نیکولا ماکیاوللی در ماه می ۱۴۶۹ در شهر فلورانس ایتالیا زاده شد. خاندان ماکیاوللی از خانواده های کهن و توانگر شهر بودند، اما پدر نیکولا که حقوقدان بود ثروت فراوانی نداشت و با تنگدستی سر مdکرد و به سبب ورشکستگی از داشتن شغل دولتی در جامعه فلورانس محروم بود. گویا به همین دلیل نیکولا در کودکی از آموزشی در خور توانایی اش برخوردار نشد و دانسته هایش را بیشتر نزد خود، با کتاب هایی که تنها آذین خانه ی فقیرانه ی پدرش بود، بدست آورد.
وی در سن ۲۹ سالگی به ریاست دیوان دوم جمهوری فلورانس گماشته شد و سپس کارهای شورای اجرایی نیز به وی واگذار گردید. با بروز اختلافات و جنگ میان پاپ یولیوس و فلورانسیان و پس از آن شکست فلورانس، روزگار جمهوری آزاد سر آمد و در ۱۵۱۲ خاندان مدیچی(خانواده قدرتمند ایتالیایی دوران رنسانس بودند که از قرن پانزدهم تا قرن هجدهم در شهر فلورانس حکومت کردند. اعضای این خاندان که ابتدا بانک دار بودند، طی مدت کوتاهی به جمع سیاس تمداران بزرگ، روحانیون و نجیب زادگان پیوستند و نفوذشان نه تنها ایتالیا، بلکه کل اروپا را متحول کرد. از این خاندان، ۳ پاپ، ۷ حکمران توسکانی و دو ملکه فرانسه برخاستند. به علاوه، خاندان مدیچی در سرپرستی و حمایت از هنر و هنرمندان، سفارش دادن و گردآوری آثار هنری و دست نوشته ها و به این ترتیب ترویج رنسانس در ایتالیا و اروپا نقش مهمی ایفا کردند) پس از سالها تبعید به شهر برگشته و سروران آن شدند. با بازگشت خاندان مدیچی ماکیاوللی به جرم همکاری با جمهوریخواهان از کار برکنار شد و پس از چندی وی را به جرم شرکت در توطئه ای بر ضد خاندان مدیچی روانه ی زندان کردند.
پس از قریب به یک سال وی را آزاد و مهجور کردند. در سال۱۵۲۱ کاردینال جولیو مدیچی که در پی اصلاحاتی در حکومت خود بود، گوش به اندرزهای ماکیاوللی سپرد و کتاب مهم وی (شهریار و گفتارها) را سرمنشا اصلاحات خویش قرار داد. ماکیاوللی در سال ۱۵۲۹ به بستر بیماری افتاد و در ۵۸ سالگی زندگی را بدرود گفت.
ماکیاوللی را نمی توان یک فیلسوف سیاسی نامید، چرا که وی در باب حکومت و چگونگی آن رویکرد فلسفی و معرفتی ندارد. او به هیچ روی دنبال تمهیدات و توجیهات فلسفی و معرفتی یک نوع حکومت خاص نیست. او به دنبال آن نیست که مدل حکومتی شخصی ارائه دهد و به مخاطب نشان دهد که چرا آن حکومت نسبت به انواع مدلهای دیگر ارجح است.
شاید توصیف وی به عنوان سیاست نامه نویس حق مطلب را بیشتر برساند تا توصیف او در قالب یک فیلسوف سیاسی. چرا که در اثر مشهور و برجسته اش (شهریار) او وارد حوزه ی اندیشه و فلسفه ی سیاسی نمی شود، بلکه صرفا می گوید که شاهزاده یا فرمانروا چگونه بایستی حکومت کند تا حکومتش، حکومتی موثر و با دوام و بقا باشد. با این حال این واقعیت مهم را نمی توان نادیده انگاشت که نیکولا ماکیاوللی نخستین اندیشمند سیاسی است که اندیشه سیاسی جدید را در تضاد با سنت ماقبل خویش پایه ریزی میکند.
او موسس اندیشه ی سیاسی مدرنی است که برای نخستین بار در دوران رنسانس مسئله ی بحران هویت سیاسی را مطرح می کند و می کوشد تا با تاسیس و تدوین مفهوم جدیدی از سیاست با سنت سیاسی زمان خود فاصله بگیرد.
وی در تاریخ اندیشه ی سیاسی در غرب در جایگاه مهمی قرار دارد. شاید همانگونه که خود به ما می گوید دلیلش این باشد که او ضوابط و نظم جدیدی را کشف کرده و راهی در پیش گرفته است که قبلا هیچ کس در آن قدمی نگذاشته است. او دستاوردهای خود را با کشف آبها و سرزمین های ناشناخته مقایسه کرده و خود را به عنوان کریستف کلمب جهان اخلاق و سیاست تلقی میکند.
وی بنیان گذار سیاست واقعگراست، یعنی سیاست آنگونه که هست و نه آنگونه که باید باشد. او در کار این بنیانگذاری تابع هوی و هوس نیست و می داند که می خواهد به چه کاری دست بزند.
نگرش سیاسی ماکیاوللی
به نظر می رسد اساسی ترین وجه در اندیشه ی سیاسی ماکیاوللی که با آن باید میان خود و قدما خط فاصلی ترسیم می کند، بحث اخلاق و تفکیک آن از سیاست است که در آثار خود به کرات از آن صحبت می کند. به بیان دیگر با خط فاصلی قاطع تمامی فلسفه ها، نظریه ها، و اندیشه های سیاسی متعلق به سنت و بلکه کل جهان سنت را از فلسفه ها، نظریه ها و اندیشه های سیاسی تجدد و بلکه کل جهان تجدد جدا می کند که شاخص آن به نوع مواجهه این دو اندیشه و جهان با اخلاق مربوط میگردد.
وی بینش سیاسی را با واقعگرایی در هم آمیخت و نگاه قدیم را از دخالت تقدیر در تاسیس نظم سیاسی به ضرورت های قابل مهار و متکی بر تواناییهای انسانی در دوره جدید متوجه کرد. او با تامل در تاریخ جهان به این نتیجه می رسد که محور حاکمیت ها شهریاران بود ه اند، نه اخلاق و فضائلی که تحت عنوان سعادت در کلیسا و فضیلت در فلسفه ی کلاسیک تبلیغ می شود، به همین خاطر است که به تفکیک سیاست از اخلاق می رسد. اخلاقی که از نظر وی بر شالوده ی نااستوار توهم فضیلت و سعادت بنا شده است، هرگز در قلمرو سیاست کارساز نبوده و درست به همین دلیل است که شهریاری که به زور تکیه نکند، همواره ناکام می ماند.
به این دلیل ماکیاوللی را «فیلسوف موسس » نامیدند، چرا که او آغازگر دوران جدید در اروپاست. در واقع ماکیاوللی خنیاگر روح تجدد است که بر مدار انسانگرایی، سودانگاری، قدرت محوری و عقلانیت حرکت میکند.
بنیاد نقد برداشت قدما از حسن و قبح اعمال استوار است. از دیدگاه آنان خوبی و بدی اعمال آدمی بر حسب نقش آنها در تامین و عدم تامین سعادت مشخص می شود و تفاوتی بین اعمال فردی و سیاسی نیست.
ماکیاوللی در برابر استدلال میکند آنچه از نظر اخلاقی برای فرد مطلوب قلمداد می شود، لزوما در عرصه سیاسی مطلوب نیست. او در بررسی تاریخ رم باستان به مواردی اشاره می کند که با وجود آنکه از نظر اخلاقی ناپسند قلمداد می شوند ولی ارتکاب آن سبب اعتلا و شکوه امپراتوری رم شده و بر عکس التزام به برخی از قواعد اخلاقی و انجام برخی از کارهای نیک اخلاقی سبب زوال و انحطاط شده است.
در حوزه سیاست به عقیده وی، هر عملی همواره یک نوع اثر ندارد و بر حسب شرایط و مقتضیات ممکن است آثار متفاوت و چه بسا متضادی داشته باشد. از این رو در عالم سیاست برخلاف اخلاق نمی توان به حسن و قبح ذاتی اعمال اعتقاد داشت و تاثیر یک عمل و نیز نیکی و بدی آن به شرایط بستگی دارد.
دیدگاه ماکیاوللی انسان را موجودی غایتمند وهدف محور قلمداد میکند و کنش ها و رفتارهای انسان را بر اساس نسبتی که با هدف ترسیم شده برای انسان دارد می سنجد و در مورد خوبی و بدی، پسندیدگی و ناپسندیدگی، زشتی و زیبایی آن داوری می کند. بر این اساس پدیده های سیاسی از مقوله ی کنش های انسانی و یا حاصل آنند و سیاست نیز ساحتی هدفمند از زندگی آدمی است که نیکبختی و سعادت انسان غایت آن است.
از این دیدگاه رفتارها و پدیده های سیاسی نیز به اعتبار نسبتی که با هدف ها دارند قابل بررسی و تحلیل و ارزیاب یاند و همانگونه که کنش ها و رفتارهای انسان به خوبی و بدی متصف می شوند، رفتارها و پدیده های سیاسی نیز قابل اتصاف به خوبی و بدی هستند.
بر این اساس سیاست قلمرویی مستقل از اخلاق ندارد و تحلیل سیاست بررسی انطباق یا عدم انطباق رفتارها و کنش افراد با قواعد اخلاقی است.
ماکیاوللی بر خلاف قدما، با شناسایی پدیده قدرت به عنوان پدیده محوری سیاست، کنش ها و رفتارهای سیاسی را معطوف به دستیابی، نگاهداری و افزایش قدرت قلمداد می کند. براساس این
نگرش هر چند میتوان از دیدگاه اخلاقی پدیده های سیاسی را سنجش و ارزیابی کرد و مثلا گفت فلان عمل اخلاقی و بهمان عمل غیر اخلاقی است ولی سیاست تابع این قواعد نیست و از این رو تحلیل پدیده های سیاسی براساس قواعد اخلاقی درست نیست.
در نگرش ماکیاوللی، سیاست خوب و بد بستگی به ارتباط عمل با این هدف دارد که خوبی ها و بدیهای اخلاقی در این عرصه پایدار نیستند. ماکیاوللی بر این اساس در «شهریار » التزام فرمانروا به قواعد اخلاقی را با تداوم قدرت او ناسازگار میداند و معتقد است که فرمانروا تنها در ظاهر باید خود را به اوصاف اخلاقی پنجگانه، یعنی نرم دلی، درست پیمانی، مرد مدوستی، دینداری و درست کرداری، بیاراید و فرمانروایانی موفق هستند که بیش از دیگران جلوه ظاهری اخلاقی داشته باشند ولی در باطن به اخلاق قدرت ملتزم باشند.
از این دیدگاه پدیده محوری در سیاست، قدرت است و به دست آوردن و افزایش قدرت، کامیابی و از دست دادن آن، شکست است. این کامیابی و شکست از قواعد خاصی پیروی می کند که از اصول و قواعد اخلاق مستقل است و دانش سیاست متکفل بررسی و شناسایی این قواعد است.
از این رو نه تنها سیاست قلمرویی مستقل از اخلاق دارد بلکه دانش سیاست نیز از دانش اخلاق جداست.
از سوی دیگر فلسفه سیاسی جدید نیز در پی این اکتشاف از دغدغه فضیلت به معنای کلاسیک آن رهایی یافت و در جستجوی بنیادی نظری برای تاسیس دولتی کارآمد و مبتنی بر حقوق انسان برآمد و آزادی را جایگزین فضیلت کرد. از این رو مساله بنیادین فلسفه سیاسی جدید، رابطه و چگونگی جمع بین آزادی فرد و اقتدار دولت است. این برداشت البته به معنای انکار وجه اخلاقی فلسفه سیاسی جدید نیست بلکه به معنای چرخش در نوع نگرش به اخلاق است.
در پرتو این نگرش تحلیل رفتارها و پدیده های سیاسی دگرگون و تحلیلهای علمی جایگزین تحلیل های اخلاقی شد.
ماکیاوللی بدنام
ماکیاوللی یکی از بدنام ترین نویسندگان سیاسی است، به علت کار اساسی و مهمی که در حوزه اندیشه سیاسی انجام داده است. زمانی که ماکیاوللی کتاب خود را می نوشت در آغاز قرن شانزدهم میلادی، هنوز ارز شهای عمده اروپایی، ارز شهای کلیسایی و الهیات مسیحی بود و بنابراین طبیعی است که ماکیاوللی زود بدنام شد.
او نخستین کسی بود که با رهانیدن سیاست از اخلاق قاره ای جدید کشف کرد و با نگرش واقع بینانه به اکتشاف در آن پرداخت و اندیشه ای نوآیین تاسیس، و دانشی نوبنیاد بنیان نهاد. اندرزهای او به شهریار در مورد آراستگی ظاهری به اوصاف اخلاقی و ناپایبندی واقعی به اصول آن در هنگام عمل به همین اصول استوار بود.
این برداشت گرچه رفتار غیراخلاقی و مبتنی بر نیرنگ زمامداران و کارگزاران سیاسی را توجیه می کند ولی واقعیت پنهان عرصه سیاست و جایگاه قدرت در آن را آشکار می سازد.
از این رو می توان گفت گرچه ماکیاوللی به ظاهر شهریار را برای تقرب به فرمانروایان روزگار خویش نگاشت ولی این پیام را نیز برای توده داشت که چهره به ظاهر آراسته و اخلاقی سیاستمداران را باور نکنند.
وی در غرب هم به عنوان اندیشمندی شناخته می شود که اخلاقیات را فدای حفظ قدرت میکند. یعنی نام او در غرب هم مترادف با به زیر پا نهادن اخلاق برای حفظ قدرت است، بسیاری ماکیاولی را سمبل فلسفه سیاسی و اخلاقیات سیاسی غرب معرفی میکنند و از این طریق میخواهند نشان دهند که غربی ها به هیچ اخلاق سیاسی و کارکرد یا کاربرد اخلاق در سیاست اعتقادی ندارند و برای آنها «هدف وسیله را توجیه می کند ».
در اینجا ذکر سه نکته به نظر الزامی است: نخست آنکه ماکیاولی را باید در ظرف زمانه اش دید. زمانه ی وی مقطعی است که ایتالیا هم از درون هم از بیرون دچار تشتت وهم درگیر بحران است. دوره ای است که همه قدرت حکومت می بایستی صرف بقا و ایجاد ثبات و امنیت شود. دوره ای که بقا حرف اول را می زند و سایر ملاحظات، از جمله اخلاقیات، در مقام بعدی قرار میگیرند. پس در این شرایط، به تعبیر ماکیاولی، اگر از حکومت بترسند بهتر است تا آن را دوست داشته باشند.
ثانیا این فقط غربی ها نیستند که آموزه های او را به کار می برند، خیلی از شرقیها هم شاگردان خوبی برای وی بودند. بالاخره این که در غرب امروز تقریباً معیار و ملاک رفتار سیاسی، نه ماکیاولی است، نه ماکیاولیزم.
حکومت ها به دلیل الزام به پاسخگو بودن و در معرض قضاوت عموم قرار داشتن، خیلی هم نمی توانند اخلاق را در سیاست و اعمال قدرت سیاسی زیر پا بگذارند، گرچه ممکن است خواست باطنی شان این باشد.
بن مایه های ماکیاولیست در اخلاق و زندگی شخصی
آیا در زندگی، محیط کار و فضای کسب و کار اغلب ما نیز، بن مایه هایی از اخلاق ماکیاولیستی دیده نمی شود، آیا هدفهای خرد و کلان زندگی فردی، اجتماعی و شغلی ما، ابزارها، روشها و وسایل رسیدن ما به آن اهداف را توجیه نمیکنند؟
فضیلتهای اخلاقی و پایبندی به اصول ومعیارهای قانونی، قراردادهای اجتماعی،اخلاق فردی و جمعی، در زندگی روزمره ما چه جایگاهی دارند؟ پیمانهای نوشته و نانوشته شخصی و اجتماعی تا چه اندازه در بستر اخلاق نیکو شکل میگیرند؟
دستیابی به منافع بیشتر به هر شکل ممکن و برخورداری روز افزون از بهره های مالی و مادی را چگونه توجیه میکنیم؟
در فشارهای ناشی از تنگناها و مشکلات اقتصادی، در اختلافات خانوادگی، رقابتهای شغلی، بهره گیری از مواهب طبیعی، داد و ستدهای روزانه، رفتارهای پیش پا افتاده روزمره، مشارکتهای مالی، زیاده خواهی، انحصارگرایی و منفعت طلبی یکسویه در فعالیتهای اقتصادی گروهی، خدمت رسانی و انجام وظیفه در مشاغل گوناگون و… پایبندی به کدام بینش لگام گسیختگی اخلاقی ما را مهار میکند؟
آینه ت دانی چرا غماز نیست؟ زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست.
پاسخی بگذارید