در ادبیات دینی و اجتماعی، فنا و بقا را به دنیا و جهان هستی نسبت داده اند و گفته اند که عالم، عالم فانی است و این عالم فانی، زودگذر و زائل شدنی است و ارزش سرمایه گذاری ندارد، دل بستن به دنیائی که فانی و زودگذر است بی بهره وناصواب است.
در مقابل، جهان دیگری را به ما معرفی کرده اند که باقی و جاودانه است. هرآنچه در این جهان میرا است، در آن دنیا نامیرا و پایدار است. در واقع تلویحاً نیز، از ما دعوت کرده اند به جای پرداختن به این دنیای فانی، به آن جهان باقی معطوف و متوجه باشیم. مذمّت این دنیا به دلیل فانی بودن آن، به ادبیات شعری ما نیز راه پیدا کرده و مأیوس وار اشعاری نیز سروده شده که همۀ آنها به ما تذکر میدهند، که عالم فانی ارزش عاشق شدن، تأمل کردن و پرداختن را ندارد…….
دلا این عـالـم فـانی به یک ارزن نمیارزد
بدنیـا آمـدن بـر زحمـت رفتـن نمیارزد
اگر صد سال در دنیا شـراب زندگی نوشی
به آن یک ساعت تلخی جان کندن نمیارزد
تا این حد این دنیا را برای توجه کردن و عشق ورزیدن، بی ارزش معرفی کرده اند.
از طرف دیگر در کلام بزرگان دینی بخصوص علی (ع) در نهج البلاغه در مدح دنیا، فراوان سخن گفته شده است. ایشان در حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه، دنیا را به خوبی معرفی کرده اند. او دنیا را نمازخانۀ فرشتگان، فرودگاه وحی، محل ملاقات ما با انبیاء و سجده گاه مؤمنین، معرفی کرده و فرموده اند: دنیا برای کسی که نگاه زیبا داشته و خوبی را فهمیده باشد خوب است. دنیا، آموزگار خوبی است برای کسی که حرف شنوی داشته باشد. دنیا رکاب است، برای کسی که سواری بلد باشد. همۀ مؤمنان، مسلمانان و دینداران برای پیوستن به جریان الهی، به این دنیا و احکام آن نیاز دارند.
کسی از بزرگان نبوده است که نسبت به دنیا، ابراز بی نیازی کرده و در ادعای دینداریش نیز، صادق باشد. همچنین گفته اند: من یک روز زندگی در این دنیا را با سالها زندگی در زیر درخت طوبی معاوضه نمیکنم چون اینجا محلی است که من توفیق عمل دارم، فرصت آنرا دارم که آثار و اعمالی را از خود به جا بگذارم، قبل از آنکه فرصتها از من ستانده شود.
بین این دو نگاه به عالم وجود تناقضی دارد. از یکطرف عالم را فانی، بیب ها و دون معرفی کرده اند، از طرف دیگر بزرگی چون امیرالمؤمنین، دنیا را محل مناسبی برای بهره برداری معرفی میکند!
آیا این درست است که دنیا را بی ارزش، فاقد توجه و فاقد ارزش برای عشق ورزی بدانیم؟
این درست است که ما حساب و کتابمان را از دنیا چنان بر بگیریم و به زعم خود به سمتی معطوف کنیم که آثاری از این فنا در آن نباشد؟
مکتب وحدت به وجود فنا در عالم، اعتقادی ندارد. این عالم سرای فنا نیست. دنیا سرای باقی است و بقاء همین جاست. تعریف عام از فنا تعریفی موهوم است، فنا را معادل مهدور بودن، بیهوده بودن و معدوم بودن انگاشته اند. ولی آیا واقعاً میتوان به خدای لطیف، نسبت خلقتی مهدور داد؟ آیا میتوان گفت که مخلوقات خداوند تماماً فانی هستند، درحالیکه همین مخلوقات اند که ما را هدایت می کنند؟! مگر نه اینکه مؤمنین برای شناخت خداوند، به آثار او مراجعه میکنند؟ مگر سبل خداوند، که به مجاهدین و طالبین او، وعده شده است، از مقولۀ خلقت و دنیای به اصطلاح فانی نیستند؟ این چه فنایی است که ما را هدایت می کند؟ ما داریم با همین مظاهر موجود در عالم، هدایت میشویم، اگر از فرشته شناختی داریم، فرشته ای است که روی زمین آنرا شناسایی کرده ایم، اگر از امام، پیغمبر و دین شناختی داریم، همه را درهمین عالم شناسایی کردهایم.
خداوند فرموده اند:
“کل من علیها فان و یبقی وجهه ربک ذوالجلال والاکرام”
معمولاً این آیه را در بالای اعلامیه های ختم و یا در قبرستانها، بالای سنگ قبرها دیده ایم و فنا را به معنای از دست رفتن، مردن و جدا شدن در نظر گرفته ایم. امّا در لفظ عرفان، فنا به معنای تغییر است، تغییر شکل از ظاهری به ظاهری دیگر و این آیه نیز همین معنی را به ما ارائه میدهد “یبقی وجهه ربک” یعنی فقط صورت خدا ثابت است و صورتهای غیر خدا ثابت نبوده و عبور میکنند.
در بعضی از تفاسیر ولایی که به غلو آمیخته اند، کلمۀ “وجه” با یک تعبیر ادبی و ابجدی، “چهارده”، معنی شده: (و) یعنی شش، (ج) یعنی سه و (ه) یعنی پنج، که جمعاً چهارده میشود (استعارهای از چهارده معصوم) و این آیه را اینگونه تعبیر میکنند که همه چیز فنا شدنی است الاّ چهارده معصوم. اینها ثابتات عالم هستند و بقیه متغیرات و فناپذیر.
اگر اعتقاد داشته باشیم که قرآن، فراعصر و فرانسل است، مشکل بتوان این تعبیر را عمومی دانست. دراین صورت قرآن را از جامعیت نسلها و عصرها جدا میکنیم. البته تعبیر ابجدی و اعدادی از قرآن، تفسیری چند پهلو و ذومراتب است و بهتر است یک معنای عقلانی از وجه ارائه دهیم.
یکی از معانی ای که در مورد وجه میتوانیم به کار بگیریم، این است که وجه خدا یعنی صورت خدا. ما به وسیلۀ صورت، یکدیگر را شناسایی میکنیم، به وسیلۀ آن، افراد، اشیاء و هستی را میشناسیم، حوزه ای که مورد توجه ما قرار میگیرد، صورت است. بنابراین منظور از آیۀ فوق این است، هرچه که میبینیم صورتی از خداست. چرا؟ چون به هرچیز و هر پدیده و یا هر مولکولی که توجه نمائیم، به حقایق باطن عالم و به حقیقت الهی راه پیدا میکنیم.
دانشمند، از صورت مولکولی اشیاء، به خدا راه پیدا میکند، عارفان، از صورت به ظاهر درآمدۀ همین گل و بلبل و آب و نسیم، به حقایق خداوندی پی میبرند. هرچه که مورد شناسایی و شناخت ما قرار میگیرد، صورت خداست:
“فاینما تولو فثم وجه الله”
به هر طرف که نگاه میکنیم و به هرچیزی که نظر می افکنیم، صورتی از صورتهای خداوند متعال را میبینیم.
بنابراین “کل من علیها فان” در اینجا به معنی تغییر است، با این معنا، فنا یعنی تغییر چهره، تغییر ظاهر و پذیرفتن تغییر در ساختار عالم:
بـه دریــا بنگــرم دریـات بینــم به صحرا بنگرم صحرات بینم
یعنی به دریا که نگاه میکنم تو را میبینم، به صحرا نگاه میکنم باز هم تو را میبینم. در نگاه عارف فنا وجود ندارد، هرچه را که میبیند، هر تغییری را که مشاهده میکند، در کنه و پشت همۀ این تغییرات ظاهری، حقیقت را لمس و مشاهده مینماید، او با فنای ظاهری کاری ندارد.
مخاطبان قرآن متوسطان و دینداران هستند، لذا عارف از کنه همین آیاتی که برای متوسطان، مطالب و معانی ظاهری دارند، معنایی دیگر دریافت میکند.
اصلاً عالم، عالم فانی نیست، اگر فنا میشود پس کجا میرود؟
نو ز کجا می رسد، کهنه کجا میرود؟ گــر نه ورای نظــر، عالم بی انتهاست؟
از ظاهر به باطن رفتن فنا شدن نیست، این ابیات دلکش مولانا را بارها و بارها خوانده اید که سیر فنا را در آن به زیبایی بیان میکند:
از جمــادی مــردم و نـامـی شــدم و ز نمـا مـُردم ز حیـوان سـر زدم
مُــردم از حیــوانـی و آدم شــدم پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم؟
اگر به مراتب فنا که در این ابیات توضیح داده شده، دقت کنیم به یک نکته و فرمول ساده دست پیدا میکنیم و متوجه میشویم که عرفای ما اگر از فنا صحبت کرده اند، برگرفته از همین معنا بوده است که فنا، فاصله گرفتن از خلق و پیوستن به حق است. تمام پروسه ای که انسان از خلقت خود جدا میشود و به سمت حقیقت خدا نزدیک میشود، مراتب فنا است.
برای جماد، رسیدن به گیاه، فناست، برای گیاه رسیدن به حیوان فناست و برای حیوان رسیدن به انسان و برای انسان رسیدن به ملک فناست، تا اینکه:
بـار دیـگــر از ملـک پـرّان شــوم آنچـه انـدر وهـم نـایــد آن شــوم
پس عدم گردم ،عدم چون ارغنون گــویــدم : انــّـا الیــه راجعــون
مقام فنا مقام بازگشت است، بنابراین اگر این دید را در مورد عالم داشته باشیم، دیگر از پرهیزهای افراطی و گاه شاعرانه دوری میکنیم. زیرا این عالم فانی خیلی چیزهای توجه کردنی و نکات عشق برانگیز زیادی دارد، جاهایی که ما در آن نقاط و یا در آن حوزه ها میتوانیم به یقین برسیم و با خدا همنشینی داشته باشیم.
این عالم به چه دلیل بد است؟ چرا اینقدر لقب عالم فانی را از باب تحقیر و زشتی به این عالم میدهیم؟ این پرهیزها، زهد طلبی ها و زهدنمایی ها، از سر آن است که علی الاصول، بعضیها دوست دارند، رازهای عالم، برایشان تقدس فراهم کند. یعنی تقدس را در راز و در مسائل نامکشوف میخواهند جستجو کنند، در صورتیکه مولا فرمود: من نپرستیدم خدایی را که ندیده باشم. عکس قضیه این است که او هروقت عبادت کرده با یقین عبادت کرده است.
“قل هذا صراطی، ادعوا الی الله علی بصیرهً انا و من ان تبعنی”
در این آیه خداوند به پیامبر میفرماید:
“بگو، اعلام کن، راه من برای دعوت به سوی خدا این است، رفتن بسوی او، براساس دیدن!” آیا منظور از دیدن در اینجا دیدن چه چیزی بوده است؟
دیدن همین عالمی که ما آن را عالم فانی مینامیم. این آیه میخواهد بگوید: راه رسیدن به خدا، دیدن همین اموری است که ما آنها را متهم به فنا کرده ایم و فکر کرده ایم که هرقدر از این عالم و این دنیا اعراض کنیم، خدایی تر هستیم.
آرزومندیم خداوند فهم پرهیز و فهم تقوا را آنچنان که خود میپسندد بر ما عطا نماید و به ما راه مؤمن بودن و در عین حال دنیایی بودن و شاد بودن را نشان دهد.
پاسخی بگذارید