اخلاق در تعلیمات سعدی

از زمانیکه منشات سعدی در اختیار همگان قرار گرفت تا به امروز کلیه ادبا و اندیشمندان فارسی زبان بر این باورند که سعدی مصلحی است خیر اندیش, فرزانه ای است کم نظیر و معلم عشق و آموزگار اخلاق است که با سروده های نمکین در غزلیات عرفانی -عاشقانه شور و شوق عاطفی را با مسائل اخلاقی در دو کتاب ارجمند گلستان و بوستان بهم پیوند زده و در کلیه زمینه های رفتاری اعم از فردی,خانوادگی و اجتماعی به جد حد دانش, تجربه , خرد و آگاهی خود را بکار گرفته است تا این گنجینه معرفت را برای بازماندگان مشتاق خود به یادگار بگذارد.

سخن در صلاح است و تدبیر و خوی              نه در اسب و میدان و چوگان و گوی
تـو بـا دشمـــن نفـس هـــم خانه ای              چــــه در بنـــــد پیـــکار بیــگـــانـــه ای
عنـــان بـــاز پیچـــان نفس از حـــرام               بـــه مردی ز رستــم گذشتـند و سام
توخود راچو کودک ادب کن به چوب               بـــه گرز گـــران مغــــز مــردم مکـــوب
وجود تو شهری است پر نیـــک و بد               تــو سلـــطـــان و دستــور دانـــا، خرد
رضــــا و ورع   نـیـــکنـــامــــان حــــر               هـوی و هـوس رهــزن و کیــــسه بــر
چو سلــطان عنـایت کنــد بـا بــــدان               کــــجـا مـــانـــد آسایـــــش بــخـــردان
ترا شهـــوت و آز و کیـــن و حســـد               چو خــون در رگاننــد و جـان در جسد
هــوی و هـــوس را نمــــاند ستیـــز               چـــو بینــــد سJرپــنـــجه عقــــل تیـــز
رئیسی که دشمن سـیـاست نکرد               هم از دســت دشمــن ریـــاست نکرد

از زمانیکه منشات سعدی در اختیار همگان قرار گرفت تا به امروز کلیه ادبا و اندیشمندان فارسی زبان بر این باورند که سعدی مصلحی است خیر اندیش, فرزانه ای است کم نظیر و معلم عشق و آموزگار اخلاق است که با سروده های نمکین در غزلیات عرفانی -عاشقانه شور و شوق عاطفی را با مسائل اخلاقی در دو کتاب ارجمند گلستان و بوستان بهم پیوند زده و در کلیه زمینه های رفتاری اعم از فردی,خانوادگی و اجتماعی به جد حد دانش, تجربه , خرد و آگاهی خود را بکار گرفته است تا این گنجینه معرفت را برای بازماندگان مشتاق خود به یادگار بگذارد.

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی       زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
این پنج روزه مهلت ایام آدمی         آزار مردمان نکند جز مغفلی
باری نظر به خاک عزیزان رفته کن       تا مجمل وجود ببینی مفصلی
آن پنجه کمان کش و انگشت خوشنویس         هر بندی افتاده به جایی و مفصلی
درویش و پادشه نشنیده ام که کرده اند        بیرون از این دو لقمه روزی تناولی
زان گنجهای نعمت و خروارهای مال           با خویشتن به گور نبردند خردلی
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت       بهتر ز نام نیک نکردند حاصلی
بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت         گویند از او که هنوز بوده است عادلی
ای آنکه خانه در ره سیلاب می کنی       بر خاک رودخانه نباشد معولی
دل بر جهان مبند که بر کس وفا نکرد           هرگز نبود دور زمان بی تبدلی
مرگ از تو دور نیست و اگر هست فی المثل       هر روز باز میرویش پیش منزلی
بنیاد خاک بر سر آب است ازین سبب        خالی نباشد از خللی یا تزلزلی
دنیا مثال بحر عمیق است پر نهنگ          آسوده عارفان که گرفتند ساحلی

از سوی دیگر شخصیت وزین و رفتار استثنایی او توام با بی اعتنایی عارفانه به دنیا و هر چه در اوست باعث گردید که در مسیر حیات پر بارش همواره مورد احترام و تکریم تمامی اقشار جامعه خود قرار گیرد و با توسل به گوهر دیانت و عناصر مرد مداری و شجاعت همواره حامی افتادگان و در ستیز و ناصح زورمندان متجاوز به حقوق مردم باشد و این قولی است که جملگی بر آنند.

برو پاس درویش محتاج دار           که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت          درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
ریاست به دست کسانی خطاست            که از دستشان دستها بر خداست

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد, حجاج را خبر کردند بخواندش و گفت : دعای خیری بر من بکن, گفت : « خدایا جانش بستان » گفت : از بهر خدا این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.

ای زبر دست زیر دست آزار              گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری           مردنت به که مردم آزاری
چنان خسب کاید فغانت به گوش             اگر دادخواهی برآرد خروش
که نالد ز ظالم که در دور توست           که هر جور کو می کند جور توست
نه سگ پاچه کاروانی درید              که دهقان نادارن که سگ پرورید

عجبا که پس از گذشت بیش از هفتصد سال , اینگونه نصایح و راهنمایی های خردمندانه هنوز هم برای برخی از داعیان اخلاق و مدعیان حامی شرافت انسانی به جای پذیرش, آزار دهنده است.

مروت نباشد بر افتاده زور            برد مرغ دون دانه از پیش مور
کسان برخورند از جوانی و بخت         که بر زیردستان نگیرند سخت
اگر زیر دستی درآید ز پای          حذر کن ز نالیدنش بر خدای

سعدی انسان محوری را به جای جهان محوری در باور زورمندان عصر خود جابجا کرد و دامنه تکریم ایشان را تا عرش اعلا اعتلا بخشید که بنی آدم اعضای یک خانواده اند و گوهر وجودی آنان از ابتدای آفرینش یکسان است و در اوج آراستگی به زیور کرامت که اهدایی خالق یکتاست, عظمت نداشتن زور مردم آزاری را در قیاس با تمامی نعمات الهی مقدم میدارد و اذعان میکند که هیچ صورت قادر نیست که شکر این ناتوانی و خیر را بجا آورد.

کجا خود شکر این نعمت گزارم          که زور مردم آزاری ندارم

بخاطر همین خصوصیات اخلاقی و رفتاری و مختصات اجتماعی و سیاسی است که به شهادت تاریخ هیچیک از شخصیتهای مطرح در زبان پارسی را سراغ نداریم که در عرصه تطهیر اخلاقی و انتشار عشق و محبت با استاد سخن سعدی شیرازی برابری کنند و لذا به درستی باید شور و سرمستی عرفانی را از سعدی بیاموزیم و در اتخاذ روش مناسب زندگی در تمام امور از نظریات او پیروی کنیم.

به ایثار مردم سبق برده اند          نه شب زنده داران دل مرده اند
همین دیدم از پاسبان تتار              دل مرده و چشم شب زنده دار
کرامت جوانمردی و نان دهی است             مقالات بیهوده طبل تهی است
قیامت کسی بیند اندر بهشت              که معنی طلب کرد و دعوی بهشت
بزرگی به ناموس و گفتار نیست           بلندی و دعوی به پندار نیست

نخورد از عبادت بر آن بی خرد          که با حق نکو بود و با خلق بد
طریقت به جز خدمت خلق نیست         به تسبیح و سجاده و دلق نیست
چو مردان ببر رنج و راحت رسان         مخنث خورد دست رنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر      نه خود را بیفکن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است        که خلق از وجودش در آسایش است
کسی نیک بیند به هر دو سرای         که نیکی رساند به خلق خدای

بنظر استاد حسین محی الدین قمشه ای « وقتی اولین بار گلستان و بوستان سعدی به زبان لاتین ترجمه شد یکی از کشیشان مسیحی پس از مطالعه کتاب چنین تصور کرده بود که این کتاب متعلق به یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که اثرش تازه پیدا شده است . آثارسعدی در غرب در مجموعه کتب مقدس به طبع رسیده است و پیوسته مورد ستایش و منبع الهام بزرگان مغرب بوده است » مگر نه اینکه در هر کجا و در هر لباسی و هر زمانی پیام آوران مهر و دوستی, پیام خداوند هستی بخش را ابلاغ می کنند.

آیات ۲۱-۲۲ از سوره الروم :

۲۱- و از یکی از آیات لطف الهی این است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس بگیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود, همانا در این امر برای مردم با خرد ادله علم و حکمت حق آشکار است.
۲۲- و یکی از آیات قدرت الهی خلقت آسمانها و زمین است و اختلاف زبان ها و رنگهای شما آدمیان که در این امور ادله صنع و حکمت حق برای دانشمندان عالم آشکار است :

منت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت, هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات, پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که بر آید                کز عهده شکرش به در آید

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده, پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد.

ای کریمی که از خزانه غیب         گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم         تو که با دشمن این نظر داری

سعدی مناسب ترین زمان تربیت را دوران کودکی و نوجوانی میداند که نو نهالند و انعطاف پذیر.

هر آن طفل کو جور آموزگار نبیند، جفا بیند از روزگار

و اگر زمان از دست برود

هر که در خردیش ادب نکنند              در بزرگی فلاح از او برخاست
   چوب تر را چنانکه خواهی پیچ             نشود خشک جز به آتش راست
درختی که اکنون گرفته است پای       به نیروی مردی درآید ز جای
و گر همچنان روزگار هلی             به گردونش از بیخ بر نگسلی
سرچشمه شاید گرفتن به بیل        چو پر شد نشاید گرفتن به بیل

خانواده و اجتماع دو عنصر مهم چهارچوب صور مختلف تعلیم و تربیت را تغییر میدهند, بنابراین اگراین عناصر به وظایف خود با دلسوزی و احساس مسئولیت عمل کنند هدف غایی از تربیت صحیح میسر می شود.

گلی خوشبوی در حمام روزی              رسید از دست محبوبی به دستم
به او گفتم که مشکی یا عبیری              که از بوی دل آویز تو مستم
بگفتا من گلی نا چیز بودم              ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد            وگرنه من همان خاکم که هستم

واقعیت این است که به علت بی اطلاعی یا در مواجهه با مشکلات خانوادگی از این امر مهم غافل شده ایم, در حالیکه فرزندان ما با ناهنجاریهایی که نشان میدهند خانواده را دچار مشکل کرده و به ما هم یادآوری میکنند گل خوشبویی را که در زمان مناسب می بایست به آنها هدیه کنیم غفلت شده و حد آنهم میسر نمیباشد ,از طرف دیگر در یک دور تسلسل که در نادانی یا بی توجهی ریشه دارد ما هم قربانی شده ایم, چون با رفتار و گفتار هنجار فاصله زیادی داریم. میخواهم از این فرصت استفاده کنم و پای را از گلیم خور فراتر نهم و از جوانان وحدتی درخواست کنم که با صراحت فراوان در امر خانواده و تربیت فرزندان خود آگاهیهای مورد نیاز از منابع عرفانی و تربیتی که در ادب فارسی که ظرفیتی به ابعاد دریاهای عالم را دارا هستند را بدست آورند.

اگر پــای در دامـن آری چو کوه           سرت زآسمان بگذرد در شکـوه
زبان درکش ای مرد بسیار دان           که فردا قلم نیست بر بی زبان
صـدف وار گوهـر شنـاسـان راز           دهــن جــــز به لـولـو نکردنـد باز
فراوان سخن باشدآکنده گوش           نصیحت نگیرد مگر در خمــوش
چوخواهی که گویی نفس برنفس      حـــلاوت نیابــی ز گفتــار کس
تـامـل کنــان بـر خطـا و صـواب             بــه از ژاژ خایــان حاضـر جواب
کمال است در نفس انسان سخن         تو خود را به گفتار ناقص مکن
کم آواز هرگــز نبـینـــی خجـل             جوی مشک بهتر که یک توده گل
حذر کن ز نـادان ده مرده گوی            چو درنا یکی گوی و پرورده گوی
صدانداختی تیر و هر صدخطاست         اگر هوشمندی یک انداز راست
چرا گوید آن چیز در خفیه مرد            که گر فاش گردد شود روی زرد
ازآن مرد دانا دهان دوخته است         که بیند که شمع از زبان سوخته است

اغلب ابیات مذکور برگرفته از باب هفتم گلستان است . آرزو دارم خوانندگان تیزبین ، با تفکر و مطالعه در دو کتاب بی مانند گلستان و بوستان و با صرف حوصله و دقت از این مجموعه حکمت بیش از پیش بهره بگیرید.

چو نرمی کنی خصم گردد دلیر           و گر خشم گیری شوند از تو سیر
درشتی و نرمی به هم در به است      چو رگزن که جراح و مرهم نه است

با بدان یار گشت همسر لوط          خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند         پی مردم گرفت و مردم شد

به احسانی آسوده کردن دلی        به از الف رکعت به هر منزلی
اگر جز به حق می رود جاده ات         در آتش فشانند سجاده ات

از این نامورتر محلی مجوی         که خوانند خلقت پسندیده خوی

چو استاده ای در مقامی بلند        برافتاده گر هوشمندی نخند

گرت خوی من آمد ناسزاوار         تو خوی نیک خویش از دست مگذار

مرد عالم کسی است که رفتار با گفتارش یکی باشد وگرنه شاخی بی بر یا زنبوری بی عسل است.

عالَمی را که گفت باشد و بس         هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند            نه بگوید به خلق و خود بکند

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند, یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد.

علم چندان که بیشتر خوانی         چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند            چارپایی بر او کتابی چند

سخنی در نهان نباید گفت            که بر انجمن نشاید گفت

بد خوی در دست دشمنی گرفتار است که هر کجا که رود از چنگ عقوبت او خلاص نیابد.

اگر زدست بلا بر فلک رود بد خوی     ز دست خوی بد خویش در بلا باشد

احمق ز القابش خوش آید, چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.
حریص با جهانی گرسنه و قانع به نانی سیر, حکما گفته اند: توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.

روده تنگ به یک نان تهی پر گردد        نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ

بداختر از مردم آزار نیست           که روز مصیبت کسش یار نیست

کارها به صبر بر آید و مستعجل به سر در آید.

به چشم خویش دیدم در بیابان         که آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپای از تک فرو ماند           شتربان همچنان آهسته می راند

هر که با داناتر از خود جدل کند تا بدانند که داناست, بدانند که نادان است.

هر که با بدان نشیند نیکی نبیند.

از بدان جز بدی نیاموزی          نکند گرگ پوستین دوزی

نیم نانی گر خورد مرد خدا          بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشا         همچنان در بند اقلیم دگر

تا مرد سخن نگفته باشد               عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالی               شاید که نهنگ خفته باشد
همچنان در فکر آن بیتم که         گفت پیلبانی در لب دریای نیل
زیر پایت گر بدانی حال مور         همچو حال توست زیر پای پیل

لقمان را گفتند : ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان, هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از نقل آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی               کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان           بخوانند، آیدش بازیچه در گوش

وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم, دل آزرد به کنجی گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که درشتی میکنی.

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش       چو دیدش پلنگ افکن پیل تن
گر از عهد خردت یاد آمدی            که بیچاره بودی در آغوش من
کردی در این روز بر من جفا             که تو شیرمردی و من پیر زن

کنونت که امکان گفتار هست             بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسد            به حکم ضرورت زبان در کشی

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *