منظور از مقوله وجودی همان مفاهیمی است که انسان از حیث آنکه انسان است، با آنها سر و کار دارد. مفاهیمی همچون مرگ، زندگی، وفا، جفای دوست، شادی وخنده، اندوه وگریه، اعتقاد، و عشق. عشق که مهمترین آن مقوله ها است به طریق اولی شامل همه آن کسانی می شود که در لباس انسانی رخ نموده اند.
از افراد عامی گرفته تا پیامبران اولوالعزم، از پایین ترین سطح عامیانه تا عالی ترین درجات انسانیت که مقامات اولیاء و انبیاءاند، بر سر همین خوان به انتظار نشسته و متنعم آن گشته اند. در این ضیافت، شخص هرقدر رفعت بیشتر داشته باشد، عشق شفاف تر و پاکیزه تر در اختیارش قرار میگیرد.چون هرقدر عالیتر باشد، عظیم تر است، و هر چه عظیم تر باشد، رسیدن سخت تر است.
تا جایی که خداوند در حدیث قدسی آن را « صب المستصعب » خوانده و تنها سه گروه را شایسته حمل آن می داند: « نبی مرسل » ،« ملک مقرب » و انسانی که قبلا به « امتحان الهی » درآمده باشد.
و از طرفی هم هر چقدر شخصی به جای « علو همت » ذلت نفس را پذیرا بوده و در احکام جسم مطلقا اسیر گردد، مفاهیمی حرام و هوس آلود از آن حاصل میآید، و چاره ای هم نیست. تمام کوشش عارفان و اولیاء خداوند این است که به دیگران بفهمانند:
ملت عاشق ز ملتها جداست
عاشقان را ملت ومذهب خداست
قضاوتهای متفاوت انسانها از عشق نیز، معطوف به تلقی آنان از مراتب آن است. چرا که عشق مراتبی دارد.
نیک داند هر که او را منظر ا ست
که فغان این سری هم زان سر است
بنابراین تعریف هیچ یک از انبیاء نیز بدون دستگیری عشق، با مستوران پرده های غیب آشنا نمیگردند و بدیهی است که این عشق میبایست صورتی طبیعی از خود بروز دهد تا بتواند این انسان طبیعی را منقلب سازد. زمینی ، آسمانی ، مجازی و حقیقی و بقیه تقسیمات انجام شده در این باب، ماهیت واحد و زادگاه الوهی آن را تغییر نداده و تنها صورت را توضیح میدهد.
شرح این تفاوتها و نیز تفاوت انسانها در برخورداری از این درجات به توضیح خواهد آمد، ولی در این تذکار همین بس که حضرات ابراهیم، یوسف، موسی و محمد(ص)نیز نه تنها از آن بی نیاز نبوده، بلکه محتاج هم هستند ولی در توضیح مشخصات آن گونه عشق، دست کم این است که تضاد راه ندارد، به قول سعدی:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است
به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
۱ . نقل به مضمون ترجمه قسمتهایی از چند سوره قصص. آیه ۱۵ : وقتی موسی وارد شهر شد دور از چشم مردم دید دو نفر درحال کتک کاری هستند. موسی (ع) هم درمعرکه وارد شد و به یکی از آنها یک مشت زد و او را کشت. آیه ۱۸ : فردای آن روز مجدداً معرکه ای را مشاهده کرد و چون خواست به شخصی از آن دو تعرض کند، به اوگفته شد: تو میخواهی در این سرزمین زورگوباشی و نمیخواهی مصلح شوی.
آیه ۲۰-۲۱ : چون به موسی خبردادند که میخواهند تو را بکشند، موسی ترسان وگریزان از آن شهر گریخت. آیه ۲۲ به بعد شرح داستان دیدار موسی با دختران شعیب است: یکی از آن دو دختر با شرم و حیا به سوی موسی خرامان آمد و او را به منزل پدرش دعوت کرد. آن دختر به پدرش اصرار کرد که موسی را در منزل نگاه دارد و پدر دختر(شعیب)به موسی میگوید شرط رسیدن به این دختر این است که قبول کنی ۸ سال برای من چوپانی کنی و موسی نیز درطلب خود به این خواسته لبیک گفت.
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که هشت سال بجان خدمت شعیب کند
تفاوت شخصیت در قبل و بعد از نقطه هدایت را در مورد دیگر شخصیتهای بزرگ تاریخی نیز میتوان مشاهده کرد، که از جمله آنان اباذر غفاری است.
یک راهزن و غافله بند قبل از هدایت و یک عابد و مجاهد بعد از هدایت!
گناه از چه نبود اختیار ما حا فظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه منست
قال نبی (ص ) : « لولا انکم تذنبون لخلق الله خلقاً یذنبون فیغفرلهم » اگر گناه نمیکردید، خداوند خلقی دیگر می آفرید، تا گناه کنند و بیامرزدشان.
حدیث فوق که درمتون عرفانی مکرر مشاهده می شود، حاوی نکاتی است که توجهات ویژه ای را می طلبد. گناه چون یک مقوله ی دینی است، لذا برای بسیاری از دینداران ایجاد وسواس خاصی را نموده است و غالباً ترس از گناه و آن هم گناهان بخشودنی، شخص را به دامان گناه بزرگتری که نومیدی از بخشش خداوندی است، می کشاند.
گناه و احساس گناه، از آن عملی نشات می گیرد که موجب ناسازگاری درونی انسانی می شود. به عبارتی هر عملی که باعث تشویق روانی انسان گردد. ولی چون حس گناه یک حس دینی است، هر قدر انسان دیندارتر باشد، این حس نیز در او زنده تر و حساس تر عمل میکند، و نیز هر قدر شخص از دینداری کمتر برخوردار باشد، لذا در موارد بروز اعمال خطا کمتر احساس گناه میکند.
از طرفی پیدا شدن حس گناه نیز در گرو عواملی غیرعادی می باشد. چه اصولا روانشناسی ثابت کرده است که گناهان هریک عوارض نامتناسبی هستند که به علت تحریک و انحراف غرایز به وجود می آیند.
به عنوان مثال در فردی که غریزه خودنمایی اش تحریک و منحرف شود، امکان دارد شخص مرتکب جنایت و قتل گردد که گناه بزرگی است.
از حیث معرفتی، گناه را بر چهار رکن تقسیم کرده اند که هر چهار رکن آن در دو دسته دینی و اخلاقی قرار میگیرند.
گناهان دینی عبارتند از:
۱ – مخالفت با امر مولویه خداوندی. یعنی خداوند از آن حیث که مولای بندگانش « والله ولی المومنین » است حق دارد ، که امر و نهی داشته باشد که مخالفت با آن گناه است.
۲ – گناه متعدی و باصطلاح « حق الناس » که آزار دیگران را در بر داشته باشد.
وگناهان اخلاقی نیز عبارتند از:
۱ – پیدایش تکدر روحی. یعنی هرچه که باعث مکدر شدن روان انسان گردد.
۲ – ترک وفای دوست کردن و در مقابل کسی که به ما محبت دارد جفا کردن. این مورد اخیر که بیشتر عارفان ما بر آن تاکید گناه آلود میکنند، در واقع غیری را در کنار دوست نشاندن و یا برجای او نشاندن است:
اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست «حرامم» باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
«ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه » (خداوند برای هیچ مردی دو دل قرار نداده است)
شرط عاشق نیست در یک « دل » دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
عارفان بزرگ این نوع اخیر را گناه نابخشودنی میدانستند، و به مصداق قرآن که می گوید:
خداوند همه گناهان بندگان را میبخشد جز شرک ورزیدن را بقیه گناهان را نه تنها بخشودنی میدانند، بلکه بعضا وجود برخی از آنان را تازیانه سلوک دانسته و لازم میدانند چرا که از پیغمبر(ص) است که : « تائب ازگناه همانند بیگناه است» ،
اساسا خلقت انسان نیز برپایه بی گناهی ساخته نشده است و نمی بایست همگی انسانها را بایزید و خرقانی پنداشت. اصلا به قول مرحوم مطهری در تماشاگه راز یک نقصی است که مقدمه کمال است، یک عصیانی است که منجر به مغفرت و توبه و بازگشت میشود و اصلا کمال آدم را در عصیان میداند. عارفان نیز هرگز تاکید بر معصومیت انسانها و سالکان نکرده اند، و در واقع ابتلای انسان به گناه را پذیرفته ولی در نوع گناه بحث دارند.
باده نوشی را در مقابل زهد فروشی ریاکارانه، ارجح میدانند. عجب علم را از اسباب طرب، برتر نمیدانند. حجب و نماز زاهد را از مستی و نیاز خود برتر میبینند و خلاصه شاهدبازی و باده نوشی و عیاری و ملامتیگری به قصد فروتنی را در مقابل خودبینی و خودپسندی و زهد فروشی، و خود را پاکدامن، و دیگران را آلوده دانستن و در خلوت آن کار دیگر کردن و… ترجیح میدهند.
اگر هم حمله ای به گناه است به « ذوق گناه » است و نه به « شوق گناه » . شوق گناه همان کشش است که جزیی از وجود هر انسان است و خطاپذیر بودن انسان را از آن جهت که انسان است، توجیه میکند. ولی ذوق گناه نحوه گرایش و موضوع مورد گرایش و میزان ضرررسانی به غیر و لذت بردن شخص را مورد توجه قرار میدهد.
مثلا حافظ که گناه زهدفروشی را عظیمتر از گناه باده نوشی میداند، در واقع میخواهد بد و بدتر را توضیح دهد که باده نوشی گناهی است مبتنی بر رابطه خصوصی انسان و خدا، و البته درخور مجازات. ولی زهد فروشی چون پای اغفال جامعه در میان است و تاثیر آن فراتر از حقوق شخصی انسان است، گناهی است به مراتب رذیلانه تر.
در واقع حافظ نیز چون مولوی مشکل اصلی و ام الامراض اجتماعی آدمیان و بخصوص دینداران را « ریا » میدانست و هرچه که برملا کننده و رسواکننده این نوع ریا باشد، لازم میدانست.
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریا است
البته ذکر این نکته نیز لازم است که در اینجا از جنبه بس عارفانه ای که در برخی از ابیات می و میخوارگی لسان الغیب وجود دارد و سر از «شرابا طهورا » ی عشق در می آورد، عبور می کنیم، چرا که در این بخش از مقاله مورد نظر و بحث نیست. ضمن آنکه در زمان حافظ اگر بخواهیم از روی دیوانش فضاوت کنیم به روایت « کوچه رندان » روزگاری بوده است آکنده از فساد و گناه و تزویر و جنایت.
حتی خانقاه های صوفیه هم مانند تکیه ها و لنگرها از عشقهای منحرف، شاهد بازیها که بیماری عصر بود، شاهدها داشته است.
در « اخلاق ناصری » هم در آداب شرابخوری، بابی به کتابت درآمده بود! چون از نظر رندی مثل « حافظ » مقابله همه جانبه با همه مفاسد و معایب محیط ( آنچنانکه زاهدان زمان مدعی بودند) امکانپذیر نبود و چنین ژستی حتما به یک ریا و تزویر منافقانه ختم می شد. درحقیقت پاکی و تبرای از همه گناهان را یکباره محال میدانست، و گناه را جزیی از وجود هر انسان غیر معصومی میپنداشت و چون فرشته صفتی را نه تنها غیر ممکن بلکه غیر لازم نیز میپنداشت. بنابراین ادعای آنرا نیز وسیله ای برای فریب دیگران میدانست، و گناهان را بدون آنکه منکر آن شود، بر اساس ذوق خود و نیز تاثیر اجتماعی آن تقسیم بندی میکرد و برخی از آنان را برای دفع بعضی دیگر به کار میگرفت و به اصطلاح فقهی «دفع افسد به فاسد » میکرد. به عنوان مثال به برخی از این نمونه ها توجه کنید.
حقی از « ناس» را ضایع نکنید:
برو معالجه خود کن ای نصیحت گو
شراب و شاهد شیرین کرازیانی داد
نفعی برای دیگران داشته باشید:
اگر شراب خوری جرعه ای فشان برخاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
علمی که انسان را از معشوق جدا نکرده و امید وصل را زنده کند:
حافظ دگر چه میطلبی از نعیم دهر
می می خوری و طره دلدار میکشی
در بسیاری از ابیات پیداست که خواجه قصد ندارد علاقه ای به گناه نشان دهد، ولی اصرار دارد که بعضی از اعمالی را که در نظر ریاکاران مذموم شمرده گردیده، تحسین کند و بدین واسطه مشت دروغگویان را باز کند.
فقیه مدرسه دی مست بودو فتوی داد
که می حرام ولی به زمان اوقافست
و با اینکه می را حرام میداند ولی چون شفایی است برای دردهای بدتر و مایه زدودن حیوانیت، خوردنش طبیبانه است.
طبیب عشق منم باده خور که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
همانطور که گفته شد حافظ اصلی ترین مرض را در سلوک، خودبینی و مردم فریبی میداند و برای اینکه خودش مبتلا به این مرض نگردد، به ملامت خویش پرداخته و خود را مضحکه دیگران قرار میدهد که ریشه های تظاهر در او جوانه نزند:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
نیست البته صلاحی به فساد حافظ
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
سعدی داستان زاهدی را نقل می کند که چون به خانه سلطان میهمان شد، غذا خیلی کمتر از معمول خورد و نماز بیشتر از معمول. چون به خانه برگشت طلب طعام کرد. پسرش گفت مگر در منزل سلطان غذا نخوردی. گفت: چرا ولی نه آنقدر که به کار آید. پسر گفت ای پدر نماز را قضا کن چون مطمئنا آنهم به کارت نمی آید.
بنابر آنچه گذشت گناه در نزد حافظ چنین است:
۱ – شوق گناه، ذاتی وجود انسان است و هر کس که انسان است مشمول همین قاعده است. ولی در مراتب مختلف، گناه تعریف های متفاوتی دارد. مثلا وقتی حضرت مولی در دعای کمیل از گناهان خود سخن گفته و طلب آمرزش می کند، بدیهی است که منظور از همان گناهانی نیست که ما انسانهای معمولی درگیر آنها هستیم. گو اینکه برخی معتقدند که این عجز و لابه های معصومین که در قالب دعاها و مناجات برای ما بجای مانده است صرفا برای آموزش ما شیعیان است که در این صورت آن سوز و گدازهای عاشقانه و حرارتهای سالکانه که در دعای آنان است را می بایست صرفا آموزشی دانست و نه باطنی. و همه مشکل اینجاست که عده ای خیال میکنند گناه، همین اعمال مجرمانه است که عموما مرتکب آن می شوند و بنابراین همه معصومین مبرای از آن هستند. در حالیکه در قرآن در پایان سوره « نصر »از پیغمبر(ص)و خواسته می شود که به دلیل یک سهو ذهنی از خطای خود استغفار کرده تا در زمره تائبین درآید. در حالیکه تقریبا همه ما مسلمانان ممکن است از آن نوع خطورات دهنی در همه وقت، فراوان داشته باشیم. یا مثلا لحظه ای ترک حضور قلب در نماز برای مقربین، ترک اولی و برای ما آدمیان عادی، عادت باشد.
۲ – گناهان هم دینی اند و هم اخلاقی. اهمیت گناهان دینی نمی بایست ما را نسبت به گناهان اخلاقی غافل کند. گناهانی که رذایل اخلاقی مثل کبر – ریا – دروغ و غیره را پس می زند قابل بخشایش ترند تا آن گناهانی که صرفا جنبه دینی داشته و شخص را مغرور می کند. آورد ه اند که شخصی به خدمت عارف بزرگوار رسید و از اخلاق خود سخن گفت که تاکنون فلان و فلان خطا را مرتکب نشده است. آن بزرگوار پاسخ داد: ای کاش کرده بودی و امروز مغرور پرهیز آنان نبودی. تنها گناه بزرگی که قابل بخشودن نیست شرک و بی معرفتی انسان نسبت به معشوق است که ترک وفا کردن و دل را از استحکام توجه به دوست برگرداندن بزرگترین گناه است و بقیه گناهان دیگر قابل بخشایش اند.
گناه صرفا از افعال مختارانه می تواند تعریف گناه داشته باشد و اعمالی که انسان اجبارا به آن تن دهد، گناه محسوب نمی شود.
پاسخی بگذارید