نوع بشر از نظر معرفتی، چهار مرحله را طی میکند تا به معرفت کامل برسد، این چهار مرحله عبارتند از:
۱– حیوانیت ۲- بشریت ۳- انسانیت ۴- آدمیت
تکامل انسان محصول تلاشی است برای طی کردن فاصلۀ بین این چهار مرحله. به آدمیت رسیدن، یعنی انسانی کامل شدن و قرار گرفتن در قلههای پر برکت ارتباطات ماورائیِ الهی. این توانائی در وجود انسان زنده نمیشود مگر آنکه حواس باطنی، باز و فعال شده باشد. در واقع آدم، کسی است که حس الهام او فعال شده باشد. دادن لقب آدم به یکدیگر، اگر ازسر معرفت نباشد(که عموما هم نیست) از سر تعارفی است که در حق یکدیگر روا میداریم.
مکتب روحی وحدت، برای انسان در مجموع بیست و یک حس قایل است که شش حس، حس ظاهری، و پانزده حس، درونی است و طی مراحل مختلف بشری، انسانی و آدمی به تدریج در او بیدار شده و فعال میگردد. در حیوان پنج حس ظاهری فعال است ولی در بشر(مرتبۀ بعد ازمرتبۀ حیوانی) علاوه بر حواس ظاهری حیوانی، یک یا دو حس باطنی و درونی نیز، فعال گردیده است. یکی از این حسهای درونی، حس الهام است که در مرحلۀ آدمیت در شخص پدیدار شده، و او را برای نبوت آماده مینماید. نبی کسی است که حس الهام در او کاملاً باز شده است و با منبع خبری عالم ارتباط پیدا میکند، بدین معنی که به عالمِ خبر و آگاهی یعنی عالم نور، نور دانش الهی وارد میشود، و جان او با جان علیم ارتباط پیدا میکند.
در مکتب وحدت، حضرت نورالانوار، تقویتکنندۀ همۀ نورها در عالم است. نوری که تأمینکنندۀ همۀ انوار عالم است. « اللهُ نورُ السَّماواتِ وَ الاَرض »، به این معنی نیست که خداوند روشنایی عالم است. بلکه اگر این نور را، نور دانش الهی در نظر بگیریم که عامل زدودن تاریکیها و جهالتها است، بدین معنی خواهد بود که هر چه هست متکی بر دانش خداوند است. یا به عبارت دیگر، خداوند علیم است، محض علم است، محض دانش است، محض روشنایی است، و ما در مسیر الیه راجعون، دم به دم عالِمتر (روشنتر) میشویم و این عملی است که هرگز با قوۀ ادراک ما صورت نمیپذیرد. لذا هر قدر که این حس در انسان فعالتر گردد، انسان نیز رفته رفته نبیتر میشود. تا جائیکه بین انسان و خداوند فاصلهای باقی نمیماند:
رسد آدمی به جائی ، که بجز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکـان آدمیت
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلّی، فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنَی…»یعنی «سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد».
منظور رسیدن به نقطۀ اوجِ وحدتی است که بین او و خداوند هیچ فاصلهای باقی نماند مگر به اندازۀ یک پرانتز!
راه باز کردن این حس نیز قدری سخت گرفتن بر جسم و احکام او است. بنابراین هرقدر بر سر جسم و نفسانیات آن کوبیده شود، تاریکی ها و ظلمتهای جسمانی فرو کوفته شده و انسان به سمت نور و روشنایی پرواز میکند.
کسانی هم هستند که قبل از مفارقت جان از جسم، روشنایی محض را درک میکنند. انبیا و اولیاء خداوند، از همین قسم میباشند.
مکانیزمهای معرفت وحیانی
«وَ ما کانَ لِبَشَرِ اِن یُکَلِّمَهُ اللهُ اِلّا وَحْیاً اَوْ مِن وَراءِ حِجَابٍ اَوْ یُرْسِلَ رَسولاً»
«و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید جز [از راه] وحى یا از فراسوى حجابى یا فرستادهاى بفرستد».
به تعبیر قرآن، نوع بشر به سه حالت میتواند با خدا ارتباط داشته باشد و از خدا، کلام و مطلب دریافت کند: وحی مستقیم، شنیدن صدا و توسط فرستاده.
مکانیزم ارتباط وحی برای هر یک از انبیا نیز متفاوت بودهاست. عیسی(ع) نیز، شخصاً تجلی و ظهور وحی بوده. در حقیقت وجود او همچون سطوری بود که بدون هیچ واسطهای توسط خدا نوشته میشد و بدون اینکه کسی مثل جبرئیل با او رابطه داشته باشد، در درونش قلیان آگاهی صورت میگرفت، به همین دلیل «کلمه»، خطاب شده است. موسی(ع) نیز به گفتۀ قرآن، ابتدا از طریق شنیدن صدا، کلامی را از درخت، دریافت نمود. پیامبر اسلام، هم رسول و فرستادهای چون جبرئیل را میدید و هم در درونش صدای حق طنینانداز میگشت.
این سه نحوۀ دریافت پیام حق را به سه حالت میتوان توضیح داد:
حالت اول (وحی مستقیم)
حالت وحیِ بدون واسطه است، یعنی در درون شخص، سروش پیغام آور بدون هیچ واسطهای، طنینانداز شده و هنگامیکه دهان به سخن باز میکند، درواقع این خداوند است که از صوت او بهره میگیرد:
گـرچـه قـرآن از لب پیغمبـر است هر که گوید حق نگفت، آن کافر است
این همــه آوازهــا از شــه بود گر چه از حلقـوم عبـدلله بــود
گفته او را من زبـان و چشـم تو من حواس و من رضا و خشم تو
در واقع، شخص آنچنان در نقطۀ اتصال و وحدت با حق، قرار میگیرد که بین او و خداوندِ پیام دهنده، هیچ فاصلهای باقی نمیماند، یعنی اتصال و وحدت وجود و موجود.
وحدت این دو، مانند ارتباطی است که در حالت های مدیومیک اتفاق میافتد.
زمانی که روانِ میهمان، در وجود مدیوم روحی رخنه میکند و هر دو یکی میشوند، دیگر کلامی که از مدیوم شنیده میشود، کلام او نیست، بلکه فقط به منظور استفاده از مکانیزم صوتی حنجرۀ او، از دهان او استفاده میگردد. در حقیقت آنکه سخن میگوید، روانی است که در این حالت از صوت و جسم مدیوم بهره میگیرد. پیامبر اسلام هم گاهی به همین صورت پیام خداوند را دریافت مینمودند.
حالت دوم (شنیدن صدا)
گاهی سالک، ارتباط را فقط به صورت شنیدن کلام، دریافت میکند. به عبارتی دیگر صدایی را میشنود، اما گویندۀ کلام را نمیبیند یا اگر میبیند، هیچ ارتباطی با فاعل کلام ندارد، مثل شنیدن کلام خداوند توسط موسی از طریق درخت.
برای بعضی اتفاق میافتد که بدون اینکه کسی حضور داشته باشد، صدایی را میشنود که به صورت متنهای طولانی، گاهی توأم با اشاره، با او گفتگو میکند. بعضی اوقات نیز اگر شخص توجه نکند، مجدداً تأکید مینماید و آنقدر این تکرار صورت میگیرد تا به مدیوم کاملاً تفهیم گردد.
حالت سوم (وحی توسط فرستاده)
در این حالت مدیوم، هم متکلم را میبیند و هم کلام را میشنود، این اتفاق ممکن است در خواب و یا بیداری صورت گیرد و همچنین گویندۀ کلام را ممکن است بشناسد و یا نشناسد ولی بهرحال میبیند که کسی با او سخن میگوید قرآن به کسی که از جانب خدا آمده اشاره میکند (یَرسُل رَسُولاً)، حال این جانبِ خدا کجاست؟ آیا جایی غیر از درون ماست؟ آیا جایی خارج از آسمانهای وجود ماست؟ یا یک چیز کاملاً انتزاعی و خارج از ذهن یک فرشته؟
این سه نحوۀ ارتباط، تماماً در وجود پیامبر اسلام تحقق داشت.
چنانکه از امام صادق روایت شده و مفسّرین نقل میکنند، پیامبر، بسیاری از اوقات، بدون حضور جبرئیل، وحی را دریافت میکرد و گاهی اوقات هم در حضور جبرئیل، در حالیکه او را مشاهده میکرد و گاهی اوقات نیز به صورت بانگی در فضا میشنید و گوینده را مشاهده نمیکرد.
از آنجا که تجربۀ انبیاء، منحصر به خود آنها نیست، شبیه آنرا در سیاق اولیاء خدا هم میبینیم. در مورد آنها که توانسته اند قلههای رفیع ارتباط وحیانی را درک و کشف کنند و با جسم و کالبد دنیایی جسم فاصله بگیرند، این مکانیزمها صادق است.
اگر ما به سیره پیامبران و انبیاء توجه میکنیم به این دلیل است که نسخه خودمان را از داخل آن بیابیم. آنچنانکه تاریخ برای ما معرفی میکند، خاصیت انبیاء ماندگار است و هیچوقت فراموش و محو نمیشود، زیرا ما نیاز به تجربههایی داریم که در اختیار آنها قرار میگرفت. روزگاری نوع ارتباط ما با خداوند توسط بندگان برگزیده خدا صورت میگرفت اما چون وحی ساری و جاری است، امروز به برکت برآیند آدمیت در وجود بشر، این قوه در اختیار افراد زیادی قرار گرفته و حس الهام درونی آنها باز و فعال شده است.
میزان آدمیت به میزان برخورداری از آن حواس درونی است.
آنچه را که دیگران داشتند، پیامبر اسلام، همه را بطور یکجا داشت و به این جهت، او شخصی برگزیدهتر نسبت به بقیۀ انبیاء بود.
پاسخی بگذارید