درنگاه وحدتیان، تاریخ و جامعۀ انسانی، به چهاردورۀ: حیوانیت، بشریت، انسانیت و آدمیت تقسیم میشود، درهریک از این دوره ها، معرفت انسانی به ترتیب ازطریق: غریزه، تقلید، تفکر و مکاشفه بدست می آید.
درتاریخ دین، ازپیدایش آدم ابوالبشر تا ظهور پیامبر خاتم، دوران بشریت است که دوران دیانت نام دارد و دوران دین آوری و پیروی مقلدانه و دوران نیاز انسان به شریعت است. در پایان دوران بشریت، مرحلۀ دین آوری و شریعتمداری، توسط شخص پیغمبر اسلام به تمام و کمال رسید و بعد از آن، جامعه وارد مرحلۀ بعدی شد که برمدار ولایت و امامت قرارداشت. این مرحله، دورۀ انسانیت است. در دوران بشری نوع انسان، نیاز به پیغمبری داشته است که بیاید و مسائلی را بازگو کند که خود بشر از درک آنها، عقلا” عاجز بوده است. چون در دوران اولیۀ بشری، عقل انسان هنوز به رشد و کمال خود نرسیده بود.
بعد از آن جامعه وارد مدار بعدی یعنی “دوران امامت” میشود. از آن به بعد بجای اینکه یک دستورالعمل و بخشنامۀ دینی از جای دیگری به ما ابلاغ شود، همان متنی که موجود است، مورد کنکاش و تمرکز قرار میگیرد و لایه های پنهان آن به کمک قوۀ عقل بازگشایی میشود. در این دوران نیاز به نبی نیست. نبی خودش امام را به ما معرفی کرده است.
ظهور ناسوتی امیرالمؤمنین درواقع نقطۀ عطف دوران شریعت با دوران ولایت یا امامت وبعبارتی، ربط دوران بشریت با دوران انسانیت است. دوران نشستن و تماشاکردن و انتظار نزول دین داشتن تمام شده و دوران اجتهاد شروع میشود. و شما میبینید که مکتبهای عرفانی و متصوفه شکل پیدا کرده و قوت میگیرند و با تمرکز برمدار عشق بجای تکلیف، قدری از آن پوسته های ظاهری وخشک شریعت جدا میشوند. و علی(ع) عامل عطف و ربط این دو دورۀ معرفتی تاریخ است.
این چهار دوره: غریزه، شریعت، ولایت و مشاهده، که مبتنی بر چهار دورۀ حیوانیت، بشریت، انسانیت و آدمیت است، در وجود هر انسانی که در مسیر تکامل قرارگرفته است اتفاق میافتد.
هر یک از ما آدمیان در طول این زندگی شصت، هفتاد و هشتاد ساله مان ممکن است این چهار دوره را طی بکنیم و ممکن است اینگونه هم نشود! برخی در همان دوران حیوانیت، از اول تا آخر عمر خود به سر میبرند و سعادتمند هم از این دنیا میروند! کسانی هم هستند که با اندیشه و تفکر و مذهب آشنا میشوند و در دوران بشری قرارمیگیرند اما تا پایان عمر در همان مرحله بشریت توقف خواهند داشت! یعنی مقید به تقلیدند و همچنان چشم به قلم و دهان دیگران دوخته اند. بعضیها هم در دوران زندگیشان، از مرحلۀ بشری وارد مرحلۀ انسانیت میشوند. با مفهوم تفکر و عقلانیت آشنا شده و خو میگیرند، و تفکراتشان را با عنصر عشق درونشان می آمیزند. نادرا”، بعضیها هم به دوران آدمیت راه پیدا میکنند و ولی کامل و واصل خداوند میشوند که دوران مشاهده است. نه دوران مذهب است و نه دوران تفکر بلکه دوران کشف است و شهود.
بر اساس تعلیمات وحدتیان، هریک ازما دارای چهار “بعد” است.
الف) بعد اول ما، جسم ماست که جایگاه اصلی گذار دوران مذکور است .
ب ) بعد دوم هر یک از ما بعد خبر یا بعد نبوت است. چنانجه بعد دوم ما باز شده باشد و به آن دسترسی پیدا کرده باشیم، الهامات از عالم غیب را دریافت خواهیم کرد. هرچه این بعد بازتر باشد، جاندارتر بحساب می آئیم:
جان چه باشد جز خبر در آزمون هرکه اخبارش فزون جانش فزون
پیغمبران و انبیاء کسانی بودند که بعد دوم وجود آنها، باز شده بود.
ج ) در مرحلۀ سوم، بعد ولایت است. ممکن است که انسان به اخبار غیبی راه پیدابکند، اما قادر به بکارگیری آن نباشد ممکن است خیلی چیزها در موضع رصد او قراربگیرد اما از درک آن عاجزباشد! خیلی چیزها در حوزه دیدن یا شنیدن ما قرارمیگیرد، اما ما قادر به ارتباط برقرار کردن با آن نیستیم.
د ) بعد چهارم، بعد آگاهی الهی، یا نورالانوار است که با بازشدن آن، انسان به آنچه که میبایستی عمل کند، واقف میشود. مانند جریان شیخ صنعان که از مریدان شیخ صنعان تنها یک تن در بیداری مانده بود. شیخ که با همه یک جور حرف میزد و تعلیماتش برای همۀ آنان یکسان بود! ولی اکثرا” جاماندند! چون اغلب کسانی هستند که فقط همان بعد اول وجودشان باز شده است. یکی از آنها از بقیه فراتر بود، بعد ولایت به او راه پیدا کرده بود. امامت در درونش بیدار شده بود. این نوع اشخاص، کسانی هستند که با ولایت مخصوصۀ خداوندی آشنا شده اند. یعنی دستشان در دست خداوند قرار داده شده است. در مقام قرب، دست آنها دست خداست، نگاه آنها نگاه خداست، دم آنها دم خداست.
و عجیب اینست که تنها کسی که به حقیت شیخ واقف بود، اتفاقا ً همان کسی بودکه از او خیلی هم دور بود. چون خیلی وقتها نزدیکی باعث هلاکت ما میشود. مولی فرمود:
«هلک فی رجلان» دو کس در من هلاک میشوند، آن کسی که خیلی خودش را به من نزدیک میداند و آن کسی که دور از من است!
گاهی اوقات ما در مصاف خیلی نزدیک با یک نیروی پر قدرت همۀ هستیمان را ازدست میدهیم. اینقدر بیمعرفت، علی علی کردن، حسن حسن و حسین حسین کردن، حکایت همان شیری است که ما در تاریکی با آن ملاقات کرده و از شیر بودنش بیخبر بوده و او را ازجنس نزدیک به خود میدانیم .
زان چنین گستاخ او میخاردم که بتاریکـی گـاو میپنداردم
“یا غایت الامال العارفین”. دعای کمیل نسخۀ همۀ ما نیست، خیلی اصرار نکنید که به آن نزدیک شوید، این را به کمیل گفتند، فقط در گوش او گفتند، چون این نجوای علی با شخص کمیل بود. چون او کمی علی را درک میکرد.
پاسخی بگذارید