ضمن آشنایی با مفاهیم دین و عرفان، دانستیم که هدف از بعثت پیامبر اسلام، تکمیل مکارم اخلاق بوده است.
اخلاق میتواند منشاء دینی داشته باشد (اخلاق دینی) و نیز میتواند منشاء دینی نداشته باشد (اخلاق سکولار)، ولی هر دو با تفاوتهایی میتوانند انسانی اخلاقی و نیز جامعهای اخلاقی بپرورانند.
با اخلاق وحدتی نیز آشنا شده و دانستیم که نوع انسان از نظر معرفتی، چه به لحاظ تاریخی و چه به لحاظ دورۀ زندگانی خود، سه مرحلۀ حیوانیت، بشریت و انسانیت را پشت سر نهاده و میبایست به مرحلۀ آدمیت (انسان کامل) راه یابد.
نیز دانستیم که عرفان، تئوری اخلاقی ندارد، بلکه سرشار از تئوریهای زیباشناختی است. عارفان ما افعال را نه به دلیل نیکی اخلاقی، بلکه به دلیل زیبایی آنان انجام میدهند.
همچنین با اخلاق عارفان (اخلاق دوران آدمیت) نیز آشنا گشته و دانستیم که اخلاق آنان، اخلاق پاکبازان است و همچون آب، کارشان تطهیر آدمیان از آلودگیهای روحی بوده و چون طبیبان، کارشان درمانگری است.
و اکنون، ادامۀ اخلاق از منظر عارفان :
علیکم انفسکم…
به خودتان بپردازید، اگر شما هدایت شوید، گمراهان نمیتوانند به شما آسیبی برسانند ...
ای نـامــۀ نسـخـــۀ الهـــی کــه تـویــی ازخود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
خلق الله آدم علی صورته…
از نظر پیامبر(ص)، خدا انسان را درست مثالی از خودش قرار داده است و این انسان وقتی در نقطۀ رفاقت با خداوند قرار میگیرد، تمام خصوصیات او را دارد، یعنی انسان ضرب دربینهایت، مساوی است با خود خداوند.
خلـق ما بـر صورت خودکردحق وصف ما از وصف اوگیرد سبق
چون آن خلاق،شکروحمدجوست آدمی رامدح جویی نیزخوست
(مولوی)
همچوشیری صیدخودراخویش کن ترک عشوۀ اجنبی و خویش کن
در زمیــن مــردمــان خـــانـه مــکــن کــار خـود کـن کـار بیـگانـه مکن
(مولوی)
زخـاک خویـش طلـب آتشـی که پنهـان نیست
تـجــلـی دگــری درخــور تمــاشــــا نیست
تـــو ره شنـــاس نـهای وز مقــام بیخبـــری
چـه نغمـه ایسـت که دربـربط ســلیمی نیست
نظربه خویش چنان بسته ام که جلوۀ دوست
جهــان گـرفت و مـرا فـرصـت تمـاشـا نیست
بیـــا کـه غلغلـه در شــهر دلبــران فکنیم
جنـون زنـده دلان هـرزه گرد صحرا نیست
(اقبال لاهوری)
ای خاکیان جان بشرگنجی است پرگوهر
ویران کنید این خانه را آن گنج راپیدا کنید
(الهی قمشه ای)
من اخلص لله…
هرکس چهل روز عمل و نیّت اش را فقط برای خدا تنظیم کند، خداوند حکمت خاصی را به او هدیه میکند :
خانه برکن کزعقیق این یمن صد هـزاران خانه شاید ساختن
گنج زیرخانه است و چاره نیست ازخرابی خانه مندیش ومه ایست
که هزاران خانـه ازیک نقد گنج تان عمـارت کرد بی تکلیف ورنج
عاقبت این خانه خود ویران شـود گنج از زیرش یقین عریان شود
لیـک آن تو نباشــد زآنکـه روح مزد ویران کردنستش آن فتوح
(مولوی )
اولین هدیه ای که خداوند به بندۀ خالصش میدهد، بیداری است، لذا عارفان اولین مرحلۀ سلوک را یَقظه میدانند. یقظه، بیداری به معنای بصیرت است و در مقابل غفلت قرار میگیرد، در اینجا غفلت نیز به معنای خواب حیوانی تعبیر میگردد:
یقظه آمــد نــوم حیــوانی نمـانـد انعـکـاس حـس خود از لوح خـوانـد
همچو حس آنک خواب اورا ربود چون شــد اوبیدار، عکسیّت نمود
روح حیــوانی نـدارد غیــر نـوم حـسهــای منعـکـس دارنــد قــوم
(مولوی)
حال این بیداری برای سالک بر دو نوع اتفاق میافتد:جذبه و سلوک
جذبه :
پس یقین گشتن که جذبه زان سریست کــار حـق هـر لحظــه نـادر آوریست
(مولوی)
یعنی اینکه انسان، به هر دلیلی که خداوند صلاح و لازم میداند، به صورت یکباره و بدون هیچ توضیح منطقی، بارقه های هدایت در درون اش، عامل هدایت او میشود که:
شرح آن هجران آن سوزجگر ایـن زمـان بگذار تا وقت دگر
و این همان است که امام حسین(ع) در مناجاتهای خصوصی اش، از خداوند درخواست میکند که مقام او را، مقام اهل جذبه قرار دهد:
الهی حققنی به حقایق اهل القرب واسلک بی مسلک اهل الجذب…
که:
گررسد جذبۀ خدا آب معین چاه ناکنده بجوشداز زمین
(مولوی)
سـلوک
جذبه بجای خود، سخن ما در این جا، بر سر سلوک اخلاقی است:
اصل خودجذبه است لیک ای خواجه تاش کار(سلوک) کن موقوف آن جذبه مباش
(مولوی)
بنابراین فقط سعی ما بر این است که از آنچه عارفان به عنوان اعمال زیبا بر آنها مبادرت مینمودند شرح کوتاهی را شناسایی کرده و به صورت عملی، با رازهای آنان آشنا گردیم :
خودشناسی و خودسازی
اگرچه به تعبیر خداوند، انسان بر ضعفهایش آگاه است و هر چیز دیگری که بگوید عذرتراشی است، ولی برای روشن شدن همین عذرتراشیها نیز راههایی وجود دارد، امام محمد غزالی برای آگاهی از این موضوع، سه راه پیشنهاد میکند:
الف) نظارت و دقت بر روابط دیگران با یکدیگر :
دراین حالت شما میبایست روابط دیگران را نسبت به یکدیگر ارزیابی کرده و نکات خوب و بد آنرا مشخص کنید، هر چه را که در روابط آنان نمیپسندید، مراقبت نمائید که خودتان هم از آنها پرهیز کنید و متقابلاً از آنچه که در رفتار دیگران نسبت بهم میپسندید، در رفتار خودتان نیز به کار گیرید.
ب) مراجعه به رأی مخالفین خود :
مخالفین همیشه بیرحم اند و در مطرح کردن نقاط ضعف ما، جسور:
کو دشمن شوخ چشم چالاک تا عیب مــرا بـه مـن نمایـد
بیـزارم از آن رفیق که هردم زشتـی مـرا حســن نمـایـد
(سعدی)
دراین حالت، انسان باید شجاعت خود را نمایان کرده و نظر مخالفین خود را، حتی اگر مغرضانه باشد، بشنود و آنچه را که دوستان جرأت گفتن اش را ندارند، از دشمنان خود بشنود.
ج) درتبعیت یک شخص دیگری قرارگیرد :
این شخص باید برای ما، حکم پیر، مرشد ویا ولی را داشته باشد، یعنی کسیکه بر ما حق داشته باشد، آنقدر که حتی برای ما حقی هم قائل نباشد. و وظیفۀ ما در برابر او، صرفاً تسلیم باشد:
تـو بـرو در سایـۀ عاقـل گـریـز تـا رهـی زان دشمن پنهان ستیـز
چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو همچو موسی، زیرحکم خضررو
(مولوی)
به می سجادۀ تقوای خود را رنگین کنیم و در این راه به سرزنش مدعیان هم نیندیشیم، همۀ فکر و ذکر ما همین باشد که رأی و ارادۀ او را بر رأی و ارادۀ خود غالب بدانیم :
به می سجّاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
کـه سـالک بیخبـرنبود ز راه و رسـم منزلها
(حافظ)
پاسخی بگذارید