ثواب و عقاب در اندیشه محی الدین ابن عربی

افعالی که ما با آنها سر و کار داریم از افعال ساده ای مثل خوردن و خوابیدن گرفته تا افعال پیچیده تر و سنگین تر، مجموعه ای از اعمال هستند که آدمیان برای رسیدن به مقاصدشان آنها را به کار میگیرند. پس ما در یک طرف افعالی داریم و در طرف دیگر فاعلی. یعنی کسی که این افعال را انجام داده است.

از نظر اخلاقی، بد یا خوب اعمال متوجه فاعل است و نه فعل. هیچ فعلی در ذات خود نه خوب است و نه بد. مثل فعل نشستن که در ذات خود نه گناه است نه ثواب. اما در واقع آنچه که باعث خوب یا بد بودن افعال میشود، فاعل و نیت فاعلی اوست.

مثلا نشستن کسی که از انجام کاری نیک خودداری کرده باشد زشت است ولی اگر همین به این دلیل نشسته باشدکه از مرتکب شدن عملی زشت خودداری کرده باشد،زیباست. پس نیت فاعلی یک شخص، در ارتکاب به عمل در زمانهای مختلف ممکن است با هم تفاوت داشته باشد.

خوردن یا آشامیدن در روزهای ماه رمضان برای فرد مسلمان حرام ولی همان خوردن و آشامیدن و در همین ماه رمضان برای مسلمانی که معذور و بیمار است، واجب و گاهی ترک آن هم حرام تلقی می گردد.

آنچه میخواهیم از ابن عربی بیاموزیم اینست که خود افعال (صرفنظر از نیت فاعلی) همگی مجلای جلوه های خدا هستند و خداوند، در به ظهور رساندن اسماء خود، به فعل نظر دارد و نه به فاعل.

و در نهایت این افعال اند که چرخه هستی خلقت را می گردانند. به اعتقاد او در حقیقت مشیت خداوند در انجام و وقوع خود فعل است. همچنین است که در طبیعت و ذات افعال هم نباید بدنبال اخلاقی بودن آن باشیم. زیرا که خود فعل، اولا و بالذات مستحق هیچ نوع مواخذه ای نیست. مثلا هرگز نمیتوان فعل کشتن آدمی را فی نفسه محکوم اعلام کرد. چرا که بنا بر تعلیمات دینی کشتن آدمی در شرایطی مثل قصاص و یا قتل کافر حربی و جنگ مجاهدین، واجب ولی در شرایطی مثل سقط جنین و ترور و غیره بدلیل قتل نفس حرام شمرده می شود.

نیت فاعلی هم نیت فاعلی است و هیچ نسبتی با مشیت خداوند ندارند و نمی بایستی که نیت آدمیان را به مشیت خداوندی نسبت داد. از نظر ابن عربی موضوع این است که افراد برخی مواقع مامور به اجرای فعلی می شوند که عالم هستی به انجام آن نیاز دارد.

امور تکوینی و تکلیفی

امور افعالی عالم دوگونه اند: تکوینی و تکلیفی.

امور تکوینی اموری به اصطلاح تنظیمی اند که نقش شان در عالم وجود، برقراری نظم و تعادل است. اینها اموری اند که بدون رأی ما و بدون اینکه ما در انجامشان دخالتی داشته باشیم، واقع می شوند. مثلا سرمای زمستان، گرمای تابستان، خاموش شدن آتش توسط آب و بخار شدن آب توسط حرارات و… همگی اموری تکوینی هستند.

علاوه بر این، در وجود آدمی نیز اموری قرار دارند که تکوینی اند و بدون اراده آدمی به فعالیت
سیستماتیکی مشغو لند. مثل نیازها، غریزه ها و گرایشهای ما به مسایل مختلف. امور تکوینی، اموری هستند که ذاتا حسن و قبح پذیر نبوده و از اخلاق پیروی نمی کنند. بنابراین نه زشتند و نه زیبا. نه ثواب دارند و نه مجازات.

امور تکلیفی اما اموری استعلایی هستند. یعنی اموری که ما باید به منظور بالا رفتن و استعلای روانی، آنها را انجام دهیم. مثلا توصیه شده وقتی به جایی وارد می شوید، سلام کنید، و موقع سلام کردن لبخند بزنید و بشاش باشید. این امور، استعلایی هستند یعنی اموری که با به کار گرفتن آنها، رشد میکنیم.

طاعت و معصیت

اگر انجام فعلی در جهت استعلای آدمی باشد، ابن عربی آن را طاعت می خواند. طاعات و عبادات، اموری اند که بالابرنده آدمی و عامل استعلای باطنی او هستند.      و بر عکس گناهان افعالی هستند که جریان تکاملی روح آدمی را متوقف کرده و آن را سنگین می کنند.

در امور تکوینی، یعنی آن دسته از اموری که بدست ما آدمیان ساخته و پرداخته نشده اند، غرایز بر ما حاکم اند. هیچکدام از غریزه های ما ذاتا استعلایی یا زمینی نیستند، گاهی اوقات بالا برنده اند و گاهی اوقات نه. امور تکوینی ذاتا در وجود ما قرار داده شده اند ولی هیچ خاصیت اخلاقی ذاتی هم ندارند. یعنی نه ذاتا زشت هستند و نه زیبا. مشیت خداوندی هم نه بر زشتی آنان قرار دارد و نه بر زیبائیشان. در واقع هر طور که آدمی عمل کند در مسیر مشیت خداوند عمل میکند. همان تکلیفی که خدا به آدم کرد.

 « لا تقربا هذه الشجره ».سوره ۷ آیه ۱۹ . برخی این طور خرده می گیرند که این چگونه نهی کردنی بود که باز هم آدم رفت و نزدیک شد. پاسخ این است که این نهی، نهیِ تکلیفی (تشریعی) بود و نه تکوینی.

 

نهی تکوینی این است که خداوند بگوید نشو و قدرت شدن از ذات شنونده زائل شود. در این صورت دیگر حس و نیاز و غریزه او، از بین میرود. دیگر قادر نیست که کاری انجام دهد. خداوند با بندگانش هم سخن تکوینی داشته، مثلا یکی را قدبلند آفریده،یکی را
زن آفریده، یکی را مرد آفریده و…، ولی استعلایی بودن یا نبودن، در حقیقت اموری هستند که ما اسم آنها را اخلاق می گذاریم.

ثواب و عقاب(پاداش و مجازات)

این سوال مطرح میشود که پس ثواب و عقاب و یا پاداش و مجازات، تکلیفشان چیست؟ به قولی دیگر اگر امور در ما تعریف شده اند، چطور ممکن است در شرایطی مبادرت به انجام فعلی، ثواب باشد و در شرایطی دیگر، گناه؟

پاسخ این است که ثواب و عقاب در واقع لذت و یا اندوهی است که ما درک می کنیم. باید این مسئله را به عنوان یک قانون در نظر بگیرید که هرگاه دیدید بشاشیت و ابتهاج شما در یک روز دستخوش تغییراتی گشته است، به آنچه در روز قبل انجام داده اید مراجعه کنید. مثلا لازم است که بدانیم خوردنی ها در خورنده اثر می گذارند. به همین دلیل است که می گویند لقمه باید هم طیّب باشد و هم طاهر. یعنی طهارت ظاهری و باطنی داشته باشد.

طهارت ظاهری آن است که باید واقعا پاک باشد و همچنین باید طهارت باطنی هم داشته باشد. یعنی کسی که آنرا تهیه و آماده میکند، دقت و توجهی نسبت به کیفیت وجزئیات آن داشته باشد و با حلاوت و عشق این کار را انجام دهد. هر لحظه خدا را شکرگزار باشد که چه فرصتی به وی عطا نموده است. این خیلی فرق دارد که به زور بخواهد کاری انجام دهد و مثلا پیش خودش بگوید ای وای باز هم نوبت میزبانی من شد یا خسته شدم از اینهمه پخت وپز و…. در این صورت، لقمه ای که می خوریم هر چه که باشد، روشنی به بار نمی آورد.

ابن عربی لذت بردن یا متحمل عذاب شدن را همان بهشت و جهنم می خواند، در مورد ایوب پیامبر می گوید که معروف است به اینکه رنج و درد فراوانی نصیبش شده بود و خیلی درد میکشید. از خدا خواست که: « خدایا عذاب را از من بگیر » و خدا نیز عذاب را از او گرفت و ندا رسید که ما خودمان سبک شدیم. گویا وقتی که سالک دچار عذاب است، قسمتی از این عالم هم دچار عذاب میگردد.

مثل درد کشیدن برخی از آدمیان که به دلیل دردمند بودن برخی دیگراست. لذا ما انسانها ممکن است که هرگز از درد خلاص نشویم چرا که احتمالا در یک طرف دیگر دنیا همیشه یک نفر در حال درد کشیدن وجود دارد. این حالت را سعدی اینگونه بیان کرده است:

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار

لذت و عذاب هم همین گونه است که وقتی تجلی صورت می گیرد، آدمی دچار بسط میشود و وقتی هم فرو افتادگی پیش می آید،آدمی دچار قبض روحی می شود. این بسط و قبض را قرآن کریم به شرق و غرب عالم وجود تعبیر می کند و همه آنها را به خداوند یگانه نسبت میدهد: و رب المشارق و المغارب. این رفت و آمد، یا قبض و بسط،مجموعا غُلَیان هستی را نمایش میدهد.

این قبض و بسط در زبان عرفان، همان بهشت و جهنم ادیان است.

از نظر ابن عربی، همه آدمیان در نهایت ذیل اسم هادی خداوند، هدایت خواهند شد. در نگاه ابن عربی و تعلیمات او، عذاب از عُذوبت می آید که عذوبت هم از عُذب به معنی شیرینی و حلاوت می آید.

ابن عربی می گوید این جهنم و این بهشت هر دو ظهور دوگانه یک نعیم هستند. نعیم یعنی نعمت گاه، یعنی جایی که ما در آن قرار بگیریم و از نعمت برخوردار شویم. وقتی ما در معرض گرما آزار می بینیم، قرار گرفتن دریک منزل خنک، برای ما نعیم است. به عکس هنگامیکه در معرض سرما و یخبندان هستیم، قرار گرفتن در یک خانه گرم، برای ما نعیم است. پس هم گرما و هم سرما در شرایط گوناگونی نعیم می باشند. نعمت ها با دو صورت آشکار می شوند. یکی ظهور صفات جلال است، یکی هم ظهور صفات جمال و این هر دو، بمثابه دو دست خداوند هستند. آن چیزی که در هم ریزنده ساختار انسان است و تایید کننده و روشن کننده و جلادهنده ساختار وجودی اوست، صفت جلالی است. جلال، درخششها و بارقه ها و تجلیاتی است که درکشان از ساختار ذهن ما خارج است و باعث به هم ریختن اوضاع فکری و روانی ما می شود.

صفات جلالی نعمت است ولی برای ما نعمت بودنش قابل درک نیست. ولی صفات جمالی برعکس، مخملی و لطیف و گوارا بنظر می رسند.

از نظر ابن عربی بهشت و جهنم هر دو نعیم هستند. این گفته دو تئوری به دنبال خود دارد. یکی اینکه وقتی می گوید حلاوت و شیرینی با عذاب توأم است معنی آن این است که مثلا آتش جهنم برای ساکن جهنم نعمت است. چون ساختار وجودی او با آن سازگار است. قرآن میفرماید : « ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم » سوره ۲ آیه ۷ یعنی « اصلا من دربهای درک آنان را بسته ام که تو (پیغمبر)نتوانی با آنها حرف بزنی »


یعنی آنها را خارج از دید تو نگه داشتم، تولیدشان میکنم، به آنها روزی می رسانم اما در مسیر تو قرار نمی گیرند که توسط تو هدایت شوند. در تفسیر قرآن هست که وقتی می گوییم ختم الله یعنی آنها در عذاب ابدی گرفتار هستند، چرا که زبان محمد را نفهمیدند. همه سخن این است که خلقتِ جمالیه دارد و خلقتِ جلالیه.

پس بهشت و جهنم، هر دو، دو مظهری از نعمت خدا هستند. وقتی یک شخص در مصاف آن صفت جلالیه قرار میگیرد و اهل جهنم می شود، با جهنم مأنوس می شود و لذت میبرد. در حقیقت جهنم و بهشت نسبتهای متفاوتی از یک حقیقت می باشند. درست مثل نسبت دماهای مختلف آب، یکی خوردنش دهان را می سوزاند و عذاب است.


دیگری خوردنش لذت میآورد و باعث خنک شدن می شود. هر دوی اینها در یک چیز مورد بازی قرار گرفته اند. نعمت یکی است، تنها تجلیاتش متفاوت است. با این توضیح مشخص میشود که در اندیشه عرفا بهشت و جهنم اخروی وجود ندارد. بلکه احوالات انسان دچار تغییر می شود گاهی اوقات در قبض و عذاب است و گاهی اوقات در نشئه و لذت. هیچ آدمی ذاتا و همیشگی، کلا در بهشتنیست و نخواهد بود. همچنانکه اشاره شد « رب المشارق والمغارب » سوره ۷۰ آیه ۴۰ . تمام مشارق بهشت هستند و انسان موجودی است که دم به دم بین مغرب و مشرق در حال رفت و آمد است.


حال این آیه قرآن برای ما قابل فهم تر میشود که میفرماید : « وَإِن مِّنکُمْ إِلَّ وَارِدُهَا » تمام مومنین به جهنم وارد میشوند و  « وَ مَا یؤُْمنُِ أکَْثرَهُم باِللَّه إلَِّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ » و مومنی نداریم جز اینکه شرک میورزد تمام مومنین مشرکند و تمام مشرکین  مومنند.

البته یکی به صورت بالقوه و دیگری به صورت بالفعل. یکی دیگر از خصوصیاتی که درباره اهل جهنم و اهل بهشت وجود دارد این است که ما نسبت به خداوند دچار قرب و بُعد می شویم. همه موجودات نسبت قربشان با خدا نه بیشتر میشود نه کمتر الا انسان که می تواند به لحاظ معرفتی لطیف تر شود، نزدیکترر شود و یا اینکه دورتر شود.

هر قدر ما در سلوکِ معرفت، آمیخته تر، مشغول تر، و اهل مجاهدت تر شویم، بهشتی تر می شویم چرا که به خدا نزدیکتر می شویم. هر قدر از این مسیر فاصله می گیریم دچار بُعد معرفت می شویم. دور از خدا می شویم و دچار قبض و جهنم و…


پس می توانیم نتیجه بگیریم که نزدیکی خداوند در اموری استعلایی است و لذت بردن از بهشتی بودن است. نپرداختن به تکالیف استعلایی به نوعی معصیت و دوری از طاعت و موجب بعد قربت و بعد معرفت است و انسان دچار قبض و عذاب درونی می شود. این عذاب و این لذت در واقع پاداش همان ثواب و عقابی است که ما دریافت میکنیم.


وقتی کار خوب انجام می دهیم، خوشحال و مبتهج هستیم، و وقتی کار بدی انجام می دهیم، دچار افسردگی می شویم.

آیا این نوع نگرش به بهشت و جهنم، معاد را زیر سوال نمیبرد؟


خیر. عرفا نیز به معاد اعتقاد دارند. البته آنها به معاد جسمانی معتقد نیستند، بلکه معاد روحانی را قبول دارند. از نظر آنها روان ما در رستاخیز بزرگی قرار گرفته است و نزد خداوند به مواخذه کشیده می شود و مؤاخذه آن نیز حرفی و صوتی و قولی نیست. ابن عربی راجع به جهنم معتقد است که این میوه کال وجود ما هر قدر در این دنیا مجاهدت بیشتری کند رسیده تر هم می شود، هر چقدر هم که کال باقی ماند، باید در جهنم و در مصاف با آتش پختگی حرارت ببیند و پخته تر شود. در حقیقت عرفا معاد را به یک روز یا یک بخشی از تاریخ محول نمیکنند. همچنان که داریم  : « آدمیان از زمانی که به دنیا می آیند معادشان شروع میشود »

در حقیقت در همین دنیا هم که هستیم، این روان ما است که عذاب می بیند. وقتی روان از جسم جدا می شود، دیگر آن جسم نه گناهی دارد، نه شعوری.

روان که رها می شود، در مصاف حساب و کتابهای عملی قرار می گیرد. سیاق عرفا، سیاق عملی است. یعنی آنچه که کردیم نتیجه اش را می بینیم. زندگی ما در این دنیا مثل زمانی است که بار سنگینی برداشته ایم و لذا کندتر راه میرویم.

روزی ابوذر و سلمان نزد پیامبر(ص) رفتند و از او خواستند که روز قیامت را به آنها نشان دهد. پیامبر نیز به آنها نفری ۵ درهم پول داد و گفت که این پول را بروید خرج کنید. فردا به شما قیامت را نشان خواهم داد. فردای آن روز پیغمبر یک تکه آهن داغ را روی زمین قرار داد و گفت هر کدام از شما با پای برهنه روی این آهن بایستید و توضیح دهید که آن ۵ درهم را چگونه خرج کرده اید. ابوذر روی آن ایستاد و شروع کرد به توضیح دادن که من یک درهم بدهکار بودم، بنابراین یک درهم را به عنوان بدهی خودم خرج کردم و… کمی طول کشید و به همین دلیل پاهای او بسیار سوخت. سپس نوبت به سلمان رسید و همین که روی میله ایستاد گفت از در که رفتم بیرون همه ۵ درهم را بخشیدم. پیامبر فرمود این است روز قیامت. حتی پولی که به شما بخشیده می شود و حلالتان بوده، نحوه عملکردتان در مورد آن متفاوت است. و قیامت همین است. شما هر قدر درگیر عملی باشید عکس العمل بیشتری سراغتان می آید. برعکس آن هم باشد گرفتار می شوید.

آیا در سرنوشت هر انسانی مشخص شده که به جهنم میرود یا به بهشت؟

اینکه اصلا به سمت بهشت برود یا به سمت جهنم برود، خود این صورت مسئله جای سوال دارد. بهشت جایی نیست که ما به سمت آن برویم. جهنم جایی نیست که ما از سمت آن دوری کنیم. مکانی ندارند. یعنی این طور نیست که یک گوشه ای از این عالم جهنم یا بهشت وجود داشته باشند. اعمال ما یا در جهت نزدیک شدن به خدا است یا در جهت دور شدن. البته نه اینکه خدا در جای دیگری باشد، خدا همین جا است. همچنانکه اگر بگوییم پیغمبران از نزد خدا آمده اند، حرف درستی نیست. چون خدا جایی نیست. سخن این است که ما گاهی اعمالی استعلایی انجام میدهیم که نامشان طاعت است. طاعت ثواب دارد و ثواب بهشت میآورد. گاهی نیز اعمالی انجام میدهیم که ما را زمینی و از خدا دور میکند. این اعمال معصیت است، معصیت عقاب دارد، عقاب آن نیز عذاب است.

به هر حال اصل صحبت این است که نزدیک شدن به خدا و ثواب و لذت بردن، در وجود آدمی اتفاق میافتد. البته محیطی که در آن زندگی میکنیم را نیز در بر می گیرد. همچنان که گاهی ممکن است اشتباهی مرتکب شویم که همسر ما را نیز در بر می گیرد.

در حقیقت محیطی که پرتو امواج ما در آنجا وجود دارد، بهشت و جهنم ما به همان اندازه است. برخی انسانها جهانشان خیلی وسیع تر است و مملکتی را در بر می گیرد. مثلا رهبران سیاسی جهانشان به اندازه مملکتشان است و اگر خطایی مرتکب شوند، همه مردم به عذاب کشیده می شوند. اگر هم قانون مفیدی وضع کنند، همه مردم دعاگویشان می شوند.


اعمال نیکی که ما انجام می دهیم، به آنها طاعت گفته می شود، که حال خوشی را نصیب ما میکند. در حقیقت انسان هر حس برتری را در خودش پرورش دهد، همان حس به سراغش می آید.

وقتی عملی استعلایی و یک طاعت مقربانه انجام می دهد حالش خوش می شود، این حال خوش او، انسانهای با حال خوش را به سمت او هدایت میکند. لذا انسانهایی که مومن هستند و مومنانه زندگی میکنند، کسانی هستند که از تنگناهای زندگیشان راحت تر و هموارتر عبور میکنند.


مثلا اگر ما مشقت هایی متحمل می شویم، آنها به نسبت کمتر متحمل می شوند. قرآن می فرماید : « ومن اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیامه اعمی » سوره ۲۰ آیه ۱۲۴ ، یعنی :  هر کس از ذکر من پرهیز کند، زندگی برایش سخت و رستاخیزش سیاه و تاریک است.

اینها همه معانی مشترکی دارد. شما هر چقدر که کار خدایی و استعلایی انجام دهید، به همان نسبت زندگی برایتان آسانتر می شود چون حالتان خوش می شود و آدمهای با حال خوش به سراغتان می آیند. اگر خلاف این انجام دهید نیز عکس آن صورت می گیرد. همچنان که اطراف یک آدم بزهکار همیشه آدمهای بزهکار جمعند.

فطرت انسان مرجع امور تکوینی است یا امور تکلیفی؟

فطرت ذاتا نه پاک است، و نه آلوده. همچنانکه به خدا نسبت داده میشود و می گویند.«  فطرالله » در حقیقت فطرت  یک فضای مجازی است برای برانگیخته شدن غرایز و گرایشها. انسان حتی اگر آموزگاری نداشته باشد، مطابق فطرتش هم می تواند راه صلاح را پیدا کند. چرا که فطرت محل تجلی خدا است. امور تکلیفی نیز این است که فطرت ما را همچنان پاک و دست نخورده نگه بدارد.

گرایش به دین، گرایش به رشد و  یا گرایش به تصرف و… اموری فطری هستند و آموزشی نیستند. حال وقتی بیدار می شوند، تعادل را بر هم می زنند. اخلاق یا امور تکلیفی یا امور استعلایی اموری هستند که تعادل را حفظ میکنند. هیچگاه توصیه نمیشود که مثلا قدرت را کاملا فراموش کنید. بلکه توصیه میکنند که قدرت را برای آموزه های خدایی نگهدارید.

بنابراین امور تکلیفی، عدم تعادل فطرت را به سمت تعادل هدایت میکنند. میدانیم که همه آدمها مظهر ظهور همه اسماء خدا هستند. آدمهای خدایی تر کسانی هستند که این اسماء را به تعادل رسانده باشند.

هر مومنی مشرک هم هست. آیا میتوانیم بگوییم هر مشرکی هم مومن است؟

بلی چرا که در حقیقت مشرکان تطبیقشان اشتباه است. آنها وقتی به چیزی شرک میورزند در واقع آن وجه مشرکانه را خیلی مومنانه نگاه میکنند، و برایش هزینه میکنند. یعنی تطبیقشان اشتباه است. حتی در شریعت هم تطبیق اشتباه مواخذه ندارد.

مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین خود گمراه گشتی

اینکه درد پایانی ندارد و اینکه اگر شخصی درجایی خونش ریخته شود دیگران هم شریکند، این موضوع به چه بر می گردد؟

این مطلب یک مسئولیت اجتماعی را مشخص می سازد. اگر در جامعه ای یک نفر بی گناه کشته شود، خونش به گردن همه اهل جامعه است. به این دلیل که رشد ظلم یک مسئله فردی نیست، بلکه ظلم در یک بستر اجتماعی قابلیت رشد دارد.
این جنبه اجتماعی است. اما جنبه وحدتی آن این است که اجزاء عالم به هم مرتبط هستند. این سخن سعدی که می گوید:

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

نیز واقعا بیانی وحدتی است. درد در عالم موجی دارد. در هر کجا که دردی ایجاد شود و برخیزد حتما بعضی ها را از خودش متاثر می گرداند. سخن ما این است که درد پایان ندارد چون همیشه یک قسمتی از عالم پر از درد است.

تا زمانیکه دردی در گوش های از دنیا وجود دارد ما هم دردمند هستیم. در عین حال هیچگاه هم نمیتوان تصور کرد که اصلا درد وجود نداشته باشد. چرا که درد هیزمی است که آتش این دیگ را برافروخته نگاه داشته است.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *