زشعردلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع وسخن گفتن دری داند
آناتول فرانس ، ادبیات را شیوۀ بیان می گوید و معتقد است که زیرآسمان کبود مضمون ومفهوم تازه ای نیست یا لااقل زیاد نیست و آنچه تازه است قالب است و ادبیات جز طرز تعبیرچیزی نیست.هرکس قالب بهترو تعبیر موثر پیدا کند ، ابداعی کرده است. راستی هم فصاحت و بلاغت جزاین نیست که مفهوم را به شکلی کامل و موثر به ذهنی دیگر وارد سازند. اگرهنرخطیبان ، شاعران و نویسندگان دررسیدن به این هدف باشد ، حافظ یکی از بزرگترین هنرمندان بشمار می رود و قلّه ای است که ادبیات ایران به آنجا منتهی می شود.
مطالعۀ دیوان حافظ ، این نکته را به ذهن می آورد که استادان بزرگ پنج قرن پیش از حافظ ،اعم از غزلسرایانی که درخشندگی سعدی نام آنها را تحت الشعاع قرار داده است مانند :جمال الدین عبدالرزاق ، کمال الدین اسماعیل ، همام تبریزی ، اوحدی ، عراقی وقصیده سرایانی چون مسعودسعد ، انوری ، خاقانی در پخته کردن این زبانی که دیگر کسی نتوانست به حریم آن نزدیک شود ، موثر بوده اند…حافظ هرچه ازدیگران گرفته ، دربوتۀ ذوق خود ذوب کرده وسپس عنصری جدید و درخشان و کالایی تقلید ناپذیر وغیرقابل وصول آفریده است که گویی سعدی ، یک قرن قبل درباره وی گفته است : «حّد همین است سخندانی و زیبایی را » کنجکاوی در زندگی خصوصی بزرگان چون حافظ خلاف ذوق سلیم و زیبایی ستایی است .
بهترآن است که ما آنها را در موکب محتشم فکر و ادب و در فلک جذبه و حالشان تماشا کنیم .ستارۀ زهره را باید از دور نگریست . نور خندان و درخشنده آن از بُعد میلیون ها فرسنگ زیبا است.
حافظ را باید در اشعار او جستجو کرد . در آنجا زیبا و درخشان است ، در آنجا صورت الهه عشق است . ما را چه می رسد که حافظ پسر که بوده است . او پسر فکر خود و زاده قریحه سوزان خویش است .از این کاوش چه سودی برمی گیریم که آیا حافظ در جوانی شاگرد خمیر گیر بوده است یا نه . او شاگرد سنائی و خاقانی است ، شاگرد عطار و خیام است ، شاگرد ابوالعلای معّری و سعدی وجلال الدین رومی است ، حتی در مدرسه فردوسی و رودکی و مسعود سعد و فرخی ومنوچهری درس خوانده ، تا استادی بی بدیل گردیده است . طرز بیان و پختگی سخن حافظ ، انسجام و استحکام جمله ها و تعبیرات و اشاراتی به افکار فلسفی و عرفانی ، نشان میدهد که گوینده به معارف زمان خود آشنا بوده است .
او حقیقت قرآن را با تمام تفسیرهایی که تا آن تاریخ دماغ های فعال علمای دین نوشته و برآن روشنایی ریخته بودند ، می دانسته و از فقه و حدیث و حکمت ، بویژه حکمت اشراق بهره وافر داشته است .بر علوم ادبی زبان عرب چیره و به زبان فارسی و گنجینه های بی مانند آن مستولی بوده و آثارتمام استادان بزرگ را بطور تفصیل خوانده است . شاید در تصوف قدم زده و به کنه معارف آنها رسیده و مدتی هم سالک طریقه بوده و سپس در تحت تاثیر فکر آزاد خود که در قالبی نمی گنجیده است ، از حوزه رسمی صاحبان طریقت کناره گرفته و «چهارتکبیرزده یکسره برهرچه که هست .»
سخن حافظ بی گمان یکی ازمتشخص ترین شیوه های ادبی ایران است . وجه تشخّص آن چون آثار سایر سرایندگان بزرگ درانتخاب مفردات ، ابداع ترکیب های خاص کیفیت نشاندن کلمه میان جمله و طرز تلفیق آن است .شیوه سخن حافظ ، خویشاوندی نزدیکی به شیوۀ خاقانی دارد که به تناسبات لفظی و رعایت صنایع شعری اهمیتی خاص می دهد و درابداع مضمون و آوردن تعبیرات تازه ، در بکار بردن استعاره ، تشبیه و کنایه و در استعمال مفاهیم مختلفۀ لغات ، سبکی مشخص دارد و از این حیث او متمایزتر می شود که در گفتارش اشاره به قرآن کریم و حدیث و سنن اسلامی ، اشاره به افسانه و تاریخ قومی ، اشاره به عادات و رسوم زمان خود به حد وفور آمده است .
حافظ نیز چنین است ، با این تفاوت که در مراعات تمام این نکات ،از مرز اعتدال نمی گذرد وبه موسیقی کلمات و خوش آهنگی جمله علاقه ای شدید دارد و هیچگاه آن را فدای مضمون نمی کند و گویی در قریحه خود بهره ای کامل از فصاحت و سهولت بیان سعدی و انوری دارد .ازاین رو سخن خواجه از تعقید و دشواری شیوۀ خاقانی رها گشته است و در سخن او کمتر به تعبیراتی بر می خوریم که روشن شدن آن محتاج مراجعه به کتاب لغت یا جستجوی در تاریخ و معتقدات و سنن و عادات زمان باشد.
مفردات
واژه خرقه و مترادف های آن چون دلق ، مرقّع پشمین یا میکده ، میخانه ، دیرمغان و تعبیراتی که آن موضوع را برساند در مقابل صومعه ، مدرسه، خانقاه و مسجد ؛ می ، باده ، شراب ، نبید و هرچه مجازاً آن معنی را نشان دهد چون جام و قدح و… ؛ صوفی ، زاهد ، واعظ ، شیخ و محتسب در مقابل رند و قلندر و مست و خراب ؛ پس از آن واژه های بسیار دیگر درزبان خواجه جاری و متداول است که همه می تواند شیوه سخن او را مشخص سازد ؛ چون نقش ، فیض ، زرق ، ریا ، سالوس ، واقعه ، حادثه ، ملول ، ملالت ، خورشید ، ذره ، درویش و گدا و فقیر ، لطف ، حرم ، حریم ، مرصّع ، نقد وغیره . از دیوان خواجه بخوبی برمی آید که زهد فروشی درشیراز رایج و شریعت و طریقت وسیله ای بوده است برای کسب مال وجاه . حافظ از این همه دروغ و ریا بجان آمده است و از تخطئه وطعن و طنز دربارۀ آنها دریغ نمی کند . تنوع تعبیرات او دراین باب از زیباترین مشخصات شیوۀ اوست .
باده ، نبید ، شراب ، می و مترادفات آن از همان سپیده دم شعر دری که رودکی دهان به ستایش آن گشاده است ، به ادبیات ایران راه یافت و همه شاعران جز ناصرخسرو ، از آن به وجهی شورانگیز دم زده اند .امّا در حافظ این موضوع شأنی خاص دارد و محوری است که بسی از لطائف ذوق و ظرایف اندیشۀ بیان مقصودهای مختلف آمده و از این حیث هم از منوچهری و فرخی و هم از خیام در گذشته است و می توان گفت باده ستائی از مشخصات سبکی وی بشمار می رود .گاهی باده در سخن خواجه به معنی لغوی کلمه است… و گاهی باده در مقابل سالوس و ریاست ، یعنی وجه تعبیری است برای طعن به زهد فروشان دنیا طلب و مردم فریب .بدون تردید حافظ ملحد نیست ، ولی در قوۀ ادراک او دیانت بغیرآن صورتی که در ذهن عامّه نقش بسته است ، صورت می گیرد .
در ذهن معرفت یافتۀ او خالق کائنات بسی بزرگتر و منزّه تراز آن صورتی است که قشریان تصویر می کنند و حافظ ، شرایع آسمانی را برای تهذیب نفوس و نظام اجتماع ضروری میداند ولی ریا را برنمی تابد..از سوی دیگر باده و نظایر آن نوعی تکیه کلام است که وسعت مشرب ، بی اعتنائی به مقررات و یک نوع پشت پا زدن به پندارها و تصورات بی اساس را می رساند .
باید در این بحث همه مفردات سخن حافظ را با آوردن شواهد بسیار تحلیل و مفهوم رندی و قلندری را تعلیل کرد ، سپس به تحلیل ترکیبات خاص چون سراچۀ ترکیب ، بارگاه استغنا،رواق زبرجد صحیفۀ هستی ، تخته بند تن ، کوس ناموس ، آیینۀ شاهی ، کنگرۀ عرش ، طایرگلشن قدس ، طاق مقرنس ، سراپردۀ دل ، طربسرای محبت ، خندۀ می ، کارگاه دیده ، نافۀ مراد ، موج خیز حادثه ، دایرۀ مینایی و نظایر آن می پردازد و در تلفیق جمله و نشاندن کلمات در کنار هم وآفرینش ایهام ها و تناسب ها ، شواهدی زیبا از خواجه ارئه کرد .
شایسته است حافظ را چون خاقانی پیشوای سبکی معرفی کرد که بعدها سبک هندی نام گرفت وبا آوردن بیت هایی از خواجه که رقت احساس ، باریک خیالی و توسّل به استعاره و کنایه رانشان داد و او را سرآمد این سبک شناخت ودرپایان ازهنر طنز در کلام حافظ سخن بمیان آورد.
باب شکایت
به روی شاعران باز است. امثال عنصری ومنوچهری دامغانی وفرّخی سیستانی که اثرمهمّی از شکایت دردیوانشان یافت نمی شود، کمند.امثال سنائی در دورۀ دوم عمر ،عطّار ومولوی ازخیل دیگر شاعران بر کنارند ،چه مقصدی والا آنان را به سرودن شعر کشانیده است، بخصوص مولوی که سراسر رضایت وخشنودی است ،زیرا به مفاد شعر سعدی : « به جهان خّرم ازآنم که جهان خرّم ازاوست » ،او شرّوبدی نمی بیند. حتی فردوسی بزرگ و «زنده کنندۀ عجم » از ناسازگاری بخت نالیده وناصر خسرو پرهیزگار از رواج بازار محدّثان وفقیهان اشعری ورنج غربت شکایت های تلخ دارد .
شکایت های مسعود سعد را که ازاوراق زرّین ادبیات فارسی بشمار می آید ،باید ازاین دست شمرد که گوینده ای به فضل وکمال وهنرمندی اواسیر امیری ستمگر شده وبهار زندگانی را درتاریکی زندان سپری کرده است . دراین باب نباید خاقانی رافراموش کرد که دررثاءوشکایت های اواز کمی صله یا بی اعتنایی ارباب کرم نیست ،بلکه در اثر کمیابی صفا ودوستی ،آزادگی ومروّت ومردانگی است :
هیچ یک خوشۀ وفا امروز
در همه کشتزار آدم نیست
کشت های نیاز خشک بماند
کابرهای امید را نم نیست
خیز خاقانیا ز خوان جهانپ
که جهان میزبان خرّم نیست
شبیه شکایت خاقانی از اوضاع وبدبینی از اجتماع دردیوان خواجه غزلی بلند و رسا بچشم می خورد که باهمۀ روح تسامح و سهلانگاری حافظ، تلخی و نومیدی و تیرگی بدبینی ازآن می ریزد :
یاری اندرکس نمی بینم،یِاران را چه شد
دوستی کی آخرآمد ، دوستداران را چه شد
لعلی از کان مّروت برنیامد،سالهاست
تابش خورشید و سعی باد وباران راچه شد
صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست
عندلیبان راچه پیش آمد ، هزاران راچه شد
***
در شاه غزل دیگر همین معانی به گونۀ دیگر از جان خسته و ملول حافظ بیرون ریخته است :
ز تند باد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گلی بوده یا سمنی
ازاین سَموم که برطَرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست ورنگ نسترنی
مزاج دهر تبه شد دراین بلاحافظ
کجاست فکر حکیمی و رای بَرهَمنی
اگر انتقاد از شیوع ریا و رواج بازار زهد فروشی راجزءِ شکایت آوریم ، حافظ با خاقانی برابری میکند . علاوه براینها از محرومیت می نالد و از بی معرفتی قوم در رنج است .حتی ” آسمان کشتی ارباب هنر می شکند “ و در بزرگان قوم ، کرم و هنرشناسی نیست . در عصرحافظ نه محمود غزنوی هست و نه پادشاه سلجوقی و نه هم آل بویه . امرای حقیرآل مظفربرسریکدیگر میزنند.
همه تنگ نظر و تشنۀ قدرت و رسیدن به ثروتمند . نه مجالی برای آنها هست ونه تمکّن و همّت اینکه هنرمندی گرانمایه چون حافظ را بنوازند و لااقل چون شروانشاهان او را مایۀ اعتبار و شأن و تجمّل در بار خود سازند.
پس ناچار باید اسباب خانه در گرو معاش روزانه رود :
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گربرسد ، مصرفش گل است و نبید
قحط جود است،آبروی خود نمی باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می باید خریِد
اگر کریمی چون شیخ ابواسحاق روی کار آید « دولت مستعجل » است. در خرابات اجتماع هم گره ای گشوده نمی شود . همه سرگرم کار خویشتنند و حرص و طمع برای آنان ارزشی ندارد :
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
جای آن است که خون موج زند دردل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
معرفت نیست در این قوم ، خدایا مددی
تا برم گوهر خود را به خریداردگر
با همۀ این محرومیّت ها ، مرگ در دیوان حافظ دیده نمی شود و برعکس ، همه نابسامانی ها ، او را به زندگی حریص می کند .
نویسنده:سید محمد علی دشتی
پاسخی بگذارید