ما نگــوئیم بد و مـــیل به ناحــــق نکنیـم جامـۀ کس سیـه و دلق خود ازرق نکنـیم
رقــــــــم مغلطه بر دفتــر دانش نکشیم سـرّ حـق بـر ورق شـعبـده ملـحـق نکنیم
حافـظ ارخـصم خطـا گفـت نگیـریم بـر او ور بحــق گفت جــدل با سخـن حق نکنیم
در دو نوشتار قبلی، اندکی دربارۀ حقوق و حق و نقش قانون اساسی در جامعه صحبت کردیم. در این جا باز میگردیم به موضوع حق، چون قرار است دربارۀ حقوق ملّت در قانون اساسی بحثی داشته باشیم و لذا قبل از ورود به بحث اصلی، حق این است که کمی بیشتر با واژۀ «حق» آشنا شویم و مفاهیم آنرا به ذهن بسپاریم تا درک موضوع اصلی برای ما سهل تر و آسانتر گردد.
چنانچه در این مورد به فرهنگ لغات مراجعه کنیم، خواهیم دید که در مقابل واژۀ حق از کلماتی چون «ثابت»، «واجب»، «راست و درست»، «ضد باطل»، «یقین» و «ملک و مال» یاد کرده اند. مرحوم آیت الله محمد سنگلجی در کتاب قضا، حق را به معنای «سزاوار»، «ثابت» و «اختصاص» قید نموده اند.
معمولاً هنگامیکه ما در محاورات و مکالمات خود از حق سخن میگوئیم سعی بر این داریم که حتی المقدور سخنانمان در هاله ای از ابهام پیچیده شده و غیر دقیق باشد تا طرف مقابل نتواند از حقیقت مطلب آگاهی پیدا کند. ای بسا اینگونه عملکرد، به طور ناخودآگاه انجام میپذیرد. گوئیا گفتن حرف حق آنچنان دشوار است که بیان آن تمام وجود ما را به لرزه در میآورد و روح و روان ما را میآزارد.
داستان آن دلقک دربار که با پادشاه، شطرنج بازی میکرد در دفتر پنجم مثنوی شریف آمده است.
در این داستان دلقک سه بار پیاپی پادشاه را در بازی شطرنج مات میکند و نتیجتاً خشم شاه از این باخت مفتضحانه چنان بالا میگیرد که به ضرب و شتم دلقک میپردازد و دلقک بیچاره برای حفاظت از خود به زیر لحاف پناه میبرد شاه با خشم و غضب فریاد بر میآورد:
گفت شه هی هی چه کردی چیست این
و دلقک ترسان و لرزان پاسخ میدهد:
کی توان حق گفت جز زیر لحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف
چنانچه ملاحظه میشود در یک اجتماع که فقط زور و قدرت حرف اول را میزند لاجرم انسان وادار میشود که از گفتن حق خودداری کند، بطوریکه هنوز هم اثرات زندگی در جامعهای که سالیان متمادی تحت سلطه سلاطین جور بوده است و روزگاری دراز بازگو کردن حرف حق را در گلو خفه کردهاند، در ذهن و روان ما باقی است و اثر خود را بطرق مختلف نمودار میسازد. مثلا در بعضی ضربالمثلهای رایج اشاره شده که «حق گرفتنی است، نه دادنی»، سراسر این کلام پیچیده در ابهام است چون بههیچوجه نمیتوان فهمید این حقی که گرفتنی است چیست؟ مسلما نه گوینده این کلام و نه شنونده آن هیچیک نمیدانند درباره چه چیزی صحبت میکنند. ضمن اینکه اگر به نحوه بیان این کلام توجه کنیم، احساس میکنیم که از آن بوی خون میآید، زیرا اینگونه القا میشود که حق چیزی است که برای داشتن و حفظ آن باید بناچار جنگید و خون داد. علاوه بر آن باید آنرا گرفت ولی نباید آنرا عطا کرد. علت این امر این است که ما نه تنها جرأت گفتن حق را نداریم، که حتی جرأت شنیدن حرف حق را نیز نداریم و طنزگونه اعلام میکنیم که «حرف حق تلخ است» و اگر بپرسیم چرا؟ پاسخ شایستهای برای آن نداریم.
آیا این مطلب بدین خاطر نیست که ما اساساً از مفهوم واقعی حق بیخبریم؟ بازمیگردیم به آنچه که دلقک به پادشاه گفت (کی توان حق گفت جز زیر لحاف). حرف حق در این معنا یعنی حرف درست و راست. آنچه که منطبق با حقیقت و واقعیت است.
پس یکی از معانی «حق»، راستی و درستی است که در مقابل باطل و نادرست قرار میگیرد.
حال به بحث اصلی باز میگردیم. بنظر میرسد برای درک مفاهیم متعدد حق، ارجح آن باشد که از ادبیات منظوم کمک بگیریم و سپس مصادیق آنرا در قانون جستجو کنیم. در آغاز، ابیاتی چند از کلام پر فیض حافظ بزرگوار ذکر گردید، که در هر بیتی از واژه «حق» در معانی مختلف استفاده شده بود، که به استناد آن اشعار میتوانیم به چند مفهوم رایج حق، آگاهی پیدا کنیم. ولی یک بیت دیگر از اشعار این شاعر جلیل القدر را ذکر نموده و سپس به آن ابیات آغازین اشاره مینماییم.
حافظ میفرماید:
زاهـد ظـاهر پرسـت از حـال ما آگـاه نیـسـت
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیسـت
در این شعر با افزودن حرف اضافه «در» به واژه «حق»، معنای دیگری از آن بدست داده شده است که در مجموع، «درحق» بمعنای «درباره» و یا «در خصوصِ» میباشد. این شکل از ساختارِ واژه «حق»، در قانون اساسی هم به کار گرفته شده است. در اصل چهاردهم چنین میخوانیم: «به حکم آیه شریفه (لا یَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلوکُم فی الدّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم مِنْ دیارِکُمْ اَنْ تَبَرُّوهُم وَ تُقْسِطوُا اِلَیْهِم اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُقْسِطین»
دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیر مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند، و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حقِّ کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطئه و اقدام نکنند.
اکنون که اندکی با حال و هوای مباحثات حقوقی آشنا شدهایم گمان میرود بتوانیم اندکی دقیقتر به نکات مندرج در قوانین توجه کنیم. بطور مثال صدر و ذیل این اصل از قانون اساسی در مجموع، آن هماهنگی لازم را ندارند، و ای بسا قسمت اخیر اصل فوقالذکر با برخی دیگر از اصول مغایر باشد. البته باید متذکر شد که آنچه که در این باب گفته میشود فقط یک نظر است و مسلماً نظرات مخالف آن نیز وجود دارد. به هر جهت در صدر اصل یاد شده، با استناد به آیه هشتم سوره ممتحنه از قسط و عدل اسلامی صحبت میشود، که این موضوع استثناءبردار نیست و همانطوریکه در مقدمه قانون اساسی در بخش مربوط به قضا، به آیه ۵۸ سوره نساء اشاره شده است «اِذا حکمتمُ بَیْنَ النّاس اَنْ تَحْکُموُا بِالعَدلْ» یعنی «چون در میان مردم به داوری نشینید به عدل داوری کنید»، حکم مندرج در این آیه بدون استثنا شامل حال همه مردم میگردد. علاوه بر موارد فوق به مفاد آیه هشتم از سوره مبارکه مائده توجه کنیم که میفرماید: « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُ کوُنوُا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی اَلَّا تَعْدِلوُا اعْدِلوُا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَ اتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ خَبِیرُ بِما تَعْمَلوُن » یعنی «ای کسانی که ایمان آوردهاید برای خداوند در بر پا داشتن عدالت و نظارت بر اجرای آن قیام کنید و بر اساس حق و عدالت گواهی دهید دشمنیهای گروهی و قومی شما را به ترک عدالت نکشاند عدالت پیشه باشید که آن نزدیکترین رکن به پرهیزگاری است. از کیفر الهی بترسید، همانا خداوند به اعمال شما وقوف کامل دارد». حال سوال این است که چگونه میتوانیم کسانی را که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطئه و اقدام کردهاند، از قسط و عدل الهی مرحوم کنیم و سوال مهمتر این است که با اینگونه اشخاص چه رفتاری باید داشت؟ بنابراین میتوان گفت قسط و عدل اسلامی عامالشمول است و حتی دشمنان اسلام و مسلمین را نیز در بر میگیرد.
حافظ در جایگاه دیگری از واژه حق مفهوم متفاوتی را بکار میگیرد:
حافظ به حق قرآن کز زرق و شید باز آی
باشـد که گـوی عیشی در این میان توان زد
در این شعر با اضافه شدن حرف «ب»، واژه «حق» در مفهوم سوگند بکار رفته است، همچنانکه در زبان محاوره نیز اینگونه سوگند خوردن مرسوم است. ولی این ساختار در قانون، جایگاهی ندارد، زیرا قانون معمولا بایدها و نبایدها را مطرح میسازد و دعا و نیایش و درخواست، در آن کاربردی ندارد. در تایید این مطلب در یکی از ابیات در دفتر پنجم مثنوی شریف، چهار بار از واژه حق استفاده شده و معانی مختلفی مورد نظر بوده است. مولانا در تشریح هدف ویژهای به موضوع چگونگی آوردن مشتی خاک از کره خاکی جهت تخمیر طینت آدم اشاره دارد. خداوند متعال بترتیب به چهار مَلَک مقرّب خود یعنی جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل دستور میدهد تا مشتی خاک از زمین برگرفته و به عرش ببرند. ظاهراً حافظ به همین نکته اشاره دارد که میفرماید:
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمّر میکنند
در هر صورت زمین با عجز و لابه از آنان درخواست میکند از این کار بگذرند. در یکی از این موارد خطاب به عزرائیل میگوید:
حقِّ حـقِّ حــــق که دســـت از من بــدار ای تــــرا از حق فضیــلت بیشمـــار
ملاحظه میفرمائید که در مصرع اول سه بار از واژه حق استفاده شده که اولین آن به همان معنی سوگند است. یعنی میگوید ترا به حقی که خداوند بر گردن ما دارد قسم میدهم که مرا رها کنی و از انجام ماموریتی که خداوند به تو داده است، خودداری نمایی.
دومین حق در این بیت بمعنای امتیاز است. بعبارت دیگر حق امتیازی است که وجدان دست جمعی آدمیان، آن را به رسمیت میشناسد.
پاسخی بگذارید