نه از شور و نه از شیدا بگویم
نه از جام و نه از صهبا بگویم
نه از افسانه ى عشق زلیخا
نه از مجنون بى لیلا بگویم
از آن آسوده گان بی غم و درد
ریا کاران بی تقوى بگویم
از آن مرد و زن معتاد رنجور
و هم غرقاب در فحشا بگویم
همه نفرین و مرگ وناسزا گوی
گرفتاران ، دراین سودا بگویم
هر آنچه دیده در این سالها دید
دنائت یا پلشتی ها بگویم
چه شد بر کشور دارا وجمشید
به عیاران بى پروا بگویم
غمم از جهل و فقر مردمان است
به کى شرح چنین غم ها بگویم
” رها” از جهل انسانهاى نادان
شکایت یا حکایت ها بگویم
جبرئیلی (رها)
پاسخی بگذارید