درسهایی از اخلاق در اندیشه امانوئل کانت

مقدمه:

عرفان حظ فردی است و کسی می تواند از این حظ در جهت کمال خود و دیگران استفاده نماید که ظرف وجودی خود را از آموزه های اخلاقی و رفتار درست انسانی و خصائل و فضائل والای معنوی پر کرده باشد. در غیر این صورت، عرفان تیغی است در دست زندگی. لذا بر جوینده حقیقت و سالک طریقت فرض است که با جدیت تام و تمام در تحصیل اخلاق کوشش نماید. اصول اخلاقی را شناخته و به مبانی و مبادی آن آگاهی یافته و موازین اخلاقی را در جان خود نشانده و در تمام شئون زندگی اعم از رفتار فردی و خانوادگی و اجتماعی و در تمامی عرصه ها اعم از کلاس درس و محل کار و تربیت فرزند و مواجهه با والدین و همسر و همکار و همراه و … ، در اعمال خود متجلی سازد. فقط در این صورت است که حرکت سالک در طول سلوک می تواند هموار استعلایی باشد و
امید است مطالب این بخش توش های باشد برای پیمودن این مسیر بی منتها.

فلسفه اخلاق ، علم چگونه زیستن و درست زیستن است و البته زندگی درست ، چنان است که با سعادت قرین باشد . لذا زندگی صحیح زندگی سعادتمندانه است و مفهوم عام سعادت عبارت است از زندگی بی درد و رنج یا زندگی خوش. به عبارت دیگر اخلاقی زیستن یعنی اینکه چگونه زندگی کنیم و چطور رفتار نمائیم که حاصل آن بیشترین لذت و خوشی را برای ما بعنوان فاعل و کمترین درد و رنج و الم را رای دیگران به همراه داشته باشند. لذا نظامهای اخلاقی از این منظر به دو حوزه بزرگ تقسیم شده اند :

الف : اخلاق دنیوی

ب :اخلاق اخروی

اخلاق دنیوی ، برای سعادت دنیوی و اخلاق اخروی ،که منحصرا بر وحی استوار است ،برای سعادت اخروی برنامه میدهند ، لذا تعریف سعادت و راه وصول به آن به مقتضای هر کدام از حوزه های مذکور متفاوت است .

از دیدگاهی دیگر ، نظامهای اخلاقی از این حیث که چه امری را محور و غایت اعمال اخلاقی در آن نظام قرار میدهند به دو حوزه بزرگ تقسیم می شوند :

۱ نظام های اخلاقی نتیجه محور

۲- نظامهای اخلاقی وظیفه محور یا تکلیف مدار

در نظامهای اخلاقی نتیجه محور، آن دسته از اعمالی را منطبق با اخلاق میدانند که منتج به نتیجه مورد نظر شده و فاعل آن فعل را به مقصد موعود و مقصود نهایی برساند و لی در نظامهای اخلاقی تکلیف مدار ،آدمی زمانی می تواند مطمئن باشد عمل اخلاقی انجام داده است که اطمینان حاصل کند که تکلیف و و ظیفه خود را به نحو کامل انجام داده است، فارغ از اینکه به نتیجه رسیده است یا خیر . از نظر علمای اخلاق ، عمل اخلاقی ، انجام خیر اعلاست . ولی در اینکه چه چیزی خیر اعلاست ، بین آنها اختلاف است .

در آرمان کلبی مربوط به نحله دیو ژن ، معصومیت و سادگی آرمان اعمال اخلاقی است . دیوژن می گوید: خیر اعلا در سادگی و دربرخورداری از لذت متعادل زندگی است .
-در آرمان اپیکوری ، خیر اعلا در لذت و خوشی است و رفتار صحیح فقط عبارتست از حد متوسط برخورداری از لذت در نظام اخلاقی رواقی مربوط به نحله زنون، آرمان فرزانگی است که در مقابل آرمان اپیکور قرار دارد . زنون می گفت : خیر اعلا فقط در اخلاقی بودن ، در شایستگی و در رفتار صحیح است و کسی سعادتمند است که رفتار خوبی داشته باشد .

نحله کلبی می گفت خیر اعلا یک امر طبیعی است و برخاسته از صناعت ( تکنولوژی – مدرنیته) نیست . در نظر دیوژن وسایل نیل به سعادت امور منفی بودند و می گفت : انسان طبیعتا به حداقل راضی است . زیرا انسان طبیعتا بی نیاز است . بنابرین کمبود وسایل را احساس نمی کند و با وجود کمبود خود را سعادتمند احساس می کند . او معتقد بود که ذخیره کردن و انباشت وسایط و نعمات طبیعی بر نیاز های ما می افزاید . پس هر چه بیشتر امکانات داشته باشیم نیاز های ما افزایش می یابد ، بنابرین روح انسان هیچگاه آرامش نخواهدداشت .

دیوژن می گفت : شما می توانید بدون ثروت ، سعادتمند باشید و بدون فضیلت ، اخلاقی. فلسفه او کوتاهترین راه وصول به سعادت بود انسان می تواند از طریق قناعت با سعادت زندگی کند به نحوی که از همه چیز بی نیاز باشد  و نیز فلسفه او کوتاهترین راه وصول به مرحله اخلاقی بود . زیرا وقتی انسان بی نیاز شد، حرص و طمع نیز نخواهد داشت و در این صورت اعمال انسان با معیار اخلاقی هماهنگ است و چنین انسانی داعیه ای ندارد که شریف تلقی شود . از نظر او فضیلت اخلاقی فقط یک مفهوم است . پس سادگی از نظر او کوتاهترین راه اخلاقی بودن است.

نحله اپیکوری ، مدعی بود که خیر اعلا مربوط به صناعت است نه طبیعت . اگر ما طبیعتا عیب و نقص نداریم در عوض تعلق به طبیعت داریم . پس معصومیت و سادگی ما محفوظ نمی ماند ، مگر به کمک صناعت . در این مورد زنون با اپیکور موافق بود که خیر اعلا بدون دخالت صناعت ممکن نیست . زیرا مثلا اگر یک دختر روستایی معصوم ، از لغزشهای معمول مبراست به این دلیل است که فرصت و موقعیتی برای بازیگوشی ندارد ، و اگر یک روستایی که در وضع بدی به سر می برد از وضعیت خود راضی است . به این دلیل نیست که می پندارد ، زندگی همین است . بلکه به این دلیل است که جز این چاره ای ندارد . و اگر به او فرصت و امکان داده شود که بهتر از این زندگی کند ، طالب چنان زندگی خواهد بود .

خیر اعلا متشکل از دو عنصر است : خیر طبیعی و خیر اخلاقی . یعنی خوب زیستن و خوب عمل کردن . در زیست خوب هدف خود فاعل است و در عمل خوب هدف دیگران هستند .
چون هر فلسفه ای در پی آن است که در شناخت ، وحدت بوجود آورد و اصول خود را به حداقل برساند . همواره فیلسوفان کوشش کرده اند که در صورت امکان دو عنصر مذکور را به یک اصل تحویل نمایند . انسان نام هر چیزی را بر اساس غایت تعیین می کند، نه مطابق وسایط . بنابرین در نظر اپیکور ، سعادت غایت بود و استحقاق و شایستگی فقط یک واسطه ، و اخلاقی بودن نتیجه سعادت بود .
زنون هم سعی داشت این دو اصل را ترکیب کند و در نظر او اخلاقی بودن غایت بود . شایستگی و فضیلت فی نفسه خیر اعلا بودند و سعادت فقط نتیجه اخلاقی بودن بود . آرمان و انسان مورد نظر دیوژن انسان طبیعی بود و الگوی اپیکور انسان جهانی و از آن زنون ، شخص حکیم یا فرزانه . زنون می گفت انسان فرزانه در درون خود احساس سعادت می کند ، او مالک همه چیز است ، او در درون خود دارای سرچشمه شرافت و شادمانی است . او پادشاهی است که حکومت می کند و هیچگاه تحت سلطه نیست ، بلکه خود مسلط است . که این یک آرمان افلاطونی و فوق العاده تخیلی است .
تفاوت اپیکور و زنون در این بود که اپیکور تقوا را محرک اصلی می دانست ، نه ارزش های اخلاقی را .

در نظر او قوه محرکه ،سعادت بود و استحقاق یا شایستگی به عنوان ارزش تلقی می شد . پس خیر اعلا برای اپیکور سعادت بود یا چنان که خود آن را مینامید« خوشی »  و آن عبارتست از خورسندی و دلخوشی . به نظر اپیکور انسان باید چنان زندگی کند که از سرزنش خود و دیگران در
امان باشد .
اما این ، فلسفه خوشگذرانی و هوسرانی نیست . و موجب سوء تفاهم می شود . نامه ای از او باقی مانده است که نشان می دهد ، مهمانی را به خانه دعوت میکند که جز قلبی شاد و مقداری آش چیزی برای پذیرایی از او ندارد . و این یک غذای فقیرانه اپیکوری است . این خوشگذرانی یک خوشگذرانی حکیمانه است . پس او تقوا را به عنوان یک ارزش می پذیرفت و مراعات اخلاق را عامل سعادت می دانست. اما زنون برعکس عمل می کرد، وی سعادت را یک ارزش
تلقی می کرد، اما تقوا را عامل سعادت نمی دانست. او می گفت تقوا خوش آیند ترین چیز است . ولی فقط انسان را ارضا نمی کند چه در این صورت همه اهل تقوا و فضیلت بودند . هر چه انسان دارای تقوای بیشتر و خوشی کمتر باشد ، این احسا س که او سعادتمند نیست ، در حالیکه مستحق سعادت است ، دردناکتر است . پس در این صورت انسان به موجب رفتارش ، و نه به موجب وضعیت و شرایطش ، احساس رضایت می کند .

اپیکور به مردم وعده می دهد که اگر از ابتدا چنان عمل کنند که از موقعیت و وضعیت خود راضی باشند ، خود بخود سعادتمند خواهند بود و زنون وعده میدهد که اگر انسان خود بخود راضی باشد ، از موقعیت و وضعیت خود احساس سعادت و خرسندی خواهد کرد.

از نظر علمای اخلاق عموما به خصوص ارسطو و رواقیان و کانت ، تحقق سعادت ، مشروط به تحقق فضیلت است و فضیلت مندی ، علت سعادت محسوب می شود .

تعریف فضیلت از نظر ارسطو مراعات حد وسط یا حد اعتدال در اعمال است و از نظر رواقیان ، فضیلت هماهنگی افعال و اعمال انسان با قوانین ضروری طبیعی  است و از نظر کانت ، فضیلت عبارتست از عمل مطابق تکلیف و برای ادای تکلیف .

ارسطو اولین فیلسوفی است که صریحا می گوید ، فضیلت و سعادت اکتسابی است نه فطری و چهار فضیلت اصلی به نام ، حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت را تعریف کرده و سایر فضیلت ها را فروع آنها دانسته است . پس از نظر ارسطو ، اساس بحث اخلاق تحقیق در چگونگی وصول به سعادت است و سعادت در گرو فضایل اخلاقی است و فضایل اخلاقی ، اکتسابی است ، نه فطری و آن هم نه هر اکتسابی ، بلکه اکتساب سنجیده و عقلانی ، پس نتیجه اینکه از نظر ارسطو ، سعادت در گرو کار است و کار بدون شناخت ودانش ، تیر در تاریکی انداختن است واساس دانش ، تولید نظریه است . پس خیر اعلا از نظر وی اشتغال به تئوری پردازی است .

همانگونه که گفته شد در نظر فیلسوفان اخلاق از ارسطو به بعد نسبت فضیلت به سعادت نسبت علت به معلول تصور شده است . یعنی فضیلت علت سعادت است . در فلسفه کانت تحول بزرگی در تحقیق اخلاقی رخ داد ، به این عنوان که به جای سعادت ، تکلیف اساس و غایت رفتار اخلاقی قرار گرفت .

دراخلاق قبل از کانت ، سئوال اخلاقی این بود که انسان چگونه عمل کند تا به سعادت برسد ؟ در فلسفه کانت این سئوال به این صورت تغییر یافت که انسان چگونه عمل کند تا تکلیف خود را انجام
داده باشد ؟

کانت تمام نظام های اخلاقی مبتنی بر سعادت و نتیجه محوری را به نسبیت محکوم میکند و نتیجه آنها را تخریب و انهدام اخلاق می داند . زیرا مفهوم سعادت ممکن است در نظر افراد، متغیر و متفاوت باشد ، ولی تکلیف چون از احکام عقل عملی است ، مفهوم آن همواره ثابت و تغییر ناپذیر است .

بزرگترین نتیجه رای کانت که خود بدان تصریح دارد ، عبارتست از تامین آزادی و استقلال انسان از هر نوع عامل غیر انسانی از قبیل شرایط طبیعی یا مفاهیم کلامی، دینی و یا وضعیت جغرافیایی ( ملیتی )بلکه رفتار اخلاقی مستقیما برخاسته از احکام عقل عملی است ، که با تکیه بر ذات و فطرت انسان تعریف می شود و همواره ثابت بوده و متناسب احوال انسان است ، و فقط با تغییر روحی و روانی خود انسان تغییر آن ممکن است . پس در نظام اخلاقی کانت ، مبنای حقوق و فضیلت ، عقل عملی است . او معتقد است که اگرفضیلت بر سعادت متکی و مبتنی باشد ، اخلاق را به نسبیت می کشاند و غایت افعال اخلاقی ، لذت طلبی و نتیجه آن سلطه عواطف بر عقل خواهد بود. ولی اگر فضیلت بر تکلیف متکی باشد ، غایت افعال اخلاقی ، کمال فاعل خواهد بود .

کانت تکالیف گسترده را مستلزم الزامات محدود و آن را در حوزه حقوق ( فلسفه حقوق ) دانسته و تکالیف محدود را که مستلزم الزامات گسترده است ، حوزه اخلاق میداند.

مثلا اصل نوع دوستی را اگر شامل همه انسانها شود بخاطر گسترده بودن تکلیف ، در حوزه حقوق میداند و اگر شامل والدین شود ، بخاطر محدود بودن تکلیف ، در حوزه اخلاق .

فضیلت از نظر کانت عبارت است از قدرت ادای تکلیف یا توان پیروی از قوانینی که تکلیف است . در مکتب کانت ، تکلیف اخلاقی مستلزم پیش فرض هایی است که به طور فطری در سرشت انسان وجود دارند و از اجزای ذاتی عقل عملی هستند و اکتسابی نیستند، و این پیش فرض ها عبارتند از :

۱- حس اخلاقی ( درک لذت والم )
 ۲-وجدان
-۳ نوع دوستی ( عشق به دیگران )
۴ – عزت نفس ( خود حرمتی )

او معتقد است از کسی می توان انتظار اخلاقی زیستن را داشت که واجد پیش فرض های فوق باشد و انسان از آن حیث که انسان است، واجد این پیش فرض ها می باشد .

مبانی

کل فلسفه یا نظری است یا عملی . بخش نظری به نظام شناسایی می پردازد و بخش عملی به نظام رفتار در موجودات مختار راجع می شود . تمایز فلسفه نظری از فلسفه عملی به موضوع آنهاست .
بخش نظری برای موضوع، نظریه و تئوری فراهم می آورد و بخش عملی، عمل و فعل. بنابرین مثلا یک هندسه نظری و عملی وجود دارد ، یک مکانیک نظری و عملی وجود دارد . یک طب نظری و عملی وجود دارد و یک علم حقوق نظری و عملی وجود دارد شناخت نظری به قضاوت در باب موضوع می پردازد و شناخت عملی به تولید آن . حکمت نظری شناختن است و حکمت عملی رفتار کردن .

فقط فلسفه اخلاق است که می کوشد رفتار خوب یعنی آنچه را که باید رخ دهد ، تحت قاعده آورد . این فلسفه حاوی قواعد کاربرد صحیح اراده است ، همانطور که قواعد منطق حاوی کاربرد صحیح
فاهمه است . علم به قواعد اینکه انسان چگونه باید عمل کند، فلسفه عملی است و علم به قواعد اینکه رفتارهای واقعی انسان چیست ، انسان شناسی است .

این دو علم بسیار به هم پیوسته اند و علم اخلاق نمی تواند بدون انسان شناسی وجود داشته باشد ، زیرا انسان باید اول اطلاع پیدا کند که کاری که می خواهد انجام دهد ، چیزی است که وجود دارد ، آنگاه به انجام آن اقدام کند . فلسفه اخلاق علم قوانین برون ذهنی
راده آزاد است و موضوع آن عمل است و انسان شناسی علم قوانین درون ذهنی یا قوانین مربوط به فاعل ادراک اراده آزاد است .

قواعد عملی که می گویند چه باید رخ دهد به سه قسم تقسیم می شوند:

۱- قواعد فن و مهارت
۲- قواعد هوش و بصیرت
۳- قواعد اخلاقی

همچنین سه نوع امر وجود دارد :

۱ -امر مهارت

۲- امر بصیرت

۳- امر اخلاقی

و هر امری مبین یک باید است .

امر ها یا دستور های مهارت ، ظنی و دستور های بصیرت، عملی و دستور های اخلاق ، رفتاری هستند .

دستور های ظنی ، ضرورت اراده را ، بر اساس قاعده ای به سوی یک غایت تحکمی دلالت می کنند. وسائط در اینجا قطعی هستند اما غایات ظنی اند . مثلا هندسه عملی متضمن چنان دستور هایی است که اگر انسان بخواهد یک مثلث ، مربع ، یا شش ضلعی رسم کند باید بر اساس قواعد مربوط عمل کند که در این صورت شکل حاصل آمده از رعایت آن دستورات یک غایت تحکمی است . پس تمام علوم عملی از قبیل هندسه و مکانیک متضمن دستور های مهارتند .

فلسفه عملی حاوی قواعد مهارت نیست ، بلکه حاوی قواعد بصیرت و قواعد اخلاقی است . همچنین این فلسفه یک فلسفه عمل و فلسفه رفتار است . از جهت ملاحظه قواعد بصیرت ، عملی است و از جهت ملاحظه قواعد اخلاقی ، رفتاری است و هر ضرورت اخلاقی یک الزام است و ضرورت رفتاری قاعده بصیرت و یا ضرورت عملی ، الزامی نیست .

بصیرت عبارتست از توانایی کاربرد وسایط در جهت غایت کلی انسان ، یعنی سعادت. بنابرین در اینجا ، بر خلاف مورد مهارت ،غایت معین است .

تعیین غایت سعادت و اینکه سعادت در چیست اولین کار بصیرت است و تعیین وسایل دستیابی به سعادت ، دومین کار آن است . اوامر بصیرت هیچگاه بر اساس شرایط ظنی عمل نمی کند بلکه بر اساس یک شرط ضروری کلی یقینی عمل می کند که در تمام انسان ها وجود دارد . لذا نمی گوییم : تو باید سعید باشی، تا یک شرط ضروری برون ذهنی باشد. بلکه می گوییم : چون می خواهی سعید باشی باید چنین و چنان کنی .

اما در مواردی که غایت مشروط به یک شرط برون ذهنی و نه درون ذهنی باشد ، می توانیم به یک دستور بیندیشیم که دستور اخلاقی است . مثلا « تو نباید دوغ بگویی » این دستور یک امر ظنی نیست زیرا صورت ظنی آن ، اینست که « اگر دروغ گفتن، تو را زیان رساند نباید دروغ بگویی » بلکه این امری است که مطلقا دستور می دهد :  « تو نباید دروغ بگویی » پس این امری است که یا بی قید و شرط است و یا تحت سیطره یک شرط ضروری برون ذهنی است شاخص امر اخلاقی این است که دارای غایت معینی نیست و عمل اخلاقی هم در پی غایت خاصی رخ نمی دهد بلکه بر اساس آزادی اراده انجام می شود ، حال غایت هر چه می خواهد باشد .

پس امر اخلاقی مطلقا و قطع نظر از غایت دستور می دهد.

اصول کلی اخلاق

 

ما برای احکام اخلاقی خود باید یک اصل بنیادی داشته باشیم که به تبع آن بتوانیم متفقا حکم کنیم که چه چیزی اخلاقا خوب است یا خوب نیست .

این عالیترین اصل اخلاقی چیست که ما بر اساس آن در مورد همه چیز حکم می کنیم ؟ نظام اخلاقی یا متکی بر اصول تجربی است یا متکی بر اصول عقلی .

اگر متکی بر اصول تجربی باشد یا این اصول از متعلقات حواس داخلی برآمده یا از حواس خارجی . اخلاق متکی بر اصول داخلی ، اولین بخش نظام تجربی و اخلاق متکی بر اصول خارجی دومین بخش این نظام است .

کسانیکه اخلاق را از ارکان درونی اصل تجربه استنتاج می کنند مثل اپیکور ، وجود یک احساس را مسلم فرض می کنند که یک احساس جسمانی و یا اخلاقی است . احساس جسمانی در خود خواهی قرار دارد که دارای دو بخش غرور و خود پسندی است . این احساس در اندیشه منافع شخصی است و در جستجوی منافع خویش است و یک اصل خود پسندانه است که از طریق آن احساسات ما ارضا میشود و چون احساسات و عواطف در نزد افراد مختلف ، متفاوت است گرفتار نسبیت شده و نمی تواند ثابت و همیشگی و لا یتغیر باشد .

دستگاه اخلاقی نظام تجربی در مرحله دوم بر مبنای خارجی متکی است . کسانیکه اخلاق را بر این اساس نهاده اند می گویند : کل اخلاق متکی بر دو چیز است : ۱- تربیت      ۲- حکومت

اینها معتقدند که کل اخلاق چیزی جز یک سنت نیست و ما عادات را در مورد رفتار به دو بخش تقسیم می کنیم ، قواعد تربیت و قوانین حکومت . بنابرین منابع حکم اخلاقی ،یا الگوی اجتماعی است یا قوانین مدون حکومتی . از نظر این گروه هیچ اصل اخلاقی وجود ندارد مگر اصولی که از تجربه بر آمده باشد . در این مورد هم چون الگوی سنتی و احکام حکومتی تغییر پذیرند ، اصلی که نظام اخلاقی بر مبنای آن استوار می شود متغیر و ناپایدار خواهد بود زیرا بر پایه امکان متکی است نه ضرورت دومین نظام اخلاقی ، نظام عقلی است ( بجای تجربه ) در این نظام ، رای فیلسوف این است که اصل اخلاق ریشه در عقل دارد . مثلا تو نباید دروغ بگویی . حال اگر این اصل ناشی ازخود خواهی باشد ، باید به این صورت می بود که : « فقط اگر تو را زیانی رسد نباید دروغ بگویی ، اما اگر فایده ای در آن باشد دروغ گویی مجاز است » اگر این قاعده متکی بر حس اخلاقی باشد ، کسی که فاقد چنین حس اخلاقی رقیقی باشد که تنفر او را علیه دروغ گویی بر انگیزد ، مجاز است که دروغ بگوید و نیز اگر این قاعده مبتنی بر نظام تربیتی یا قوانین حکومتی باشد ، کسی که چنان تربیتی دارد یا تابع چنان حکومتی است که دروغگویی را جایز بداند ، آزاد است که دروغ بگوید . اما اگر این قاعده متکی بر اصلی باشد که در عقل قرار دارد ، مطلقا حکم می کند که : « تو نباید دروغ بگویی، موقعیت هر چه میخواهد باشد » وقتی که من اراده آزاد خود را در نظر می گیرم .

این امر ( یعنی ابتنای اخلاق بر اصول عقلی و نه تجربی) حاکی از هماهنگی اراده آزاد من با خود و با دیگران است . چنین اصولی که باید کلی ، ثابت و ضروری باشند ، نمی توانند از تجربه بر آیند ، بلکه باید از عقل محض بر آمده باشند . اصل اخلاقی در درون عقل است .

حال غایت اخلاقی ما باید در این اصل درون عقلی اخلاق نهفته باشد . جنبه اخلاقی اعمال چیزی است کاملا بخصوص وغیر از جنبه عملی یا عاطفی آنها ، بنابرین ، این جنبه باید کاملا به نحو خالص ، شریف و بخصوص بیان شود . اگر چه البته در جایی که انگیزه اخلاقی برای تحقق خیر اخلاقی کار ساز نباشد باید به انگیزه عملی و حتی محرکات عاطفی متوسل شد .

الزاماتی که علل محرک آنها ذهنی یا درونی است موضوع علم اخلاق است و الزاماتی که علل محرک آنها عینی یا برونی است ، می توان گفت موضوع علم حقوق است . اگر کاری را با علاقه تمام از روی میل و رغبت انجام دهیم آن کار بر اساس تکلیف انجام شده است و یک عمل اخلاقی است ، اما اگر کاری را بر اساس اجبار انجام دهیم عملی است که بر اساس حقوق قانونی انجام شده است . قوانین می توانند بر اساس محتوای خود متعلق به علم اخلاق یا علم حقوق باشند همچنین قوانین بر اساس علل محرکه خود متعلق به علم حقوق یا علم اخلاق هستند .
حاکم دستور نمی دهد که اتباع از روی علاقه مالیات دهند اما اخلاق چنین دستور می دهد . انسان در هر دو حالت ، چه مالیات را مطابق علاقه خود بپردازد چه مطابق تکلیف ، در هر حال تابع و فرمانبردار است زیرا در هر دو حالت پرداخت کرده است . عقیده و نیت ممکن نیست مورد دستور حاکم واقع شود، زیرا به لحاظ اینکه یک امر درونی است ، قابل شناخت نیست .

این فقط اخلاق است که دستور میدهد که اعمال با نیت خوب انجام شوند . قوانین الهی تنها موردی است که در آن حقوق و اخلاق بر هم منطبق است و هر دو مورد عبارتست از قوانین الزام آور الهی . زیرا خدا می تواند رفتار اخلاقی و رفتار حقوقی ، هر دو را اضطراری کند . اما او اعمال را بر اساس اجبار دستور نمی دهد ، بلکه بر اساس تکلیف دستور می دهد . پس هر عملی تا آنجا که  با قوانین اضطراری منطبق است ، عملی است حقوقی و تا آنجا که مطابق نیست و تکلیف باشد ، عمل اخلاقی است . همچنین عمل اخلاقی متکی بر نیت خیر است . انسان باید همه چیز را بر اساس عشق به خدا انجام دهد ،اما عشق به خدا این است که فرمان او را با علاقه مندی انجام دهیم . دین می تواند تشریفات حقوقی داشته باشد . خداوند فقط اعمال ما را نمی خواهد بلکه
دل ما را می خواهد . هر عمل اخلاقی که من انجام دهم فاهمه آن را حکم می کند و قوه محرکه مرا به انجام آن تحریک می کند . اصل اعلای تمام احکام اخلاقی در فاهمه و اصل اعلای تحریک اخلاقی رفتار در دل قرار دارد . اصل حکم اخلاقی یک هنجار است و اصل تحریک ، یک انگیز ه است . انگیزه جای دستور را نمی گیرد . هر جا انگیزه وجود نداشته باشد یک خطای عملی رخ می دهد و هر جا حکم یا دستور وجود نداشته باشد یک خطای نظری رخ می دهد .

اکنون می خواهیم بطور خلاصه و به نحو سلبی نشان دهیم که اصل اخلاقی در چه چیزهایی وجود ندارد :

اصل اخلاقی ، عاطفی نیست ، زیرا از تمایلات و احساسات ما بدست نمی آید . اخلاق به معنی تسکین تمایلات نیست بلکه دستوری است علیه تمام تمایلات . اگر اخلاق بر اساس عاطفه بنا می شد حاکی از این بود که تمام تمایلات باید کاملا ارضا شوند و هر کس هر کاری را فقط در صورتی که می پسندید انجام میداد . اخلاق متکی به هیچ اصل عملی نیست زیرا از تمام تمایلات مستقل است و اگر غیر این بود ، مردم نمی توانستند در هیچ اصل اخلاقی توافق داشته باشند زیرا هر کس به فکر ارضای تمایلات خویش بود . اصل اخلاقی نمی تواند یک اصل خارج از ذات ما باشد پس به اراده خدا هم متکی نیست.

اخلاق و الهیات هیچکدام اصل یکدیگر نیستند در واقع اخلاق و الهیات نمی توانند بدون یکدیگر وجود داشته باشند و الهیات محرک اخلاق است ولی اصل نظری اخلاق منشا الهی ندارد اگر اخلاق ریشه الهی داشت و متکی به آن بود باید هر ملتی قبل از آنکه تصوری از تکلیف اخلاقی داشته باشد ، ابتدا خدا را بشناسد ، در حالیکه ملتها بدون اینکه تصور درستی از خدا داشته باشندتکالیف اخلاقی خود را دقیقا می شناسند و زشتی دروغ را در می یابند و نیز ما نمی توانیم از طریق وحی قانون اخلاق را بشناسیم وگرنه کسانی که از وحی بی اطلاعند باید هیچ شناختی از قانون اخلاقی نداشته باشند .

اصل اخلاق چیست ؟

تا کنون نشان دادیم که چه چیزهایی نمی توانند اصل اخلاق قرار گیرند و اکنون باید نشان دهیم که چه چیزی اصل اخلاق است .

اصل اخلاق عقل ذاتی است این اصل را باید از طریق عقل ناب در خود رفتار جستجو کرد . اخلاق عبارتست از انطباق رفتار با قانون عام ( کلی) اراده آزاد. کل اخلاق عبارت است از مناسبت و سازگاری رفتار با قاعده کلی .

در تمام رفتار ما آنچه تابع قاعده بوده و منظم است ، اخلاقی نامیده می شود . اساس اخلاق در این است که رفتار ما از علل محرکه قاعده کلی نشات گرفته باشد . قاعده ای که در هرزمانی و برای هر کسی دارای ارزش است در این صورت رفتار من از اصل اخلاق بر آمده است . مثلا وفای به عهد برای ارضای احساسات ارزش اخلاقی ندارد اما وقتی من به تبع حکم فاهمه و عقل ذاتی که یک قاعده کلی است ، خواستار آن هستم که هر کس به عهد خود در مورد من وفا کند به عهد خود وفا کنم ، در این صورت رفتار من با قاعده کلی هر اراده منطبق است و یک فعل اخلاقی است .
ما نباید عملی را به عنوان یک عمل ممنوع یا مضر معرفی کنیم بلکه باید به عنوان عملی که فی نفسه تنفر آمیز است معرفی کنیم . مثلا کودک دروغگو را نباید مجازات کرد بلکه باید شرمنده کرد ، به نحوی که وی در خود احساس تنفر ، انزجار و حقارت کند ، مثل وقتی که خود را کثیف کرده است . با این تکرار های پی در پی می توانیم در وجود کودک تنفری نسبت به خیانت و زشتی بوجود آوریم که در وجود او به صورت عادت در آید . اما وقتی کودک مثلا در مدرسه تنبیه می شود با خود می گوید : از مدرسه برو بیرون . زیرا خارج از این محیط از مجازات و چنین اعمالی راحت خواهی شد و می کوشد با لطایف الحیل در موارد دیگر از مجازات بگریزد . سالمندان هم همینطور در فکر این خواهند بود که در پایان عمر به دیانت و تقوا گرایند و تمام گذشته آلوده خود را اصلاح کنند چنانکه گویی در تمام طول زندگی خود اهل صلاح بوده اند و اینجاست که مرگ ناگهانی را شقاوت می پندارند . پس دین و تربیت باید در این جهت گام بردارند که یک تنفر مستقیم نسبت به اعمال زشت و یک تمایل مستقیم نسبت به افعال اخلاقی در افراد جاری کنند .

برگرفته از درسهای فلسفه اخلاق و فلسفه فضیلت اثر امانوئل آانت
ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *