اخـــلاق از منظر عرفان (۲)

بنا به فرمودۀ پیامبر اسلام، هدف از بعثت پیامبر، همانا تکمیل کردن اخلاق جامعه بوده ‏است.

  • هم اخلاق و هم دین، قصدشان تکریم انسان و برقراری عدالت بصورت فردی (درونی) و اجتماعی(بیرونی)می‏باشد.
  • اخلاق ممکن است از دین سرچشمه گرفته ‏باشد(اخلاق دینی) و نیز ممکن است که از دین سرچشمه نگرفته باشد(اخلاق سکولار).
  • انسان از دیدگاه قرآن ، دارای دو صورت است :  

الف) صورت زیرین

ب)صورت زبرین ”  فالهم ها فجورها وتقوی ها 

  • اخلاق دینی، عبور از حیوانیت (صورت زیرین)  به سمت آدمیت  (صورت‏ زبرین) است.
  • اخلاق سکولار نیز، پرورش فضیلت‏ها ودوری از رذیلت‏هاست، بدون آنکه لزوماً مذهبی باشد.

اخلاق وحدتی

یکی دیگر از مناظر اخلاقی، نگاهی است که آن را نگاه وحدتی می‏نامیم. این نوع نگاه، تاریخ انسان را ازنظر معرفتی، به چهار دورۀ : حیوانیت، بشریت، انسانیت و آدمیت تقسیم می‏کند. این تقسیم‏ بندی، به غیرازجنبۀ تاریخی، به لحاظ زندگی فردی آدمیان نیز، قابل بررسی می‏باشد، یعنی به غیراز آنکه نوع انسان در طول تاریخ بشریت، این چهار دورۀ معرفت را پشت سرگذارده است، هریک از افراد بشر نیز از زمان تولد تا زمان مرگ خود، این چهار دوره را طی خواهند نمود. توضیح مختصر در بارۀ این دوره‏ها چنین است:

حیوانیت: یا دوران غریزه که دورۀ اولیۀ خلقت نوع انسان است، اعمال و رفتار او کاملاً تحت رهبری غریزه است، انسان در این دوره از زندگانی خود، نه با دین آشنایی دارد ونه با پیامبر، نه با اخلاق سروکاردارد، ونه با اندیشه، همچنین با مشاهدات عرفانی نیز، کاملاً بیگانه است وفقط ازطریق حواس ششگانۀ بویایی، گویایی، شنوایی، چشایی، بساوایی و شهوانی، با عالم ارتباط برقرار می‏کند.

 بشریت:  یا دوران تقلید که دورۀ دوم معرفت نوع انسان است، در این دوره، بشر با غریزه قدری فاصله یافته و حس خداشناسی او فعال می‏گردد و قوۀ اندیشه ‏اش به‏ سمت درک عالم لایتناهی، تقویت می‏شود. از طرفی با حس درون و از طرفی نیز با دیدن نشانه‏ ها، درمی‏یابد که عالم، خالقی دارد و خدایی، که با اوبه گفتگو است، ولی چون خودش قدرت ندارد که شخصاً با خدا ارتباط داشته‏باشد، بر سفرۀ پیامبران می‏نشیند، رفتار او در این دوره، کاملاً تقلیدی و تحت رهبری فقیهان است.

انسانیت: یا دوران تفکر که دورۀ سوم معرفت نوع انسان‏ است. در این مرحله، فطرتاً به تقلید در بارۀ دین و مسائل خداشناسی بی رغبت گشته و به تفکر روی آورده‏ است. دراین دوران دیگر برای او کافی نیست که تنها با شنیده‏ ها و نقل قول‏های گذشتگان ایمان خودرا حفظ کند، بلکه پرسش‏های فراوانی برایش پدید می‏آید که ناگزیر از توجه به آنهاست، حس‏های دیگری از قبیل حس تفکر، الهام و… در وجودش باز و فعال گردیده‏ است.

آدمیت: یا دوران مکاشفه که دورۀ چهارم معرفت نوع انسان است. در این دوران، آدمی نه با تقلید سازگاری دارد ونه با تعقل صرف، و تنها دریافتی که اورا قانع می‏سازد، مکاشفه و تجربه ‏های عرفانی است. در این دوران، الباقی حس‏های فوقانی و لطیف او ازجمله حس روشن‏ بینی، مکاشفه و شهود، برایش بازمی‏شود.

اخلاق در این رابطه نقش بالا برنده ‏ای را داراست که سعی دارد انسان را از حضیض حیوانیت، به اوج آدمیت برساند. همانگونه که حس‏های آدمی در دوره ‏های چهارگانۀ یاد شده، متنوع و پلکانی می‏باشد، خصوصیات اخلاقی او نیز، ذومراتب بوده و هرگروه آن در یکی ازاین  مراتب چهارگانه، در وجود آدمی راه می‏یابد. مثلاً دوصفت متضاد حسد و بخشش، در دوران حیوانیت آدمی بوجود نیامده، بلکه متعلق به دورۀ انسانیت او می‏باشند. یا مثلاً حرص و آز نیز از صفاتی است که اگرچه در دورۀ حیوانیت اوپدید آمده، در دورۀ آدمیت ازبین‏ می‏روند.

اخلاق از منظر عارفان :

اکنون با توجه به آنچه که گذشت، با اخلاق ازمنظر عارفان آشنا می‏شویم ولی قبل از ورود به بحث، لازم است بدانیم که اگرچه عارفان، همگی انسانهای اخلاقی هستند  ولی معرفت عرفانی، اندیشۀ اخلاقی ندارد.  یعنی نمی‏شود که ازدل عرفان، دستورات اخلاقی را بیرون آورد.  عرفان در خود تئوری اخلاقی ندارد و نگاهش به رفتار آدمی، نگاهی ازسر زیباشناختی است ونه اخلاق! درنظر عارفان، زیبایی و زشتی دو مقولۀ جداگانه‏، از نیکی و بدی هستند.

منظر عارفان درمورد اخلاق، دیدگاهی علاج‏ جویانه است، عارف خود همچون یک درمانگر است که در مواجهه باافراد، به درمان آنها فکر می‏کند ونه مجازاتشان. آنان این نوع درمانگری را نیز، به مثابه مأموریتی می‏دانند که حق تعالی برایشان فراهم‏ نموده و خود نیز پشتیبانی از این مأموریت را، برعهده گرفته ‏است. مولوی در داستان دلکشی دراوایل دفترپنجم مثنوی، وجود عارف درمانگر را به آب تشبیه کرده و مراتب مأموریت آن آب را، در ارتباط با شستشوی پلیدی‏های روحی دیگران، توضیح می‏دهد:

آب چون پیکار کردو شد نجس          آنچنان  که  آب  را رد  کرد حس

حق ببردش بـاز در بحر صواب          تا به شستش از کرم آن پاک پاک

وظیفۀ آب را، پیکارکردن با پلیدیها و نجاست‏ها می‏داند و لاجرم وظیفۀ عارف حق را نیز، مبارزه با همین آلودگی‏ها در روح انسانها می‏داند:

بار دیگر آمد   او دامن  کشان             هی کجا   بودی ؟ دریای خوشان

من نجس زینجا شدم پاک آمدم             بستدم   خلعت   ســوی خاک آمدم

لذا از منظر مولوی، آب اگر آب است همین است و انتظاری غیر از این نمی‏توان داشت. خاصیت ذاتی آن، پاک کردن پلیدی‏هاست:

گـر نبـودی ایـن پلیــدی‏هـای مـا           کــی بـدی ایـن کـارنـامـــه  آب را

 کیسه ‏هـای زر بدزدید از کسی           می‏رود هرسوکه:هین !کومفلسـی

 صدهزاران دارو اندر وی نهان           ز آن که هردارو بروید زو چنان

پشتیبانی پروردگار از او علت همۀ این قوت و بخشش‏ها است وعلت این‏همه برخورداری او نیز، خشیت ونیازمندی اوست:

چــون نمانـد مایه‏ اش تیــره شود           همچـو ما اندر زمیـن خیـره شود

ناله ازباطن برآرد که ای خدااا          آنـچــه دادی دادم و مـا نــدم گـدا

ریختـم سـرمایـه بر پـاک وپلیـد          ای شـه سرمایه ده ، هـل من مـزید

خودغرض این آب جان اولیاسـت         کــو غســول تیـرگیـهای شمـاست

 

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *