ایتیریک

هر سلول جاندار از عقل ، ماده اثیری( ایتیریک ) و ماده فیزیکی ترکیب یافته است . این ماده اثیری و فیزیکی جسم را تشکیل می دهد . بنابرین هر جز جسم فیزیکی یک جز اثیری شبیه خود دارد ، از این جهت که هر جسم اثیری (روحی) جز به جز مشابه جسم فیزیکی اش می باشد .


ایتیریک چیست ؟

ماده سیال ، بی رنگ و بی بو که حامل نور حرارت و صدا می باشد و خاصیت چهارم ماده است که آن را سیال جوهری می نامند که ماده و جهان را فرا گرفته است.
هنگام مرگ پوشش فیزیکی ، یعنی جسم انداخته می شود با هر جزیی که از زمین گرفته بود به زمین بر می گردد. در نتیجه این عمل روح یعنی ( عقل داخل در ماده اثیری ) به واسطه داشتن جسم اثیری داخل در فضای اثیری شده به حیات خود ادامه میدهد تا تغییر وضعیت که ضروری بود ، انجام گیرد .

حال که جسم فیزیکی از جسم اثیری دور شده ، عقل با همه آن شخصیت هایی که قبلا برای خود کسب کرده بود باقی می ماند و همه آن معلومات و اشکالی که در عقل حاصل شده بود آنها هم با عقل هستند تا جسم روحی در حیات اثیری خود به وسیله آنها تشکیل و توسعه یابد .

بنابرین بعد از حدوث مرگ در آدمی چیز تازه ای حاصل نشده مگر اینکه همان فضای اثیری که جسم اثیری در آن شناور است . در این حالت عقل با همان شخصیت در فضای اثیری شروع به تفکر می کند . همانطور که اندیشه ها و تجربه های خود را از محیط زمین فرا می گرفت . نتیجه اینکه وقتی که عمر ما در روی زمین تمام می شود و در اثر پایان حیات یا مرگ جسم فیزیکی را از خود دور میکنیم ، طبیعت این جسم را در گور می پوساند و به خاک تحویل میدهد همان گونه که در ابتدا آن را از خاک گرفته بود .

در این هنگام( موقع مرگ)آن ساختمان اثیری ما که از بدو تشکیل جنین ، توام با جسم فیزیکی تشکیل شده بود و در تمام مدت عمر با جسم فیزیکی کار میکرد ، آزاد می شود .

اگر چه ما نمیتوانیم سخنان روحی را که با جسم اثیری از قید اسارت ماده فیزیکی آزاد شده یعنی سخنان موجود اثیری را بشنویم . ولی علمای روحی به ما تاکید کرده اند که جسم های اثیری اشخاص مرده بلافاصله بعد از جدا شدن از جسم فیزیکی حرف میزنند .

در اخبار ائمه ما هم آمده است که روح مرده با دیدن شیون و ناله خانواده اش آنهارا مخاطب ساخته ، می گوید برای من گریه نکنید من نمرده ام ، اکنون زنده هستم اما ما نمی توانیم با کسانیکه به واسطه مرگ ما را ترک میکنند صحبت کنیم . چون آنها دیگر گویش فیزیکی و دستگاه صوتی فیزیکی ندارند . ولی ما می توانیم آنها را به امید عنایت و محبت ارواحی که هنگام مرگ به دور آنها جمع می شوند تا به آنها خوش آمد بگویند ، ترک کنیم .
حزن آورترین مرگها ، مرگ جوانان برومند می باشد که ما برای آنان اشک می ریزیم و تاسف می خوریم . ولی اگر میدانستیم که مرگ حتی برای جوانان هم نفع دارد نه ضرر ، در آن صورت هیچگاه به مرگ آنها تاسف نمی خوردیم . مرگ برای اشخاص مسن هم با خیر و برکت می باشد به شرط آنکه آنها وظایف حیاتی خود را به بزرگی و شرافت انجام داده باشند و از حیث رشد عقلی و درک ذهنی عقب مانده نباشند .
زیرا زمانیکه آفتاب عمر آنها نزدیک به غروب شدن می باشد ، قبل از اینکه ذهنشان کاملا از کار بیفتد ، طبیعت یا مرگ درباره آنها محبت می کند . پیران هم با مرگ از مشقات زندگی طولانی راحت می شوند و با بیدار شدن مجدد از این تغییر حالت که به واسطه مرگ برایشان پیش آمده شادمان و مسرور میگردند .
به طور کلی هنگام وقوع این حادثه یعنی مرگ ،مکان کسانیکه در این دنیا نیکوکار و با عقل و دانش بوده اند عالمی می شود که کیفیت شادمانگی و نورانیت آن عالم به قلب هیچکدام از انسانهای زمینی خطور نمی کند ، یعنی شکوفه ها و رنگها و انواع زیبایی ها به سرعت برایش ظاهر می شوند و غم و اندوه آنان پایان می یابد ، سختی و رنج از وجود آنان رخت می بندد به طوریکه هیچکدام آنها رغبت نمی کنند دوباره به زمین بر گردند و همه رنجها و مشقات فیزیکی آنان پایان می پذیرد .(چون در عالم ارواح هر آنچه که روح در ذهن خود فکر نموده مجسم می کند چنین فکر کردن در آن عالم یعنی کار کردن ) چون منشاء همه آن دردها و آلام جسم فیزیکی آنها بود ، اما در جهان اثیری عقل طوری به جسم اثیری خود حکومت می کند که در جهان فیزیکی قادر نبود آنچنان به جسم فیزیکی حکمرانی نماید .

چون در جهان فیزیکی جسم فیزیکی عقل را محدود کرده بود همه آن رنجها و دردهایی که د ر روی زمین به ما عارض می شد نتیجه این بود که عقل ما با آن مرکب فیزیکی توافق نداشت و هر کدام به سویی می رفتند .
ولی در جهان روحی ( اثیری ) حرکت این امواج عقلی با حرکت امواج جسم اثیری که مرکب عقل می باشد با هم توافق دارند . عمل عقل ، در جهان اثیری ، اثر ادامه حیات بعد از مرگ به محیط اطراف خود می باشد . یعنی هر گونه که فکر کند اشیاء اثیری به همان نحو ظاهر می شود . بنابرین از رنجهای فیزیکی در جهان اثیری خبری نیست ، چون عقل در آنجا به مرحله ای رسیده که با تفکر به همه آن آلام و رنجها غلبه می کند . بنابرین اگر ما طوری باشیم که بعد از مرگ خود را نشناسیم و آن کسانی را که در این جهان دوست داشتیم پیدا نکنیم حیات بعدی ما از حیث اثر صفر خواهد شد . فلسفه انسانها و اجتماع مردم در هنگام مرگ شخصی برای تسلیت و یا تشیع جنازه همین است که این یاد آوریها به دیگر شادیها ی مردگان می افزاید . اگر چه غم دوری از فامیل و دوستان زمینی برای مردگان باقی می ماند ولی غم و اندوه در جهان اثیری مانند غم و رنج زمینی نیست ، زیرا دوستان ما در آنجا ما را می بیند و این مدت فراق و ملاقات دوباره هر قدر هم برای ما زمینی ها طولانی باشد در جهان اثیری بسیار کوتاه جلوه می کند گویا زمان در محیط اثیری تند و سریع می گذرد .

گاندی : باور من به نظریه تولد دوباره چنان است که زنده ام ، با این امید که اگر نه در این زندگی بلکه در زندگی دیگری بتوانم تمام بشریت را در آغوش دوستی خود بفشارم .

گوته : یقین دارم همان گونه که اکنون در اینجا هستم پیش از این نیز هزار بار دیگر آنجا بوده ام و امیدوارم هزار بار دیگر باز گردم .

والت وایتمن : می دانم که فنا ناپذیرم شک ندارم که پیش از این ده هزار بار مرده ام و به آنچه که زوال می خوانند می خندم و از گستردگی زمان با خبرم .

گوته : روح انسان آب را می ماند که از اسمان فرود می آید و به آسمان پر می بالد و آنگاه دوباره به زمین باز می گردد دریک تناوب ابدی.

نیچه : چنان زندگی کن که مایل باشی دوباره به زندگی بازگردی این وظیفه توست چون به هر حال دوباره خواهی زیست .

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *