بنا به فرمودۀ پیامبر اسلام، هدف از بعثت پیامبر، همانا تکمیل کردن اخلاق جامعه بوده است.
- هم اخلاق و هم دین، قصدشان تکریم انسان و برقراری عدالت بصورت فردی (درونی) و اجتماعی(بیرونی)میباشد.
- اخلاق ممکن است از دین سرچشمه گرفته باشد(اخلاق دینی) و نیز ممکن است که از دین سرچشمه نگرفته باشد(اخلاق سکولار).
- انسان از دیدگاه قرآن ، دارای دو صورت است :
الف) صورت زیرین
ب)صورت زبرین ” فالهم ها فجورها وتقوی ها “
- اخلاق دینی، عبور از حیوانیت (صورت زیرین) به سمت آدمیت (صورت زبرین) است.
- اخلاق سکولار نیز، پرورش فضیلتها ودوری از رذیلتهاست، بدون آنکه لزوماً مذهبی باشد.
اخلاق وحدتی
یکی دیگر از مناظر اخلاقی، نگاهی است که آن را نگاه وحدتی مینامیم. این نوع نگاه، تاریخ انسان را ازنظر معرفتی، به چهار دورۀ : حیوانیت، بشریت، انسانیت و آدمیت تقسیم میکند. این تقسیم بندی، به غیرازجنبۀ تاریخی، به لحاظ زندگی فردی آدمیان نیز، قابل بررسی میباشد، یعنی به غیراز آنکه نوع انسان در طول تاریخ بشریت، این چهار دورۀ معرفت را پشت سرگذارده است، هریک از افراد بشر نیز از زمان تولد تا زمان مرگ خود، این چهار دوره را طی خواهند نمود. توضیح مختصر در بارۀ این دورهها چنین است:
حیوانیت: یا دوران غریزه که دورۀ اولیۀ خلقت نوع انسان است، اعمال و رفتار او کاملاً تحت رهبری غریزه است، انسان در این دوره از زندگانی خود، نه با دین آشنایی دارد ونه با پیامبر، نه با اخلاق سروکاردارد، ونه با اندیشه، همچنین با مشاهدات عرفانی نیز، کاملاً بیگانه است وفقط ازطریق حواس ششگانۀ بویایی، گویایی، شنوایی، چشایی، بساوایی و شهوانی، با عالم ارتباط برقرار میکند.
بشریت: یا دوران تقلید که دورۀ دوم معرفت نوع انسان است، در این دوره، بشر با غریزه قدری فاصله یافته و حس خداشناسی او فعال میگردد و قوۀ اندیشه اش به سمت درک عالم لایتناهی، تقویت میشود. از طرفی با حس درون و از طرفی نیز با دیدن نشانه ها، درمییابد که عالم، خالقی دارد و خدایی، که با اوبه گفتگو است، ولی چون خودش قدرت ندارد که شخصاً با خدا ارتباط داشتهباشد، بر سفرۀ پیامبران مینشیند، رفتار او در این دوره، کاملاً تقلیدی و تحت رهبری فقیهان است.
انسانیت: یا دوران تفکر که دورۀ سوم معرفت نوع انسان است. در این مرحله، فطرتاً به تقلید در بارۀ دین و مسائل خداشناسی بی رغبت گشته و به تفکر روی آورده است. دراین دوران دیگر برای او کافی نیست که تنها با شنیده ها و نقل قولهای گذشتگان ایمان خودرا حفظ کند، بلکه پرسشهای فراوانی برایش پدید میآید که ناگزیر از توجه به آنهاست، حسهای دیگری از قبیل حس تفکر، الهام و… در وجودش باز و فعال گردیده است.
آدمیت: یا دوران مکاشفه که دورۀ چهارم معرفت نوع انسان است. در این دوران، آدمی نه با تقلید سازگاری دارد ونه با تعقل صرف، و تنها دریافتی که اورا قانع میسازد، مکاشفه و تجربه های عرفانی است. در این دوران، الباقی حسهای فوقانی و لطیف او ازجمله حس روشن بینی، مکاشفه و شهود، برایش بازمیشود.
اخلاق در این رابطه نقش بالا برنده ای را داراست که سعی دارد انسان را از حضیض حیوانیت، به اوج آدمیت برساند. همانگونه که حسهای آدمی در دوره های چهارگانۀ یاد شده، متنوع و پلکانی میباشد، خصوصیات اخلاقی او نیز، ذومراتب بوده و هرگروه آن در یکی ازاین مراتب چهارگانه، در وجود آدمی راه مییابد. مثلاً دوصفت متضاد حسد و بخشش، در دوران حیوانیت آدمی بوجود نیامده، بلکه متعلق به دورۀ انسانیت او میباشند. یا مثلاً حرص و آز نیز از صفاتی است که اگرچه در دورۀ حیوانیت اوپدید آمده، در دورۀ آدمیت ازبین میروند.
اخلاق از منظر عارفان :
اکنون با توجه به آنچه که گذشت، با اخلاق ازمنظر عارفان آشنا میشویم ولی قبل از ورود به بحث، لازم است بدانیم که اگرچه عارفان، همگی انسانهای اخلاقی هستند ولی معرفت عرفانی، اندیشۀ اخلاقی ندارد. یعنی نمیشود که ازدل عرفان، دستورات اخلاقی را بیرون آورد. عرفان در خود تئوری اخلاقی ندارد و نگاهش به رفتار آدمی، نگاهی ازسر زیباشناختی است ونه اخلاق! درنظر عارفان، زیبایی و زشتی دو مقولۀ جداگانه، از نیکی و بدی هستند.
منظر عارفان درمورد اخلاق، دیدگاهی علاج جویانه است، عارف خود همچون یک درمانگر است که در مواجهه باافراد، به درمان آنها فکر میکند ونه مجازاتشان. آنان این نوع درمانگری را نیز، به مثابه مأموریتی میدانند که حق تعالی برایشان فراهم نموده و خود نیز پشتیبانی از این مأموریت را، برعهده گرفته است. مولوی در داستان دلکشی دراوایل دفترپنجم مثنوی، وجود عارف درمانگر را به آب تشبیه کرده و مراتب مأموریت آن آب را، در ارتباط با شستشوی پلیدیهای روحی دیگران، توضیح میدهد:
آب چون پیکار کردو شد نجس آنچنان که آب را رد کرد حس
حق ببردش بـاز در بحر صواب تا به شستش از کرم آن پاک پاک
وظیفۀ آب را، پیکارکردن با پلیدیها و نجاستها میداند و لاجرم وظیفۀ عارف حق را نیز، مبارزه با همین آلودگیها در روح انسانها میداند:
بار دیگر آمد او دامن کشان هی کجا بودی ؟ دریای خوشان
من نجس زینجا شدم پاک آمدم بستدم خلعت ســوی خاک آمدم
لذا از منظر مولوی، آب اگر آب است همین است و انتظاری غیر از این نمیتوان داشت. خاصیت ذاتی آن، پاک کردن پلیدیهاست:
گـر نبـودی ایـن پلیــدیهـای مـا کــی بـدی ایـن کـارنـامـــه آب را
کیسه هـای زر بدزدید از کسی میرود هرسوکه:هین !کومفلسـی
صدهزاران دارو اندر وی نهان ز آن که هردارو بروید زو چنان
پشتیبانی پروردگار از او علت همۀ این قوت و بخششها است وعلت اینهمه برخورداری او نیز، خشیت ونیازمندی اوست:
چــون نمانـد مایه اش تیــره شود همچـو ما اندر زمیـن خیـره شود
ناله ازباطن برآرد که ای خدااا آنـچــه دادی دادم و مـا نــدم گـدا
ریختـم سـرمایـه بر پـاک وپلیـد ای شـه سرمایه ده ، هـل من مـزید
خودغرض این آب جان اولیاسـت کــو غســول تیـرگیـهای شمـاست
پاسخی بگذارید