همۀ موجودات در عالم، دارای سه بعدِ روح، روان و جسم میباشند و این سه بُعدی بودن، شامل کل موجودات اعم از جمادات، نباتات و حیوانات میگردد.
انسان نیز از همین سه بُعدِ روح، روان و جسم برخوردار است.
میزان حیاتمندی موجودات، وابسته به دو عنصر علم و قدرت است. انسان، قدرتمندتر و عالم تر از موجوداتی مثل نباتات، جمادات و حیوانات است و لذا حیات بیشتری نیز دارد و با توجّه به اینکه حوزۀ تجمّع این نیروها در روانِ انسان است، لذا روانِ انسان حیاتمندتر از روانِ بقیۀ موجودات است، و به همین دلیل دوران بقاءِ آن نیز بیشتر از دوران بقاءِ حیوانات است، بنابراین روانِ آدمی بعد از مفارقت از جسم، هزاران سال دوام داشته و سیرش را طی میکند.
ولی سیرِ روانِ حیوانات بعد از مرگشان، متوقف میگردد، یعنی به محض اینکه جسمشان متلاشی میشود، روانشان نیز متلاشی میگردد.
حال این سوال پیش میآید که آیا حیوانات محشر دارند؟
در قرآن تنها در یکجا در سوره شمس (تکویر)، به محشر حیوانات اشاره شده و آمده است: «و اذا الوحوش حشرت» یعنی «وحوش تجمع میکنند».
در اینجا تنها به نقل نظریات آقای طباطبائی در المیزان و مرحوم آقای طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن اکتفا میشود، که اشاره دارند به اینکه وحوش (حیوانات وحشی یا حیوانات رامنشدنی)، گرد هم آمده و اجتماع مینمایند.
وحشی را نیز اگر با وحشت همخانواده در نظر بگیریم، مشاهده مینماییم که حیوانات یا در ترس و وحشت هستند، یا عامل ترس و وحشت میباشند. اگر قرآن میخواست اشاره نماید که حیوانات نیز محشر دارند، وحوش را جدا نمیکرد و صرفا به این اشاره میشد که همۀ حیوانات محشر دارند، امّا اینجا که به وحوش اشاره شده، معنای دیگری را تداعی میکند.
آقای طباطبائی بدین ترتیب تشریح میکند که این «حشر» مقدمۀ قیامت است، و نه خودِ قیامت، که وحوش در یک سرزمین، با هم حشر پیدا کرده و در کنار هم قرار گرفته و تضادها را از یاد میبرند.
مثلاً گرگ و میش که در این عالم، ظاهراً دو وجه متضاد هستند، وقتی که در کنار هم قرار بگیرند «همحشر» میشوند. یعنی وقتی قیامت شد، زلزلههای پیدرپی اتفاق خواهد افتاد. «البته همه اینها فرضیات است، چون در تئوری شریعت، قیامتی رخ نداده که ما به این دقت بتوانیم راجع به آن توضیح دهیم» این زلزله ها عامل وحشت این حیوانات میشوند و باعث میگردند که اینها از سوراخهایشان بیرون بیایند و در کنار هم قرار گیرند.
آقای طالقانی نیز در این مورد همین مطلب را اظهار داشته، و بعضی از مفسرین هم منافی عقل دانستهاند که حیوانات هم در محشر شرکت کنند.
در روایاتی، در ذیل همین آیات آمده: «ابوذر غفاری بیان داشته که خدمت پیامبر بودم، دیدم دو تا بز کلههایشان را برهم میساییدند، شاخ به شاخ میشدند و دعوا می کردند، پیامبر از من سؤال کردند که: «میدانی چرا این دو با هم این کار را میکنند؟» گفتم: خیر، پیامبر فرمود ولی خدا میداند برای چه این کار را میکنند و در روز قیامت هم، بینشان داوری میکند و سزای بیشاخ را از شاخدار میگیرد». یعنی آن حیوان که شاخ ندارد، مظلومِ آن حیوان شاخدار قرارگرفته است.
ولی این سؤالبرانگیز است که برای چه باید حیوانات در قیامت شرکت کنند؟ چون اصولاً رستاخیز، سبک و سنگین کردنِ اعمالِ ارادیِ موجوداتِ مختار است، یعنی طفل، سفیه و مجنون تکلیفی ندارند.
طبق اخبار دینی ما، ابلهان تکلیفی که ندارند هیچ، به بهشت هم دعوت میشوند، اما چرا؟ چون آنها فاقد اراده بودهاند، اصلاً فقه یعنی توضیحِ رفتارِ آگاهانۀ آدمِ متکلف، یعنی شخص بایستی، اولاً آگاه باشد، ثانیاً اراده داشته باشد، یعنی مجبور به عملی نشود. اگر کسی دست و پای شما را بست و خنجر زیر گلویتان گذاشت، و شما را وادار کرد که به عملی تن دردهید، دیگر بر شما حرجی نیست. از شما بازخواست نمیشود و تکلیفی نیز بر شما نخواهد بود، چون عملِ شما ارادی نبوده است، اگر شما از سر ناآگاهی عملی را انجام داده و مرتکبِ فعل گناهآلودی شوید، چون آگاهی نداشتید، برای شما گناهی ندارد، (مثلاً در رستورانی، لقمهای میخورید و بعد که تمام شد، به شما میگویند: این از گوشت گراز وحشی طبخ شده، چون شما ارادهای نداشتهاید، تکلیف از شما ساقط است. و یا هنگامیکه شما را تحت فشار قرار داده و وادار به انجام کاری کنند و شما مرتکب عملی، خلاف قانون و شرع گردید، و یا جانتان در خطر باشد، باز هم تکلیف ساقط است).
ثالثاً باید انسان به تکلیف خود آگاه باشد، پس طفل خردسال مکلّف نیست، و مؤاخذه نمیشود. قیامت، سرزمینِ بررسیِ همین چیزها است، انسان از سرِ آگاهی و اراده و عدم تعهد به تکلیفش، بازخواست میشود، حال شما بگویید: حیوان شامل کدامیک از حالات فوق میگردد؟ آیا از سرِآگاهی و اراده کاری انجام میدهد، یا از سرِ تکلیف؟
پس مشاهده میگردد که حیوان به دلایل فوق نمیتواند به قیامت وارد شود.
خدا در قرآن خطاب به کسانی که بررسیهایی میکردند و نتیجه ای هم نمیگرفتند و از فهمِ راز و نقشِ مسائل عاجز میماندند، میفرماید: «ما خلقت را عبث و بیهوده انجام ندادیم و از این قضایا منظوری داشتیم……..»
آیا در حالیکه خداوند خلقت خود را عبث نمیداند، ممکن است وعدۀ عملی عبث (قضاوت درمورد نزاع دو بز؟)را داده باشد؟ (یعنی بگوید من میدانم و حساب نزاع این دو بزغاله را در روز قیامت میرسم و به آنها میگویم که چرا این یکی کلهاش را به کلۀ آن یکی فشار داد؟)
آیا در حالیکه خلقت عبث نیست، قضاوت خدا میتواند عبث باشد؟
اصلا نزاع حیوانات که براساس اصل تنازع بقا و سلامت طبیعت و صرفاً از روی غریزه صورت میگیرد، چرا باید همچون رفتار آگاهانۀ انسانها تحلیل قیامتی داشته باشد؟
پس این گردش و چرخۀ طبیعت را چطور توضیح دهیم؟
طبیعت اخلاقپذیر نیست و انسان نباید سعی کند آدمی و قواعد اخلاقیات و آداب آدمی را به طبیعت نسبت دهد (مثلاً نباید فکر کرد که اگر زنبوری مورچه ای را خورده، کار بدی انجام داده و هر کار بدی هم قابل مجازات و مؤاخذه است).
کلِّ طبیعت، بستر فعل و انفعالاتی است که در انسان تأثیرات شادی آور و حزن آلود دارد. مثلاً آب، آتش را خاموش میکند و نیز در حالتی دیگر آتش دشمن آب است، حالا کدامیک را باید مجازات کرد، آب یا آتش را؟
نورِ خورشید به بلورِ شبنمِ از شب به جا مانده ای که روی گلبرگِ نازکی نشسته است میتابد، نور، منکسر شده و گرمای آن برگ را سوزانده و آتش میگیرد و جنگل به آتش کشیده میشود. این فقط یک فعل و انفعال است، فقط همین، نه باید برایش قیامت اقامه کنیم و نه نفرین کنیم و نه هیچ چیز دیگری.
اما اینکه خداوند فرموده: «ما خلقت را عبث انجام ندادیم»، سؤال این است که عملِ همین دو تا بزغاله چه معنی دارد؟
تعبیر ما این است که هر عمل و عکس العملی و یا هر فعل و انفعالی که در طبیعت و خارج از ذهن ما انجام میشود، دقیقاً تعادل ماده و انرژی را برقرار میکند.
ذرهای در عالم، خارج از ذهن ما اتفاق نمیافتد مگر در راستای برقراری همین تعادل. این توضیحِ عالمِ طبیعت است. راه رفتنِ ما، دلدردِ ما، دعوایِ ما، خروشِ ما، جوششِ ما، همۀ اینها در همین راستا است. اگر همۀ آدمهای روی کرۀ زمین باهم متّفق شوند، نمیتوانند تعادل انرژی و ماده را در عالم، بر هم بزنند، اگر بر هم بریزد، همان قیامتی است که انتظارش میرود. یعنی همان بهم ریختگی همه چیز.
تصوّرش خیلی مشکل است که بگوئیم، چطور جهان به این عظمت بخواهد با جابجاییِ یک واحد اتم اکسیژنی، و یا یک واحد اتم هیدروژنی تمام مناسباتش تغبیر کند.
همانطور که قبلا گفته شد، سیستم، ایزوله است، یک حرکتِ بسیار کوچک در یک طرفِ عالم، مساوی است با ایجادِ تغییر در طرفِ دیگرِ عالم، و از این جهت است که عبث آفریده نشده است. امیدوارم با این مقدّمه، همه متفّق شوند که حیوانات، نیازی به رستاخیز نداشته و در رستاخیز حضور نخواهند داشت، چون رستاخیز، محلِّ بررسیِ رفتارِ ما آدمیانِ دارایِ اراده است و حیوانات رفتار ارادی ندارند، حرکتِ آدمیان، عبور از قوّه به فعل و ظهور استعداد نهان است، یعنی به ظهور رسیدن آنچه که در مکنون است، اما حیوانات این طور نیستند.
مثلاً این گوسفندی که امروز میبینیم، با آن قوچی که جلوی حضرت ابراهیم فرستادند که بجای اسماعیل بکشد، چندان فرقی ندارد، شعورشان کم و زیاد نشده، رفتارشان عوض نشده و از یک چیز به یک چیز دیگر نیز تبدیل نشدهاند.
دهها، صدها و هزاران سال دیگر هم که بگذرد، حیوانات از نظرِ رشدِ شتابِ شعور، همین هستند که هستند. ممکن است وجودشان منقرض شود، یعنی از عرصۀ حیاتِ طبیعت جدا شوند، ولی تا هستند همان هستند، اخلاقیّات در آنها رشدی نمیکند، خصوصیّاتِ آنها تفاوت ماهوی پیدا نمیکند، به همین دلیل میگوییم، حیوانات هرچه هستند، بالفعل اند، خلقتِ حیوانات بالفعل است، همچنانکه ملائکه و فرشتگان نیز بالفعل هستند، فرشتهها هم هیچوقت در قاعدۀ تکامل قرار نمیگیرند، یعنی از چیزی به چیز دیگری تبدیل نمیشوند، از نقصی به سمت کمال راه پیدا نمیکنند. حیوانات هم همینطور هستند. فقط آدمیان هستند که به تعبیر قرآن، تغییر دارند.
«خلق الانسان فی احسن التّقویم، ثمّ رددنا….»
یعنی «انسان را در حالتِ نیکو و کیفیتی بالا آفریدیم، اما او را در اسفل السافلین قراردادیم.»
«اسفل السافلین» یعنی حالتی که ظهور فعلی و فعلیّت محض است و نیاز دارد که حرکت کند و به مدد قوّه (احسن التّقویم) به فعلیّتی بالاتر برسد. آنچه ما همین الان، در آن قرار داریم «فعل»، وآنی که میتوانیم باشیم و باید در ما ظهور کند، «قوّه» و استعداد است.
تنها انسان است که پاندولی بین قوّه و فعل است و باید در این مسیر، دائم حرکت کند، با توجه به همۀ این دلایل، اگر حیوان به رستاخیز راه پیدا نکند، پس لازم نیست که روانش هم بقایی داشته و از طولِ حیاتِ بالایی برخوردار باشد.
همانطور که ذکر شد، روانِ انسان، پس از جدا شدن از جسم، حیاتی طولانی دارد، چون بعد از جدا شدن، هزاران سال (حدود شش تا هفت هزار سال) حیات دارد، به این دلیل که هنوز مأموریتهایی دارد و هنوز باید فعل و انفعالاتی بر رویش انجام شود که به جایگاه والاتری دست یابد، اما حیوانات این فعل و انفعالاتِ پس از مرگ را ندارند.
بعلاوه به یک نکتۀ معنوی نیز باید اشاره کنیم:
اعتقاد براین است که در عالمِ بالا جایگاههای مختلفی برای افراد مختلف وجود دارد که دارای مراتبی هستند.
مثلاً طیفِ دانشمندان در مراتبِ بالاتری نسبت به عوام قرار دارند و سنخیتهای مختلف، همدیگر را به سمت هم میکشانند.
یک فردِ بیسواد که در دنیا استعداد، دقت و شعوری ندارد، با اینشتین نمیتواند همنشین باشد، طولِ امواج باید بهم نزدیک باشند تا بتوانند با هم همنشین شوند. این همنشینی، همنشینیِ سنخیتهاست، یکی از دعاهای ما مسلمانان، همین است که از خدا میخواهیم، ما را با امامان و معصومین همطبقه ومحشور بگرداند، روانِ هرکس، بعد از مفارقت از جسم، به سمتِ گروه و مرکزی میرود که آنجا همه مثل او هستند.
این دعاها که در قدیم میگفتند: خدایا ما را با امیرالمؤمنین محشور کن، تقاضا و آرزوی خوبی است، در جائیکه اولیاءِ خدا یک چنین دعایی میکردند که ما را با مولا ابا عبدالله محشور کن، و در حالیکه در آرزوی هم حشری با شخصیتهای بزرگتر از خودشان هستند، آیا ما میتوانیم باور کنیم که یک گربه هم با اباعبدالله محشور میشود و آیا میتوانیم برای همه، یک روزِ محشر قائل شویم؟
یعنی برای همه انسانها یک روزِ قیامت قائل شویم و بگوئیم: همان روز که اولیاءِ خدا، عرفا، پیامبران و معصومین قرار است حاضر شوند حیوانها هم محشور میشوند، این غیر ممکن است. اصلا جور درنمیآید که محشرِ ما از یک سو با امیرالمؤمنین یکی باشد، و از سویی دیگر با گربه.
هم حشر شدن یعنی همطبقه شدن، یعنی ابتدا ما را به آن حد ارتقاء بدهند، نه اینکه یک مرتبه و بدون ارتقاء، محشور شویم.
گفتیم که روانِ آدمیان، بعد از مفارقت از جسم، باقی خواهد بود و به تعبیر ملاصدرا «روحانیت البقاست» ولی در موردِ حیوانات، اصلاً این ضرورت وجود ندارد، روانِ آنها تابعِ جسمِ آنها است و وقتی جسم متلاشی شد و مُرد، روان هم مضمحل میشود.
حال سوال این است که معادِ انسانها چگونه است؟ جسمانی یا روحانی؟
اعتقاد ما وحدتیان درمورد معادِ انسانها، معادِ روحانی است.
به قول ابن سینا، پذیرفتن معادِ جسمانی، نه تنها خلاف عقل، حتّی غیرلازم نیز میباشد. چرا که نفس میتواند از لذّاتِ نعیم و نیز عذابِ تاریکیهایِ برزخ، برخوردارباشد بدونِ آنکه به جسم نیازی داشته باشد.
اما از طرفی، چون وحی پیامبر، از بَعث سخن میگوید، مؤمنان، متعبّدانه مکلّف به قبول آن هستند.
قیـامت از منظـر کـلام
همانطور که ذکر شد، قیامت از نظر کلامی، اصل سوم دین است و قائل به این معناست که یک روز بزرگی وجود دارد و آن، روزِ قیامت است که همۀ آدمیان در آن روز جمع شده و بنا به آنچه که از آنها سر زده است با خدا مواجه میشوند.
بازتاب اعمال نیک و بد آنها در آن روز، بروز میکند و خداوند به عنوان قاضیِ روزِ جزا به آنهایی که اعمال بدی داشتهاند کیفر میدهد و آنهایی را که اعمال خوب داشته اند، پاداش میدهد. حال این سؤالات مطرح میگردد که، قیامت چه زمانی است و مدت آن چقدر میباشد؟ خداوند در آن روز طبق چه معیاری با آدمیان برخورد میکند، عقل یا شرع؟ یعنی آیا ما را بر اساس دریافتهای عقلی محاکمه میکند یا بر اساس دستورات شرع؟ دیگر اینکه نشانۀ این محاکمه کجا و چه زمانی ثبت گردیده است، و ابزار این محاکمه چیست؟ آیا خدا انسانهای بد را به جهنم میفرستد؟ این جهنم قبلاً خلق شده یا بعداً بوجود میآید؟ نیز این جهنم با بهشت چه نسبت فیزیکی و یا معماری دارد؟ اصلاً وجود آنها در کرۀ خاکی است یا در کهکشانهای دیگر؟ و دیگر اینکه قصد خداوند از مجازات آدمهای بدکار چیست؟ پایان قیامت چه خواهد شد؟ آنها که به جهنم میروند، تا چه زمانی باید در جهنم و آنها که به بهشت میروند تا چه زمانی باید در بهشت بمانند؟ در بهشت چه چیزی در انتظار انسانهای نیکوکار و در جهنم چه نوع عذابهایی در انتظار انسانهای بدکردار میباشند؟
از دو دیدگاه میتوان به حوزه قیامت و مسائل مربوط به آن نزدیک شد، «عبودیت و عقلانیت».
ازمنظر عبودیت از همان ابتدا باید پذیرفت که جهنم و بهشت و قیامت وجود دارد. اما همینکه این موضوع را به بحث و نقد گذاشتیم، دیگر از حوزۀ تعبّدی دین خارج شده و بحث را به حوزۀ عقل وارد گردانیده ایم.
قیامت چیست و محشرکدام است؟
«قیامت» در لغت یعنی قیام بزرگ، یک به پا خاستن استثنایی و «محشر» به معنای هم عصرشدن، هم نشین شدن و تجمع کردن است. اینکه درقرآن آمده «و اذا الوحوش حشرت» یعنی روزی که حیواناتِ پراکنده و بیابانی گرد هم میآیند، نه اینکه در روز قیامت، حضور داشته باشند، اما در مورد حیات آدمی بعد از مرگ، این سوالات بوجود میآید که آیا انسان با حقیقتی دیگر مواجه خواهد شد یا خیر؟ و اگر قرار است با حقیقتی مواجه شود، چه عکسالعملی باید در قبال آن داشته باشد و یا اصلاً نوع زندگی آدمی در این دنیا، بر آن حقیقتی که با آن مواجه خواهد شد اثر میگذارد یا خیر؟
اینها مجموعۀ بحثهای قیامتی است. عقلای دین در تاریخ جامعهشناسی دینی، برای اینکه بتوانند ارزشهای دینی را ترفیع دهند، دستهبندی هایی برای ادیان قائل شده اند که این دستهبندیها باید بر حسب ضرورت مسئله تفکیک گردد. ما در حوزۀ ادیان با دینهایی مواجه هستیم که به آنها ادیان الهی گفته میشود. از بدو پیدایش دین (ادیان بدوی) تا ادیان پیشرفته، مسئلۀ «زندگی پس از مرگ» به عنوان یک مقولۀ ارزشی مورد توجه قرار گرفته است و یکی از دلائلی که در حوزۀ روانشناسی برای اثبات وجود خدا به کار میرود، این است که: همین قدر که ذهنیّت شما متوجه چیزی باشد، این خود نشانۀ وجود آن چیز است.
بنابراین هنگامی که ذهن انسان به خدا توجه و گرایش پیدا میکند، به آن معنی است که خدا وجود دارد.
وجـود ذهنـی، وجـود عینـی
وجود ذهنی وجودی است که موجودیتش قائم به ذهن ماست، و به محض اینکه انسان بمیرد، آن وجود از بین میرود.
در عین حال وجود بعضی چیزها مستقل از ذهن ماست، یعنی چه ما باشیم و چه نباشیم، آنها هستند، مثل نور آفتاب، نباتات، جمادات و غیره که به آن وجود عینی گفته میشود.
در مورد قیامت نیز میتوان گفت، همینکه ذهن بشر را به خودش مشغول کرده، دلیلی بر وجودش میباشد. در ادیان بدوی از قیامت تصوّر «رستاخیز روح به بدن» وجود داشت، که امروزه ما آن را به عنوان «نظریۀ تناسخ» میشناسیم.
در ادیان ابتدائی، در مورد قیامت و عالم بعد از مرگ، اعتقاد بر عبور از عالم جسم وجود داشت، که در نهایت نیز به همین نظریه ختم میشود. توضیح اینکه بر طبق این اعتقاد، بشر بعد از اینکه جسد را رها میکند، دوباره در کالبد دیگری وارد میشود. البته از نظر آنها، این امر نه لزوما به خاطر کاملتر شدن بود، نه به این دلیل که یک موجود ناقص به رجعت نیاز دارد. یعنی روان همانند موتوری است که وظیفهاش به حرکت درآوردن جسم میباشد. به عبارتی امروز این جسم، و فردا جسمی دیگر. (البته درمورد تناسخ، نظریه های دیگری نیز در مکاتب شرقی و دیگر مکاتب وجود دارد که شرح مفصلّی میطلبد).
مسئلۀ پرداختن به قیامت، و یا روز جزا و رستاخیز، اختصاصاً در حوزۀ ادیان الهی قرار میگیرد و به اصطلاح عامیانه، ادیان هر چقدر الهیتر شوند، قیامتیتر میشوند. از باب تفکیک نوع ادیان نیز، دین هر اندازه قیامتیتر شود، معادیتر و الهی تر میگردد و هر قدر هم که از قیامت فاصله بگیرد، انسانیتر میشود.
البته در بین ادیان الهی که میتوانیم از آنها تعریف تئوریک داشته باشیم، دیدگاههای متفاوتی نسبت به قیامت وجود دارد. مثلا این نگاه در یهودیت، با آنچه که در اسلام یا مسیحیت آمده است، تفاوت دارد.
در یهودیت، اعتقاد به قیامتِ نیمه است. یعنی یَهُوَ خدایی است که قیامتی را به امت و بندگانش نشان میدهد که فقط مخصوص پرهیزکاران است و فقط آدمهای خوب و نیکوکار در آن قیامت حضور پیدا میکنند و مورد پاداش خداوند قرار میگیرند. یعنی آنجا فقط پاداش وجود دارد، و روان انسانهای بدکار و کسانی که اعمال بد داشته اند طول و دوامی ندارد و به محض اینکه جسمشان میمیرد، روان آنها نیز از بین میرود.
این نظریه شبیه همان نظریۀ روان حیوان است که قبلاً اشاره شد، یعنی بعد از مفارقت روان از جسم حیوانات، از آنجائیکه روان آنها تابعی از جسمشان است، پس از متلاشی شدن جسم، روانشان نیز اضمحلال مییابد. اما اینکه این اضمحلال چه مدت زمانی به طول میانجامد، مثلا یک روز یا یک ثانیه، اهمیت چندانی ندارد، مهم این است که در قیامت حضور پیدا نمیکند. بنابراین وعدهای که پدر به فرزندش میدهد که اگر این کار را انجام بدهی، پاداش میگیری و اگر آن کار را انجام دهی مجازات میشوی، در مورد حیوان صادق نیست چون نه کار خوب انجام میدهد و نه بد. یهودیت هم در مورد قیامتِ انسانهای بدکردار، یک چنین دیدگاهی دارد، که روان آنها به قیامت راه پیدا نمیکند و فقط روان آدمهای نیکوکردار است که به قیامت راه دارد.
در مسیحیت، قیامت شبیه به قیامت اسلام است، اسلام و زرتشت نیز در مورد قیامت نظریهای نزدیک به هم دارند.
قیامت جسمانی و معاد روحانی
در تفکر اسلامی، دو تعبیر کلی نسبت به قیامت و معاد، وجود دارد که آن دو تعبیر عبارتند از: قیامت جسمانی و معاد روحانی.
قیامت جسمانی
معنای لغوی معاد، عودت پیدا کردن و به میعاد اولیه بازگشتن میباشد. یعنی به هر حال این ترکیب انسانی از آنجایی که آمده است به همانجا نیز بازگشت خواهد داشت.
یعنی روزی فرا میرسد (که زمان آن برای کسی مشخص نمیباشد)، همۀ موجوداتی که از اول تاریخ تا آن روز زیستهاند، در آن روز واحد حضور خواهند داشت. یعنی کلیۀ انسانها با همین فیزیک بدن در آن روز حضور پیدا میکنند و مورد بازخواست قرار میگیرند. اگر کار نیکوئی نکرده باشند، دوباره جان آنها گرفته میشود، ولی جسد آنها دیگر به خاک سپرده نمیشود، بلکه به آتش سپرده میشود. اگر هم کار نیکوئی انجام داده باشند، جسد آنها گرفته شده و روح آنها در بهشت قرار میگیرد. پس این جسد برای این است که در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرد.
درست است که معاد جسمی باعث بحثهای بسیار، اشکالات و سؤالات بیپاسخ، و گاهی غیر معقول، شده است. اما از آنجائیکه بحث معاد، بیشتر از روایات و آیات قرآنی استخراج گردیده است، بحثی است دروندینی. یعنی در مورد قیامت، انسان باید معتقد باشد و اگر نباشد، دیندار نیست. درحقیقت، یکی از مسلمات دینداری، اعتقاد به معاد است.
اگر کسی نماز نخواند از دین خارج نمیشود، در حقیقت او تارک الصلوه میشود و لذا مؤاخذه خواهد شد، ولی هنوز مسلمان است. اما معتقد نبودن به معاد، قطعاً او را از حوزۀ دین خارج میکند.
معـاد روحـانی
امروزه نوع بشر دارای قدرت تفکر بیشتری نسبت به گذشته میباشد و لذا نمیتوان صرفا به او گفت که به جهنم و یا به بهشت خواهد رفت، جایی که اصلا نمیداند کجاست!
عارفان و فیلسوفان، به معاد روحانی توجه کردهاند و لذا نه تنها انسان را دور از اعتقاد به معاد نگاه نداشتهاند، بلکه پذیرش آن را نیز منطبق بر عقل نمودهاند.
اگر برای جسمانی بودن معاد هویت قائل شویم، نیاز به جهنم ایجاد میشود. ولی اگر جسمانی بودن آن حذف گردد، دیگر به آن جهنم هم نیازی نیست. چرا که آتش تنها برای جسم هوشیار و قابل صدمه، عذاب آور است. یعنی آتش برای کسی عذاب است که روان و جسمش هر دو حاضر باشند.
پاسخی بگذارید