علی آغاز گر انسانیت
ولادت مولی امیرالمؤمنین، آغازگر جریان امامت در شیعه است. آنچه که ما را نسبت به این شخصیت بزرگوار به تکریم و کرنش وامیدارد، عظمت و رفعت اخلاقی اوست. وقتی ما در عرصۀ تاریخ و تاریخ دین، با شخصیتهای قوی و نیرومندی ملاقات میکنیم، بی اختیار دربرابر آنان خاضعانه متوقف شده و به خویشتن شناسی و بررسی ضعفهای خود می پردازیم. در واقع نیاز فطری هر موجود ضعیفی این است که به سمت موجودی کامل گرایش داشته باشد. میل به کمال و کمالجوئی همواره همراه آدمی بوده و او را به تعالی رسانیده است. حال اگر بشر که به این همنشینی نیاز دارد، اگرقادر به ملاقات واقعی با اینگونه شخصیتها نباشد، لاجرم به خلق آنان دست میزند. فطرت آدمی اصولاً کمال جو است. فطرت البته با غریزه متفاوت است، ما فطرت را اگر ساختمان وجودی فرض کنیم، غریزه را باید مظروف این ساختمان بدانیم. در واقع نیروهای غریزی، نیروهایی اند که داخل ساختمان فطرت قرار دارند.
رب الانواع و اسطوره های قدرت و اسطوره های کمال هم بدوا” در زندگانی بشر قرارداشته است. آنجا که بشر حتی هنوز از ساده ترین امکانات زیستی هم محروم بوده است، این خدایان را داشته و برای آنها احترام زیادی قائل بوده است. در تاریخ دینی این گرایش فطری، همواره به صورت سمبلها و قهرمانان و شخصیتهای بزرگ دینی ظاهر گشته است. باید هم همینگونه باشد! اگر ما همواره از شخصیتهایی مثل خانم فاطمه و جناب امیرالمؤمنین و دیگر شخصیتهای تأثیرگذار تاریخ انسان یاد نکنیم و تلاش آنان را در روشن نگاه داشتن چراغ هدایت انسانهای گمگشته معرفی نکرده و پیام سمبلیک و رهایی بخش آنان را برای نسل ستمکش همیشۀ تاریخ، ترجمه نکنیم و آنها را درلابلای زندگی و کار و ابراز عقایدمان برجسته نکنیم، در واقع شکستن عهدی است که روز الست سپرده ایم. نگاهی که ما به این شخصیتها میتوانیم داشته باشیم از دو جهت قابل فهم و درک است؛
- جنبه ارتقائی
- جنبه مجذوبی
یک وقتی ما از طریق نگاه در آثار و نوشته هائی که از آن بزرگان به جامانده، به آنها نزدیک میشویم و خصوصیات اخلاقیشان، ما را به سمت آنها میکشد و ما را رفته رفته و پلکانی به سرچشمۀ این نعمتها و فضائل اخلاقی راهنمایی میکند، (ارتقایی).
زمانی هم هست که ما بنا بر دلایلی ولی یکباره و بدون مقدمه در شخصیت قهرمانمان غوطه ور شده و بدون رهروی، در خصوصیات شخصیتی آنان حل میشویم، (مجذوبی). البته این راه برای همه باز نیست، راهی است منحصر برای رفتن معدودی از افراد که با جریان ولایت و نیرومند باطنی عالم، سنخیت دارند. اما بقیۀ ما در همان شرایط اول باید به آنها نزدیک شویم. یعنی رفته رفته و پله پله. قهرمانان هر چقدر از عظمت بیشتری در تاریخ برخوردار باشند، از فضائل بیشتری هم برخوردارند. بی جهت نیست که نگاه ما نسبت به شخصیت امیرالمؤمنین هنوز یک نگاه ستایشگر است. البته از قرن چهارم هجری به بعد قدری اسطوره سازی درمورد شخصیتهای دینی صورت گرفت و چهار عنصر شخصیتی، به مسئلۀ امامت افزوده شده و لازمۀ قبول مسئلۀ عصمت قرارگرفت. تا قبل از آن، مسئلۀ عصمت و معصومیت، و اینکه امام خطا نمیکند به این شدت در اعتقادات شیعیان وجود نداشت. آنزمان آنها معتقد بودند که اینها “علمای ابرار” یا دانشمندان متقی هستند، کسانی هستند که بخاطر اعمالشان و تقوایشان، با خداوند همنشینی و نزدیکی بیشتری دارند، ضمن اینکه از دانش دینی بالایی هم برخوردارند. میزان سهو و خطاپذیری آنها فوق العاده نسبت به بقیۀ آدمها کمتراست، اما اینکه آنها مطلقا” مصون از خطا باشند، آن زمان در اعتقادات شیعیان وجودنداشت! کما اینکه در بعضی از آیات قرآنی هم سهو و خطا به پیغمبران نیز نسبت داده شده است و هیچ پیغمبری را معاف از خطا معرفی نکرده است، چه رسد به اینکه بعداز پیغمبر، امامی بتواند از خطا کاملا” مصون باشد.
تفاوتهای عمده ای که در دو نگاه شیعی و سنی نسبت به امامت است در این سه عنصر خلاصه میشود:
الف – معصومیت امام
شیعیان معتقدند که دربرابر گناهان، برای امام حتما” می بایست معصومیت قایل بود. معصومیتی که ضمانت آنرا خدا قبول کرده باشد.
ب – ملهم بودن امام
امام بایستی ملهم باشد، دریافت داشته باشد و دانش دینی اش تنها از طریق پیشوای پیشین اش، به او نرسیده باشد. و هر چه که میگوید از محل مکاشفات خود او هم باشد.
ج – طول عمر بلند
نکتۀ دیگر اینکه امام میتواند طول عمر فراوان داشته و در غیبت صدها ساله هم قراربگیرد.
این سه مورد عمده وجوه اختلاف نگاه به امامت بین شیعیان و اهل سنت است. در زمان حیات آن بزرگان، اگر چنان نسبتهای ماورایی و فرابشری به آنها میدادند، قطعا” آنها مخالفت میکردند. این جمله از بیانات امیرالمؤمنین است که فرمودند: «هلک فی رجلان» در من دو کس به هلاکت میرسند: محب افراطی ومبغض افراطی. آن کس که در محبت ورزی خیلی اغراق میکند و آن کس که منکر فضائل من است. هر دو به یک نسبت در هلاکت هستند! درواقع یک اشاره لطیفی به میزان بودن امام است. امام آنچنانکه گفتند میزانی است همراه پیغمبر، در قرآن آمده است:
«و انزلنا معهم کتاب و المیزان». پیغمبر را که مبعوث میکند همراه او دو چیز را ارائه مینماید؛ یکی کتاب، که پیغمبر آن را به امتش ابلاغ میکند، دوم میزان. در تفاسیر شیعی، کلمۀ میزان را به وجود امام تشبیه کرده اند. یعنی یک چیزی که برای ما مرجع پایان دادن به همۀ اختلافات است و اگر ما در کتاب مشکل پیدا کنیم، در مورد تفسیرش به امام که میزان است میتوانیم مراجعه داشته باشیم و صحت یا عدم صحت عمل را از او استعلام بکنیم. خوب حالا اگر از همین میزان جلو بزنیم نوعی هلاکت است و اگر به او نرسیم نوع دیگریست از هلاکت. جلو زدن بطور صریح انکار است و ارتداد، یعنی در جامعه ای که امام وجود دارد، منظورم یک جامعه سیاسی یا یک جامعه کشوری نیست، هر کجا، در هر جمعیتی هرقدر کوچک، اگر امامی شناخته شد و از او پیروی کردند، جلو زدن از این امام به همان نسبت انسان را به هلاکت نزدیک میکند که دورشدن از این امام! هر دو انکار امامت است! فراتر از میدان رفتن است! به هر جهت، از دیدگاه شیعه در تبیین خصوصیات علی(ع) چند مطلب کلیدی مشاهده میشود؛ پسر عمّ پیغمبر است، در ۱۳ سالگی مورد خطاب پیغمبر قرار میگیرد و دعوت به اسلام میشود، بعد از اینکه اسلام آورد پیغمبر را همیشه همراهی میکند. بعد داماد پیغمبر میشود و بعد از آن در جنگها، شمشیر او کمک کنندۀ بزرگی برای جریان اسلامی بود تا آنجا که در جریان غدیر خم پیغمبر ایشان را بر سر دست گرفت و معرفی کرد و بعد از آن سیر نزولی اجتماعی این امام را مشاهده میکنیم، کتک خوردن همسرش درجلوی چشمان او، ریسمان درگردن و برای گرفتن بیعت، کشانکشان برده شدن، ۲۵سال خانه نشینی و سکوت، ۴ تا ۵ سال حکومت جنگ آلود و بعد از آن هم شکافته شدن فرق سرش و… تمام!
اینها تقریبا” همۀ حجم اطلاعات کلیدی است که شیعه نسبت به امام اول خود دارد! آنچه که بیشتر در این نگاه خودنمائی میکند، در واقع دامن زدن به مسیر امامت جدای از قضیۀ خلافت است. ولی در دید عارفان ما، نگاه به امیرالمؤمنین و تولد ناسوتی او قدری تفاوت دارد. ازنگاه آنان، استعدادهای باطنی عالم، در هر زمانی میبایستی که در یک نقطه، یک انسانی که کاملتر از همۀ انسانهای دیگر است، جلوه گر شود. یعنی ظهور ولایت
حال وقتی ما به عنوان یک مسلمان شیعه به علی نگاه میکنیم همینقدر که بدانیم امام اول است، امام مظلوم است، پسرعمّ پیغمبر است و شوهر فاطمه و پدر حسین است کفایت میکند و بعد هم تکرار یک سلسله وقایع تاریخی و… ارتباط ما با علی قطع میشود. دیگر هیچ ارتباطی با او نداریم، چون او یداله است، فرا انسان است، از جنس انسانهای معمولی نیست، و حتی… بنا بر کشف یکی از آقایان مشهور به ولایتی های قدیم، آثار وجودی(ادرار) هم ندارد!! فقط گاهی اوقات که ما دراثر بدهی و مریضی و بیخانمانی و غیره، مستأصل از تلاشهای خود میشویم، باید از او توسل بجوئیم و او را آنقدر به فرق شکستۀ سرخودش و سر و دست بریدۀ فرزندانش قسم بدهیم تا اینکه خاصیت امام اول بودنش را آشکار نماید! چقدر گاهی اوقات به ائمه ظلم آشکار میکنیم؟! چقدر آنها را مظلوم قرار میدهیم! مثل قسمهایی که ما نسبت به این بزرگان میخوریم یا وقتی حاجتی از خدا میطلبیم!
بعنوان مثال اگر به مناجات امیرالمؤمنین توجه کنیم، متوجه نکتهای خواهیم شد که بامناجات ما تفاوتهای بزرگی دارد. شما ببینید کلماتی که امیرالمؤمنین درتعلیم به کمیل برای خدا به کار میبرد «یا ولی المؤمنین…. یا غایت الامال العارفین… » اول ببینید که اوج نقطۀ آرزوها و اوج نقطۀ تمرکز انسان عارف کجاست؟ بفهمیم که عارف ما، منتهای تقاضایش در ارتباط با خدا چه بوده است؟ برآورده شدن چه حاجتی را طلب میکرده است؟ چه حاجتی اگر در عارف تجلی کند و برآوردهشود، منتهای آرزوی اواست؟ کدام آرزو برای عارف اهمیت آنرا دارد که بخاطر آن خدا را بخواند و زاری و بیتابی کند؟ و برای خواندنش، چه قسمهایی بر زبان میآورد؟ و ما شیعیان او که، بغیر از این قسم خوردنها و حاجت طلبیها و استغاثه ها و توسلهائی که برای بیماری و ورشکستگی و مسائل مالی و غیره داریم، چه کلمات دیگری را بر زبان خود میآوریم؟! چرا؟ مگر ما شیعه نیستیم؟ در لغت، شیعه کسی است که پای، جای پای امامش بگذارد، روش، از او بیاموزد و دست در دامن او بیاویزد و با بالهای او به پرواز درآید. ولی چگونه است که شیعیان از فرق شکستۀ او نمیتوانند جلوتر بروند؟
هنوز مفهوم ولایت برای ما روشن نیست. ما باید بامفهوم ولایت آشنا شویم . ولایت، قوه الهی و نیروی منیتیزم خداوند است که در عالم جریان دارد و توسط برخی از اشخاص که به آنها اولیاء (دوستان خداوند) میگوییم، بین دیگران توزیع میشود. شریعت منهای این نوع ولایت یک مجموعۀ مقررات بی روح و خشکی است که فاقد ذوق و معانی باطنی است.
عارفان ما نگاهشان به وجود نازنین علی در قالب نگاهی عرفانی بوده است، نگاهی ولائی به عنوان محوریترین رکن عرفان. عارف کسی است که با عرفان سر و سری دارد و با مفهوم ولایت حتما” نزدیکی دارد. عرفان بدون ولایت معنا ندارد. ما در وحدت، به علی به عنوان مظهر ناسوتی آن ولایت کبری نظرمیکنیم. وجود خاکی اش فقط واقعیتی تاریخی دارد. پیغمبر فرمود:
“یا علی تو با همۀ انبیاء پیش از من هم بودی و با من هم هستی، با این تفاوت که با آنها در خفا بوده ای و با من علنی هستی”
معنی اش این است که این قدرت فوق اراده ولائی همیشه همراه دین وجود داشته است ولی تنها برای طلب کنندگان، درصورتهای مختلفی آشکار گردیده است:
راز بگشــای ای علــی مرتضـی ای پـس ســوءالقضــا حسـنالقضــا
یا تـو واگـو آنچه عقلت یـافتـه است یا بگویـم آنچه را که بر من تافته است
اولیاء با همدیگر یک ارتباط زیرین دارند. لذا مولانا رازگشایی میکند و خطاب به علی(ع) میگوید یا تو بگو آنچه را که برایم حواله کرده ای، یا من بگویم! قانون ظروف مرتبطه است. اصلا” خاصیت ولایت همین است که ربط زیرین و باطنی بین افراد برقرار میکند، برخلاف ایدئولوژی که باعث تفرقه و جدائی میشود. لذا نگاههائی که ما نسبت به بزرگان داریم، علی الاغلب نگاههایی کاملا” بازاری و منفعت طلبانه است و همین نگاه است که ما با آنها بزرگ شده ایم. اما عرفای ما آموزشهای دیگری دارند و خواستند این نوع نگاه کردن به ساحت شخصیتهای بزرگ را تصحیح بکنند.
پاسخی بگذارید