آیا انسان در اعمال خود مجبور است یا مختار؟
پاسخ آن اگر جبر باشد بدین معنی خواهد بود که هیچیک از اعمال و حرکات انسان به میل و اراده خودش نبوده و تماماً بواسطه قدرت ازلی از پیش تعیین شده و مقدر است. بنابراین نشستن و برخاستن و خوردن و انتخابکردن و کلا تمام ارزشهایی که از او سر میزند-به فرمان قادر جبار مشیت آفرین بوده و خود اصلاً اختیاری در رد و قبول آنان نداشته است و بر این اساس خطاها و گناههای افراد پلید در خور کیفر و مجازات نبوده و شخص خاطی مبری از مکافات خواهد بود و همچنین بعثت پیامبران و رسولان و امر و نهی آنان نیز صرفا خاصیتی رفورم وبیریشه داشته است. بدی نیز مخلوق همان خالقی است که خوبی را به ارمغان هستی آورده است. ضعف و یا قوت انسان در پرهیز از خطا به مدد قوه، خلاقیت خالق است. پس وقتی جبر شد- مسئولیتی هم نیست. و وقتی مسئولیت هم در کار نبود- بازخواست و محاکمهای هم در کار نخواهد بود .
اگر گفته شود که انسان مختار است این معنا را خواهد داشت که به غیر از اراده خویش- هیچ اراده، دیگری در کار او قدرت نفوذ نداشته و خود به تنهایی دارای اراده مطلق است. میتواند پرهیز و یا مبادرت به چیزی را در خودش ایجاد نموده و پیروی کند. چون خواستی به غیر از خواست خودش مطرح نیست- پس هیچ محدودیتی بنام قضا و قدر قابل احترام نخواهد بود. اگر به آرمانها وایدههایش میرسد به صرف لیاقتهای فردی خودش است و نیز اگر هم نسبت به اهدافش ناکام باقی ماند باز هم علت خود اوست. به هر جهت چون در توضیح هر یک از این دو تفکر بحدی شاید بیش از کفایت در مقالات وگفته های بزرگان واندیشمندان بحث صورت گرفته وآراء مفصلی به صورت شعر ویا نثر در پیگیری این مقصود بوجود آمده است-کوتاهی سخن را در این مورد رعایت کرده وبه منظور برداشتی نو از این منازعه کهنه در پرتو ساده نگاری از مفاهیم اسلامی-مطلب را دنبال میکنیم.
با یـار نـو از غـم کـهـن بایـد گـفت
با او بـه زبـان او سـخن بایـد گفت
لا تفـعل و افعل نکند چندان سـود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
مفهوم جبر
نزدیکترین معنایی که از شنیدن کلمه جبر در ذهن نقش میبندد عموما زور و جباریت است. یا به عبارتی قوه قهاریت و زور مدار یک نیروی برتر که اجازه هیچنوع تحرکی را به انسان تحت استیلای خود نمیدهد. این نوع زور گویی و جباریت خاص اراده ازلی بوده و اعمال قدرت آن نیروی برتر-دم به دم تا نهایت بر انسان چیرهگری میکند. به تعبیر دیگر این نوع باور را میتوان زورنگری نامید اما تصور دیگری را در خصوص تعریف مفهوم جبر میتوان به کار گرفت که به آن حدنگری میگوییم. حدنگری مترادف صحیحتری از کلمه دترمینیسم است.
دترمینه به معنی جبر حدود است و نه جبر زورپیشگی. به این مثال توجه کنید: فرض کنید در داخل اتومبیل پشت فرمان نشستهاید و کسی در کنار شما به رانندگی و میزان سرعت اتومبیل نظارت دارد. هر گاه شما بخواهید سرعت اتومبیل را زیاد کنید-آن شخص شما را وادار میکند که از افزایش سرعت پرهیز نموده و آهسته برانید. در این صورت شما قادر نخواهید بود که میل و اراده خود را در مورد رانندگی کاملاً اعمال نمایید. چون هر گاه خواسته باشید به اختیار خود عمل کنید-اراده شخص بغلدستی که مثلاً مربی شما و یا پلیس میباشد- بر اختیار شما غلبه کرده و شما را مجبور و یا وادار به پیروی از نظریات خودش میکند.
ولی حالا در همین مثال فرض کنید که در اتومبیل تنها پشت فرمان نشسته و به اختیار خودتان میتوانید هر قدر دوست داشته باشید بر سرعت اتومبیل بیفزایید ولی مکانیک اتومبیل شما سیستم کاربراتور را طوری تنظیم نموده که سرعت اتومبیل بیش از حد معینی نمیتواند فراتر رود در صورت اول (یعنی وجود اراده فرمانده) اراده شما تحت استیلای اراده برتر قرار داشته و در صورت دوم (داشتن توان محدود در سرعت) اراده شما در بنبست تعیین شده محصور گشته است.
اختیار جبری
مشکل می توان گفت که ریشهی اندیشههای جبر و اختیار دقیقاً به چه دورهای از تاریخ اجتماعی بشریت مربوط میشود. ولی در یک نظردهی اجمالی میتوان اظهار داشت که تفکر بشر اولیه کاملاً بر پایه جبر بنا بود. او اگر چه مفهوم ذهنی و علمی از پروردگار خود نداشت، ولی ضعف خود را در مقابل حوادث طبیعی به واسطه پناهبردن به «مشیت برتر» جبران مینمود. چون خود قادر به کنترل اتفاقات نبود، آنان را به ذاتی برتر نسبت میداد و به همین دلیل به وجود خدایان متعدد به عنوان صاحبان و مظاهر آن ارادههای قویتر معتقد میشد. به عبارت دیگر اینطور میتوان استنباط نمود که وجود خدایان و اساطیر رنگ و وارنگ در اندیشه بشر اولیه، نشانههایی از اعتقادات او به جبر و مشیت برتر است. بعدها که این موجود رفتهرفته خود را یافت و توانست بر برخی از اتفاقات غالب شود احساس نمود میتواند «خود» عرض اندام نموده و به احکام خدایان که تا کنون آنان را از پیش تعیین شده میپنداشت هجوم آورده و اراده خود را جایگزین کند. شناخت او در قلمرو هستی و قانونمند بودن آن توسعه پیدا کرد و فهمید که نسبتدادن امور به خدایان، نفی اراده خود و اعتقاد به مجبوریت و محکومیتاش میباشد.
درککرد مجبوربودن و محکومبودن متعلق به دوران حیوانیت است که جبر غریزه و فرمان بری از آن مشیت دیگری ندارد. ولی آگاهی میتواند زمینه و دلیل انتخاب باشد.
بدینترتیب دوری او از مرحله بدوی حیوانیت و رشد تکاملیاش با درک وجود اراده در نهاد خود و نحوه بکارگیریاش، سازگاری داشت. کمااینکه اولین مذهب زمانی به او ابلاغ شده که فهم و توان فهمیدن برایش فراهم شده بود. پس آنوقت بود که مجموعهای از قوانین و ارزشهای مذهبی با ماهیتی ارادی در اختیارش گذارده شد. پس اجمالاً این تصور که جبر مطلق وجود نداشته و انسان ارزشهای مذهبی با ماهیتی ارادی بعد از دوران غریزه و ورود او به مرحله آگاهی بوجود این منازعه در تفکر اسلامی اندکی توجه داشت.
در کوفه بعد از عاشورا بین اندیشمندان بحث و مناقشاتی پیرامون فاجعه، کربلا و شهادت امام حسین علیهالسلام و یارانش در گرفت – آنانی که از امام دعوت به عمل آورده بودند و بعد دست از بیعت کشیده و حسن را تنها گذاشته بوند از عمل خود سخت پشیمان گشته و جزء توابین در آمدند، عدهای دیگر با وجدانی شرمنده به سرزنش خود پرداخته و برای آن تمهیدی را جستجو میکردند. آشوب در بواطین موج میزند هر گز چنین عمقی برای آنان فاجعه پیشبینی نمیکردند و بالاخره هر گروه به دنبال توجهی برای گرده خود بودند.
بر سیاق تفکر روشنفکران وامانده که وقتی خود را در غذاب جدائی جامعه میبینند –خروارها تئوری و فلسفهبافی را به کمک توجیهات خود در میآورند- دست و پا زده تا به آیات قرآن تمسک جویند. آیات چندی با مفاهیم جبری –دستاویز تأویلات آنان قرار گرفت. از جمله آیه بیستودوم از سوره حدید که صراحتاً مصیبتهای وارده را به حضرت حق نسبت داده و علیالظاهر نقشی برای انسانها در بروز حوادث قائل نمیباشد.
خلاصه آنکه چنانچه در اخبار آمده در مجلسی یزید خطاب به مولی علیابنالحسین امام سجاد علیهالسلام میگوید: ‹در حادثه عاشورا من قابل سرزنش نیستم بلکه پدر بزرگوار شما نتیجه رفتار خودش را لمس نموده و همه این مصیبتها عکسالعمل اعمال ایشان در قبل است.›
و استناد میکند به این آیه:
و ما اصابکم من مصیبه فیما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر
(آنچه بر سر شما میآید هیچ نیست مگر به دلیل چیزهایی است که به دست خود ایجاد کردهاید و در گذرد از بسیاری)
پس بنابراین نقش من بعنوان عمل شهادت امام یک نقش جبری بوده است. امام سجاد علیهالسلام در جواب میفرماید: فرق است بین ما اهل بیت و شما عوامالناس بنابر این آیهای که قرائت کردهای در مورد ما اهل بیت نیست. آنچه مربوط میشود به حال و وضعیت ما این است:
(به شما مصیبتی نمیرسد نه در زمین و نه در خود شما جز آنکه در کتاب خدا مشخص است) به هر حال آیاتی از این قبیل منشأ بروز دو تفکر متضاد قرار گرفت.
- عدهای انسان را در تمامی رفتارهایش مجبور و بیاختیار فرض نموده و کل حوادث و اتفاقات را تمام و کمال به اراده خداوندی نسبت میدادند و برای انسان کمترین ارادهای قائل نبودند.
- در مقابل عدهای با اصالت دادن به اراده انسان هیچگونه جبر و زوری را بر اختیار انسان حاکم نمیدانستند و خدا را در امور دخیل نمیدانستند.
دسته اول اشاعره و گروه دوم معتزله نام گرفتند. در بیان اعتقادات هر یک از این دو گروه – اندیشمندان رسالات و کتب بسیاری نوشتهاند. حاصل کشمکش این دو گروه در زمان ولایت جعفربنمحمد امام صادق علیهالسلام به قضاوت حضرت واگذار گردید.
اما صادق ضمن ارایه ردیههای استدلالی بر دو نظریه فوق –نظریه جامع و فراگیری را ارائه نمودند که بالاشاره چنین است:
لاجبرا و لا تفویض بل امر بین الامرین
(نه جبر است و نه تفویض بلکه امری است بین این دو)
پاسخی بگذارید