اقتراح ۳ – جایگاه علم از منظر عرفان

 “علم” در ادبیات دینی از جایگاه دوگانه ای برخوردار است.از یکسو آن را حجاب بر ایمان دانسته و از سویی دیگر،آن را لطف مخصوصی از جانب خداوند دانسته که بر خاصان عرضه کرده است.در اینجا به جایگاه “علم”را ازمنظر عرفان میپردازیم

۱)  عقل ؛ با استفاده از مجموعه نظریات متفاوت ،قابل ذکر است که عقل همواره مورد تکریم و توجه خداوند و پیامبران بوده اند. در شرح عظمت عقل،در جایی گفته شده : اول ما خلق الله العقل و در جایی دیگر آمده است : أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِی … یعنی اولین نوری که خداوند از خود ظهور داده وجهان را با آن اداره کرده ،نور عقل بوده است.

البته پیداست که این عقل،نه عقل جزیی،که عقل کل است.یعنی چیزی به غیر از عقل انسان.ولی باید دانست که “عقل”، غیر از “عقلانیت”است.

عقلانیت ( rationality)، دستگاه و یا شیوه و یا نحوه و یا… “عقل ورزیدن” است.یعنی تکیه کردن به داده های عقلی و هر چیز دیگری را فروتر از عقل نشاندن،که می توانیم آن راعقل “زدگی” هم معنا کنیم.این پسوند “زدگی” را شما در جاهای دیگری هم می توانید ببینید.مثل علم زدگی،ثروت زدگی،عنوان زدگی،مدرک زدگی.. که مفهوم آن استفاده نا بجای از چیزی است.

۲) علم ؛ علم نیز در نزد بزرگان،از منزلت و جایگاهی خاص برخورداد بوده است.بطوریکه در حدیثی علم در حد واجبات دینی چون نماز، معرفی گشته و وقت آن را محدود به رکعات و وقت و غیره ندانسته و بلکه پرداختن به آن را در بستر فرصتی از گهواره تا گور می داند.آیاتی از قبیل انما یخشی الله من عباده العلمائ; از بندگان خدا تنها دانایانند که از او می ترسند،و یا احادیثی چون : طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه... و یا : اطلبوا العلم من المهد الی اللحد… و از آن دو بالاتر :

أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشآءُ ( علم، نورى است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد مى افکند)،

حکایت آشکاریست از اهمیت علم در نزد خداوند علیم.حتی رد کردن علم نیز،باز به کمک علم میسر است.چنانچه برخی کلمه “نور” در آیه نور السماوات والارض را نیز،نور دانش خداوندی در ظهور عالم وجود دانسته اند. پس در اینجا نیز نیک پیداست که اگر عبارت :الْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَرْ را برخی از اکابر بکار گرفته اند،معطوف بر ماهیت علم نبوده و بلکه اشاره به کاربرد آن دارد.

۳) علم زدگی، باری چه آنکه علم را بقول امام علی تنها دارای چهارشاخه : دین و طب و نحو و نجوم بدانیم(که در آن دوره شاخه دیگری در انسان شناسی شناخته نشده بود)،و چه دارای شقوق فراوان امروزی بدانیم،یک اصل مهم نباید از نظر دور گردد.و آن اصل این است که علم،”خادم” است و نه “مخدوم”.علم اگر خادم باشد،به ما رکاب می دهد و اگر مخدوم باشد،گریبان ما را می گیرد.علم خادم،چون خود متواضع است آدمی را نیز به تواضع وادار می کند.علم خادم،موضع بین نیست و فراگیر است.”نم” نمی بیند و “یم” رها کند.اندک نمی ستاند و انبوه رها کند. اندک بینی عامل و موجد تکبر است.چون کاسه اش زود پر می شود،احساس بی نیازی و استغنا،وجودش را در بر می گیرد.علم می بیند و معلم نمی بیند.

به این ترتیب،سه قسم اندیشه را که شامل “اندیشه علمی” ، “اندیشه متافیزیکی” ، و “اندیشه غیر علمی و غیر متافیزیکی” است را،تنها به اندیشه علمی وا نهاده و علم را فرادست همه ارکان تفکر قرارداده است.

این بیت نغز از سنایی است :

علم کـــز تو تــــرا بنستاند       جهل از آن علم به بود صدبار

 

۴) بزرگتـــر از عقــل و علــم،
مرغ خــانه اشتری را بـــی خرد
رسم مهمانش به خانه می برد
چون به خانه مرغ اشتر پا نهاد
خانه ویران گشت و سقف اندر فتاد
خانه مرغست هوش و عقل ما
هوش صالح طالب ناقه خدا

داستانی که مولوی در دفتر سوم نقل میکند،حکایت واضحی است از بی عقلی عقل،در برابر فراتر از عقل که مولوی آن را هوش صالح نامیده است.مرغ تا زمانیکه شتر ندیده است،مرغ است و صاحب خانه! ولی تکبر او موجب ندیدنش می گزدد.بدین ترتیب علم که قرار بود چشمان را باز تر کند،در حجاب تکبر،کور می گردد.

 

بقول نغز اقبال لاهوری :

از من ای باد صبا گوی بدانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتار تر است
برق را این بجگر می زند آن رام کند
عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمارتر است
دانش اندوخته ئی ،دل ز کف انداخته ئی
آه زان نقد گران مایه که در باخته ئی

۵) نظر عارفان و خصوصا مولانا در این خصوص نیز بر اهل مثنوی روشن است.مولوی علم را دوگونه معرفی میکند : تقلیدی و تحقیقی.تقلیدی یعنی مصرفی صرف.از دستی گرفتن و بی دخالت به دستی دیگر سپردن.ولی علم تحقیقی،نه بمعنای تحقیقاتی بودن و مستند بودن،بلکه بمعنای محقق بودن به حق است.

یعنی علم حق.تفاوت این دو در نشانه های آنان است که یکی بر تن می زند و باری گران می شود.و دیگری بر جان می زند و آدمی را در رسیدن به رستگاری،یاری می بخشد:

علم اگر بر تن زند،باری بود           علا اگر بر جان زند یاری بود
          علم تقلیدی بود بهر فروخت            چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
مشتری علم تحقیقی حق است         دایما بازار او با رونق است

علم برتن زدن مولوی،مفهوم همان علم زدگی امروزی است.

۶)  خلاصه نهایی، در یک جمع بندی بسیار ناچیز،و بقصدی خام برای به سبو درکشیدن دریا،شاید بتوان اقتراح ۳ را اینگونه صورتبندی نمود: ۱ – علم و عقل آدمی،پنجره ای هستند برای توصیف بخش شناخته شده ای از جهان هستی،با ابزاری محدود. ۲ – آدمی برای شناخت این جهان،هیچ گریزی از بکارگیری عقل و علم خود ندارند. ۳ -خداوند(به شهادت آیات و روایات)کسانی را که نسبت به قدر و منزلت عقل و علم،بی اعتنایی کند را به عذاب مبتلا می نماید. تا اینجا مطالب متفق القبول نزد عالمان است و عارفان.

ولی : ۱- عالمان،از آن نظر که عالمانند،تنها عقل و علم را برای توضیح و تفسیر و رفع نیازهای آدمی در شناخت جهان،کافی می دانند. ۲ – عالمان،هرچه را که در الفبای علم قرار نگیرد را،موهوم و مخل رستگاری آدمی تلقی می کنند(به نوشته های راسل توجه کنید). ۳ – عالمان بدون اجازه داده های علمی،حق پذیرش بدیهیات را هم ندارند.

لذا از دید عارفان : ۱ – علم و عقل،طفلانی هستند که نیاز به مرشدی دارند که آنها را از آلودگی تکبر،برهاند. ۲ – تعلیم بدون تزکیه،بیش ازآنکه عالم تربیت نماید،ابلیس تحویل می دهد. ۳ – عارفان خود را بی نیاز به علم،خاصه علم دین(شریعت)نمی دانند،ولی ابزار را بجای غایت نیز نمی نشانند. ۴ – نردبان عقل و علم،برای رفتن به بام معرفت است و بس . وسیله رسیدن،هرگز بر خود رسیدن،برتری ندارد.ولی چون لذت در شهرت رفتن است و دیده شدن،خلوت رسیدن و گمنامی را، بازاری نیست…

در کوی ما دلشکستگی می خرند و بس بازار خود فروشی، از آن سوی دیگر است…

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *