او برمی گردد، به نحوی که بارها و بارها غزلی که قبلا سروده شده، و در دست مردم چرخیده بود، مجددا مورد بازنگری یا ویرایش قرار می گرفت، و مجددا به صورت تصحیح شده، به دست اشخاص علاقمند منتشر میگشت. اشعار حافظ هم مثل هر شاعر دیگری، بیانگر وضعیت شخصی و روحی او در مقابل رخدادهای محیطی و نیز قبولداشتهای اجتماعی و اسطوره ای وی است.
زبانش نمایانگر جهان اوست، و می تواند رهنمون خوبی برای ورود به ژرفنای اندیشه وی باشد. روشن نبودن منابع دیگر برای شناخت احوال حافظ، کفه ایهامگویی او را برای خواننده سنگین تر کرده، و کمک میکند هر خواننده و حتی تفسیرگری، زعم و ذوق خود را در بررسی و معرفی مفاهیم شعری حافظ دخیل نماید.
این قیاس به تخیلات شارحان که ناشی از ایهامگویی شاعر از یک سو، و نیز نبودن سایر منابع کمکی از سوی دیگر می باشد، گاه بررسی را در حد اسطوره ای پیش برده، و جایگاه شاعر و اشعار وی را در بستری تمام قدسی و ملکوتی ارزیابی کرده، و لاجرم کلمات وی را تعبیری آسمانی قایل اند. بدون در نظر گرفتن اینکه جناب خواجه نیز همچون بقیه انسانها و حتی همچون ذوات مقدس اولیاءالله و معصومین از وجودی انسانی برخوردار بوده و همچون آنان که افراد زمینی را هم مورد خطاب قرار می دادند، بعضاً لازم بوده است که مسایل نهایی اولیه و دنیوی را هم مورد توجه و خطاب خود قرار دهند. حافظ هم گذشته از ذوق عرفانی و برخورداری خوب وی از آگاهیهای ماورایی، دارای تمایلاتی بوده است که بقیه ابعاد شخصیتی وی را توضیح میدهد.
مسایلی چون دوست داشتن زمینی، توجه به زن و فرزند، میل به آب و هوای فرحناک در همین زندگانی دنیایی، اعتقادات مذهبی – سوالات مذهبی، دینی و پاره ای دیگر از نیازهای معمولی انسانی.
درکتاب مطول و مجلد «شرح عرفانی غزلهای حافظ » که توسط جمعی حافظ پژوه به فارسی برگردانده شده است و در نوع خود کاری بس پر زحمت می باشد، امکان ندارد که بشود از هیچ یک از کلمات و ابیات حافظ تعبیری را بدست آورد که تماماً رنگ و بوی عرفانی صرف، و با گرایش ماورایی نداشته باشد، گویی نویسنده را تعهدی در این باب بوده است که از جناب حافظ به غیر از شخصیتی ماورایی – قدسی، دیگر هیچ نبیند، که به زعم نگارنده و در مقام شاگردی و ریزه خواران خوان گسترده حافظ پژوهان این مرز و بوم، این نوع نگرش نه تنها از حقیق تگویی و خدمت به حافظ دوستان فاصله دارد، بلکه جفایی بس عظیم در حق خواجه و علاقمندان به وی است. چرا که بین شخصیت زمینی و اجتماعی حافظ دوستان و شخصیت تماما آسمانی و غیر اجتماعی وی ( آنگونه که در آثار این دسته از شارحان به چشم می خورد) فاصله پرنشدنی ایجاد می کند. و از همه مهمتر آن است که حافظ در چنان شخصیتی ماورایی، جز برای تماشا و احیانا تحسین اسطوره ای، به چه کار دیگر می آید. در حالیکه قاطبه حافظ دوستان، خواجه را چنان به خود نزدیک و خویشتن را به او وابسته میدانند که غالبا در امورات خیلی دنیوی خود، برای تفأل به سراغ دیوان او می روند. به هر حال نگارنده خود پیرو نظریات آن دسته از حافظ شناسان و حافظ پژوهانی است که «کیستی » حافظ را خیلی فراتر از آن میبینند که وی را متعلق به عالم ملائک دانسته و در این راستا وی را از توجه به باقی مسایل بیزار و دور دانسته و حتی او را از علاقمندی و عرض ارادت به ساحت اسطوره های دینی هم بینیاز و بی توجه بداند، کما اینکه بعضی از بزرگان هم وی را از مدح و ستایش ائمه معصومین برکنار دانسته اند و با اصرار فراوان و غیر واقعی، اشارات محکم و قرینه ای شاعر را در ارتباط با بزرگان دین، نادیده انگاشته و منکر عرض ارادت اویند. به عنوان مثال غزل «طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف » به قرینه بیت اول، کلمه طالع که کنایه از عدد یکصد و ده « علی » و مددگیری از اوست و نیز بیت آخر «شحنه نجف » که منظورش امیرالمومنین (ع) است یا کنایه های محکم و آشکاری که در غزل «زان یار دلنوازم شکریت با شکایت ». نیز در بیتهای « رندان تشنه لب را آبی نم یدهد کس » و یا «سرها بریده بینی بیجرم و بی جنایت » در خصوص حرکت عاشورایی امام حسین(ع)، ابراز داشته است. هر دو مورد از غزلهایی است که آشکارا علایق دینی و در عین حال غیر عرفانی و غیر محیطی شاعر را ظاهر میکند. غزلهای بسیاری نیز از حافظ نقل است که ارادت وی به خاندان اهل بیت را اظهار می کند. مانند غزلی که پیش از این بر آرامگاه حافظ حک شده بود:
ای دل غلام شاه جهان باش و شاد باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش
آن را که دوستی علی نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولای تو یا علی
فردا به روح پاک امامان گواه باش
و ابیاتی که در برخی نسخه ها ثبت نگردیده است مانند رباعی ذیل:
مردی زکننده در خیبر پرس
اسرار کرم زخواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق بصدقی حافظ
سرچشمه آن زساقی کوثر پرس
و: قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که در آییم زپای
تا کی بود این گرگ ربایی بنمای
سرپنجه دشمن افکن ای شیر خدای
در هر دو این رباعی ها، ارادت وی به ساحت امیرالمومنین آشکار است. و همچنین است غزل معروف:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
کجا است صوفی دجال فعل و ملحد کیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
که در وصف حضرت ولیعصر(عج)سروده است و در تمامی نمونه های اخیر رنگ و بویی نه از عرفان و نه از تلاش برای ارائه اثری تاریخی – ادبی بچشم نمی خورد. غزلی را که ابتدای این مقاله به آن اشاره شده است از همین نوع است.
یعنی وصف علاقه ای به یک شخصیت دینی. البته این نظر از سوی نگارنده است و هیچ پشتوانه ای از محل تحقیقات حافظ پژوهان قبل از خود ندارد و نگارنده صرفا از روی شناخت حال و هوای حافظی چنین برداشتی را ارائه میکند.
مفاهیمی که در هر یک از ابیات این غزل بکار آمده، حکایت از آن دارد که گویی خواجه تجربه ای از ملاقات خود را با حضرت ابوالفضل (ع) توضیح میدهد.
شرحی از یک تشرف و زیارت مستقیم که در جزء جزء آن تایید است و مدح و عبرت آموزی. ضمن معرفی آن سرو قامت، دید عاشقانه و اسطوره ای او را در مورد سپهسالار ارائه نموده و درسهای حاصله از آن دیدار را در بیان همیشگی خود یعنی ایهام نمایش می دهد. به ابیات این غزل با معانی که ارائه میشود دقت کنید. در بیت اول گویا حافظ سراپا در مقام توصیف مدح گونه از هیبت عباس بن علی(ع) است:
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
شهریار راست قامتان بلند مرتبه که در بین همه مریدان سمت سروری و خسروی دارد، در هم کوبیدن صف پهلوانان صف شکن برای او سادگی و روانی یک چشم برهم زدن را دارد و قلب جنگ آوران در برابر نگاه نافذش میلرزد، در حالیکه مست از باده عشق مولایش بود، بر من ظهور کرد و با خطاب خود تفقدی نموده و مرا به عنوان کسی که در بین شاعران خوش سخن درخشیدن دارد مورد لطف قرار داد.
در بیت بعد گویا به حافظ نصیحتی می شود که قدری به مجاهده و ریاضت و تصفیه باطنی بپردازد (که در اصطلاح سیم یعنی تصفیه ظاهر و باطن و در معنی مجاهدت و ریاضت) و در میخانه ارادت و وفاداری اش گدایی کند که نتیجه چنین گدایی و بندگی دست کم آن خواهد بود که همه سیم تنان در خدمتش درآیند. در جایی دیگر می گوید:
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست
گر این عمل کنی خاک زر توانی کرد
و بعد خطاب به حافظ می گوید:
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی رقص کنان
در پایان با تواضع وفروتنی خویش را در کنار شاعر قرار داده و رازپوشی میکند و با ظرافت می گوید:
که سر این ماجرا گفتنی نیست و تو از این قضیه پناه به عشق و باده ببر و به وظیفه خودت که همانا شرح عشق عشاق است بپرداز.
سخن از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
جان کلام که او میخواهد به درسهای عاشورای حسین(ع)نزدیک شود ولی ابدا گمان ندارد که با این نزدیکی می تواند، اسرار عاشقانه شخصیت عاشوراییان را فهم کند و نصیحت گونه خود را بر حذر می دارد که:
در زلف چون کمندش ای دل مپیج کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت.
پاسخی بگذارید