درسهایی از اخلاق در اندیشه امانوئل کانت (۲)

در نظر علمای اخلاق عموما”, به خصوص ارسطو و رواقیان و کانت تحقق سعادت مشروط بر تحقق فضیلت است. به این معنی که فضیلت معنوی علت سعادت محسوب میشود و هر گاه انسان به مقام فضیلت دست یابد سعادتمند خواهد بود. بنابراین بحث سعادت ما را به سمت دیگری سوق می دهد و آن بحث فضیلت است.

در مورد فضیلت دست کم سه تعریف متفاوت وجود دارد:

تعریف ارسطو: به این عنوان که فضیلت مراعات حد وسط یا حد اعتدال در اعمال است.

تعریف رواقیان : که فضیلت را هماهنگی افعال و اعمال انسان با قوانین ضروری طبیعت میدانند .

درتعریف کانت: فضیلت عبارت از عمل مطابق تکلیف است که در اینجا تا معنای تکلیف روشن نشود , معنای فضیلت معلوم نخواهد شد.

کانت معتقد است مهمترین تکلیف اخلاقی حفظ کرامت ذات انسان است. یعنی عملی اخلاقی است که اقدام آن همواره انسانیت انسان را به عنوان غایت مراعات کند و هرگز آن را وسیله قرار ندهد و دیگر اینکه تعمیم و همگانی شدن آن مستلزم تناقض نباشد و موجب تخریب و انهدام آن نگردد.
فضیلت از نظر او در وهله اول مستلزم حاکمیت بر خویشتن است و این یعنی تمام استعدادها و تمایلات را تحت قدرت و سلطه عقل قرار دادن و ازسلطه احساسات و عواطف خارج شدن. کانت فضیلت را مستلزم خونسردی میداند و خونسردی از نظر او بی تفاوتی نیست بلکه ” بی تاثیری” است.
او میگوید خونسردی اخلاقی یعنی اینکه در نزد یک فرد اخلاقی احترام به قانون از آنچنان اهمیتی برخوردار است که از نیروی کل احساسات و عواطف قوی تر است لذا احساسات تائید خود را نسبت به او از دست می دهد.
قدرت واقعی فضیلت در آرامش واقعی روح است توام با تفکر سنجیده و منسجم برای اجرای قانون. فضیلت از نظر کانت استعلایی و همیشه در پی ترقی است و قواعد آن یک بار و برای همیشه ثابت و مطلق است و مبتنی بر عادت نیست زیرا شاخص عمل مکلف، اختیار اوست.

تکلیف اخلاقی انسان از نظر کانت این است که در افعال خود انسانیت را مقصود نهایی قرار دهد تا هم خود غایت واقع شود و هم دیگران.

کمال خود و سعادت دیگران غایاتی هستند که در عین حال تکلیف محسوب میشوند. هر کس اخلاقا” مسئول کمال خود و سعادت دیگران است. هر کس مکلف است خود را به کمال برساند . تکامل شخصیت , مسئولیت اخلاقی همه افراد است وکسی مسئول تکامل اخلاقی دیگران نیست, اما سعادت دیگران وابسته به عملکرد ماست. پس هر فردی اخلاقا” میتواند مسئول سعادت دیگران باشد. لذا تکامل ذات خویش و سعادت ذات غیر, تکلیف اخلاقی است.

سعادت یعنی رضایت از وضعیت خویش.

رضایت نیز دو بخش دارد. یکی رضایت از آنچه انسان خود انجام داده است و دیگری رضایت از آنچه که طبیعت به او عطا کرده است.

سعادت دیگران نیز به دو قسم تقسیم میشود یکی آسایش طبیعی که مشتمل است بر خیرخواهی و نیکوکاری آنهم نه از باب عشق ودوستی به دیگران بلکه به موجب تکلیف, و دیگری خوش اخلاقی دیگران است . یعنی عملی اخلاقی است که نه تنها باعث کمال فاعل باشد بلکه موجب آسایش و خوشی اخلاقی دیگران نیز بشود.

خالصترین خصلت فضیلت, کمال درونی اخلاق است وعمل انسان این است که اعمال مطابق تکلیف او صرفا” ناشی از انگیزه های قانونی باشد و بر اساس قانون از تکلیف اطاعت کند همچنین پاداش فضیلت از نظر کانت خود فضیلت است.

عالیترین مرحله تکامل اخلاقی انسان , انجام تکلیف برای تکلیف است. یعنی قانون اخلاقی هم قاعده رفتار است و هم انگیزه و محرک رفتار . پس بطور خلاصه تکلیف فقط یک نوع است و آن عبارت است از به کمال رساندن ذات خویش که هماهنگ با سعادت دیگران است. سعادت فرد غایت نیست , بلکه تخلق به اخلاق غایت است و سعادت تنها وسیله مجاز رفع موانع آن یعنی از بین بردن فقر, بیچارگی و کمبود است. بنابراین رفاه, قدرت , سلامت و  بطور کلی خوشی میتواند بعنوان غایاتی لحاظ شوند که در عین حال تکلیف اند.

پس ساده ترین تقسیم اخلاق بر اساس تغییر فاعل ها به شرح زیر است:

اول : تکلیف انسان در مقابل انسان که بر دو بخش است:یکی تکلیف در مقابل خود و دیگری تکلیف در قبال انسانهای دیگر
دوم : تکلیف انسان در مقابل موجودات غیر انسان که شامل دوجز است: ابتدا تکلیف در قبال موجودات مافوق انسان وسپس تکلیف در مقابل موجودات مادون انسان

تکالیف انسان در قبال خود نیز به دو مولفه قابل تجزیه است :
الف : تکلیف در قبال خود بعنوان یک موجود طبیعی
ب: تکلیف در قبال خود بعنوان یک موجود اخلاقی

تکلیف انسان در قبال خود بعنوان موجودی طبیعی( حیوانی) در سه مرحله مورد بررسی قرار می گیرد:
اول: صیانت از ذات حیوانی و طبیعی خود که در این بخش تکلیف انسان صیانت از ذات طبیعت حیوانی خود است. لذا خود کشی چه جزئی و چه کلی رذیلت اخلاقی است و حفظ خود فضیلت اخلاقی است . خودکشی کلی قطع حیات است و خودکشی جزئی قطع اعضا است. این قطع بغیر از مواردی که با نظر پزشک متخصص برای حفظ کلی حیات انجام میشود,رذیلت اخلاقی است . چه قطع مادی عضو باشد که دائمی است و چه قطع صوری اعضاء باشد که به معنی عدم استفاده از بعضی از اعضاء است.
خود کشی یک خیانت است و نقض تکلیف انسان نسبت به خود و انسان های دیگر است, زیرا هر انسان متناسب با موقعیت خویش در برابر انسانهای دیگر تکلیف دارد, مثل تکلیف زن و شوهر نسبت به یکدیگر , والدین نسبت به فرزندان, اتباع نسبت به مافوق یا همنوعان خود و تکلیف انسان نسبت به ذات باری تعالی .

دوم: حفظ نوع: دومین تکلیف انسان در قبال خود حفظ نوع است. در این بخش رعایت عفت تکلیف انسان نسبت به ذات خویش است و بی عفتی رذیلت مقابل آن است. بی عفتی انسان را کاملا تسلیم تمایلات حیوانی می کند و او را به یک موجود تبدیل می کند.

سوم: حفظ قوای حیاتی برای بهره وری از زندگی. سومین تکلیف انسان در قبال خود حفظ قوای حیاتی است که افراط در خوردن و آشامیدن رذیلت مقابل آن است و نقض تکلیف انسان نسبت به ذات خویش است. افراط در لذت تغذیه عبارت است از استعمال نادرست وسیله التذاذ , به نحوی که قوای انسان را برای کاربرد عقلانی این وسایل ناتوان و تباه سازد که در این حالت انسان برای مدتی نمی تواند اعمالی را که انجام آن مستلزم استفاده دقیق و ماهرانه ازقوای اوست, به درستی انجام دهد.

با توجه به مطالب فوق اصلیترین تکالیف انسان در قبال خویش عبارتند از:

” مطابق طبیعت زندگی کن , یعنی ذات خود را در کمال طبیعت خود حفظ کن.”

” ذات خود را کامل تر ازآنچه طبیعت ساخته است بساز.”

تکالیف انسان در قبال خود بعنوان یک موجود اخلاقی نیز به شرح ذیل قابل وصف است :
الف: تکلیف منفی انسان در مقابل خود این است که دروغ نگوید.
ب: خست نداشته باشد و بخل نورزد.
ج: سومین تکلیف منفی چاپلوسی است و آن عبارت است از تواضع کاذب.
درتمامی موارد مذکور باید دقت کرد که در صورت تخطی و تخلف هر انسان از تکالیف و و ظایف خود این شخص انسان است که قابل نکوهش و برخورد است نه انسانیت موجود در شخصیت او.

در مقابل رذایل دروغ , بخل( حرص) و تواضع کاذب(چاپلوسی), فضیلت عشق به شرافت قرار دارد.

تکلیف انسان در قبال خود بعنوان موجود اخلاقی نیز این است که:

اولا” افعال او نه فقط مطابق تکلیف بلکه برخاسته از تکلیف باشد.

در اینجا حکم این است : ” مقدس باش” .

ثانیا” غایت اخلاقی در این مرحله عبارت است از کمال به انجام رساندن تمام تکالیف و دست یافتن کامل به غایت اخلاقی خویش,

که حکم آن این است: کامل باش”.

و این مرحله پیشرفت رسیدن از کمال به کمال دیگر است و نتیجه آن فقط پیشرفت مستمر انسان است زیرا در واقع تکلیف انسان صرفا” مجاهدت برای آن است, نه رسیدن به آن. چون حد و مرزی برای آن قابل تصور نیست.
این اعمال نیستند که اخلاق را به وجود می آورند بلکه عقیده است که بر اساس آن اعمال انجام می شوند. اگر من عملی را انجام دهم به این دلیل که بدان امر شده یا فایده ای در بردارد واگر از عملی امتناع کنم بدین جهت که میسر نمی شده یا زیانی در بر دارد رفتاری غیر اخلاقی ست. اما اگر عملی را انجام دهم که مطلقا” و فی نفسه خیر باشد , این یک احساس اخلاقی است.
پس هر عمل اخلاقی که باید انجام شود نه به این دلیل است که خدا آن را اراده کرده و به آن فرمان داده است, بلکه به این دلیل که فی نفسه حق یا خیر است و چون چنین است , خدا آن را اراده کرده و به انجام آن فرمان داده است. مثلا” اگر من به این دلیل دروغ نمی گویم که خدا آن را نهی کرده است این الزام ایجابی است. یعنی اگر خدا آن را نهی نمیکرد من دروغ میگفتم ولی این امر است که من نباید دروغ بگویم نه به این دلیل که خدا آن را نهی کرده , بلکه به این دلیل که نفس دروغ گفتن شر است, این یک الزام طبیعی و مستقیم است و کل اخلاق از نظر کانت قائم به این واقعیت است که رفتار اخلاقی ما باید موجب شرط درونی خود رفتار انجام دهنده شوند.یعنی همه امور حتی پاداش آسمانی در مقابل اخلاقی بودن, بی ارزش است. زیرا فقط اخلاقی بودن ،انسان را به سعادت می رساند.

تفاوت امور اخلاقی با امور حقوقی و به عبارت دیگر تمایز اخلاق و حقوق در این است که:
** علم اخلاق قوانین اخلاقی را ناشی از افراد دیگر نمی داند بلکه ناشی از عقل عملی ناب و فطرت انسان می داند . همچنین الزام به عمل اخلاقی متکی بر اراده تحکمی دیگران نیست بلکه برخاسته از خود رفتار است.
**دیگر آنکه در افعال اخلاقی این خصلت اخلاقی یا تکلیف است که زمینه تحریک الزامات اخلاقی را فراهم میکند نه اجبار و اضطرار. علت تحریک هرگاه خارجی باشد اجبار است و در این صورت رفتار حقوقی است.

اما علت تحریک درونی تکلیف است و در این صورت رفتار اخلاقی است. در الزام حقوقی خصلت اخلاقی مطرح نیست, کافی است که عمل رخ دهد , خصلت هر چه میخواهد باشد. اما در الزام اخلاقی باید علت تحریک درونی باشد, انسان بدین جهت باید کار خود را انجام دهد که “بایسته” است.
من باید قرض خود را بپردازم نه به این جهت که دیگری میتواند مرا مجبور کند, بلکه به این جهت که این عمل ” بایسته” است. اعمالی شریف است که نه فقط مفید بلکه از حداقل خصلت اخلاقی برخوردار باشد.
مثلا کسی که از ترس مجازات یا پرهیز از زیان یا به طمع نفعی خوش قولی کند تا از آن پس به موجب این خوش قولی همه به او اعتماد کنندو خوش قولی او موجب رونق کارش گردد, چنین آدمی واقعا خوش قول است و رفتار او خوب است اما اخلاقی نیست.

پاداش و کیفر

پاداش غیر از اجر است. پاداش دو قسم است : پیمانی و جبرانی.
پاداش پیمانی در جایی است که کار بر اساس قرارداد انجام شود. پاداش جبرانی , پاداشی است که کار به موجب قرارداد انجام نشده بلکه به موجب حسن اخلاق یا خصلت اخلاقی انجام گرفته است. پاداش پیمانی نمی تواند اخلاقی باشد اما پاداش جبرانی اخلاقی است. کسی که فقط به موجب قول و قرار موجود و بر اساس زمینه ایجاد رفاه مادی کاری انجام دهد, کار او فاقد ارزش اخلاقی است و بنابراین مستحق پاداش جبرانی نیست بلکه فقط باید منتظر پاداش پیمانی باشد.

اما اعمالی که با خصلت اخلاقی خالص تر و نیت بهتر انجام شده باشد مستحق پاداش جبرانی است. پس امانتداری و درستکاری اگر به موجب تحسین دیگران و سودمندی انجام شده باشد دارای پاداش پیمانی است.
اما کسی که این امور را به موجب زمینه اخلاقی انجام دهد مستحق پاداش جبرانی است. پاداش جبرانی با عظمت تر از پاداش پیمانی است. پاداش اخلاقی دارای خیر نامحدود است, درحالیکه پاداش عملی دارای خیر محدود است.
برای دین درست نیست که به انسان وعده پاداش پیمانی بدهد و انسان به امید پاداش آینده مراعات اخلاق کند. البته انسان میتواند از خدا پاداشی را انتظار داشته باشد که به موجب رفتار اخلاقی او به او عطا می شود. فقط موضوع این است که این پاداش نباید زمینه تحریک رفتار اخلاقی ما باشد.

کیفر و مجازات نیز بر دو قسم است: یا تنبیهی است یا انتقامی.
مجازات هنگامی تنبیهی است که اظهار آن به منظور جلوگیری از وقوع شر باشد و هنگامی انتقامی است که پس از آنکه شری رخ داده باشد اظهار شود.
پس مجازات وسیله ایست برای اینکه شرور و بدی ها یا اصلا واقع نشوند و یا اگر واقع شدند کیفر شوند. مجازاتهای حکومتی همه مجازاتهای تنبیهی است یا برای اینکه خود شخص گناهکار تنبیه شود یا برای اینکه تنبیه او عبرتی برای دیگران باشد. فقط مجازات هرگاه از طرف کسی اعمال شود
که به موجب معیار اخلاقی ( نه معیار حقوقی و حکومتی) مجازات میکند , انتقامی است.

هر مجازاتی متعلق به عدالت قانوگذار است یا متعلق به بصیرت او. نوع اول مجازات اخلاقی است و نوع دوم مجازات عملی است. مجازات اخلاقی بر کسی اِعمال میشود که گناهی کرده باشد. انها نتایج منطقی تجاوزهای اخلاقی است. مجازات عملی برای این اِعمال میشود که گناهی رخ ندهد, این مجازاتها وسایلی است برای جلوگیری از وقوع جنایت.

اگر مجازاتها و پاداشها را با یکدیگر مقایسه کنیم ملاحظه خواهیم کرد نه مجازات و نه پاداش هیچکدام نباید بعنوان زمینه تحریک عملکردهای ما تلقی شوند. نباید پاداشها موجب اقدام به عمل خوب و مجازاتها موجب ترک اعمال بد ما باشند.چه در اینصورت موجب بروز صفت ناپسندی در وجود ما میشوند. این صفت در وجود کسی که به امید پاداش اقدام به عمل خیر میکند عبارت است از ” نوکر صفتی” و در وجود کسی که از ترس مجازات رفتار بد را ترک میکند عبرت است از ” بردگی” .
محرک رفتار ما فقط باید محرک اخلاقی باشد. پاداش و مجازات فقط می توانند بطور غیر مستقیم در تربیت اخلاقی به کار روند.

اعتقاد و بی اعتقادی

در اینجا سخن بر سر آن اعتقادی است که جایگاه آن در اخلاق است. اعتقاد اخلاقی عبارت است از اینکه انسان به قطعیت و تحقق فضیلت معتقد باشد و بی اعتقادی اخلاقی در این است که انسان به تحقق فضیلت معتقد نباشد.
اعتقاد به اینکه فضیلت فقط یک مفهوم است , حالت و وضعیتی است ضد بشری و فقط نقابی است برای پوشاندن غرور و نخوت خود تا بتوان تمایلات خود را در پشت آن ارضا کرد. صحیح نیست که فضیلت نطفه خیر در وجود انسان مورد سوءظن واقع شود . کاری که بسیاری از فرهیختگان کرده اند, تا هر چه بیشتر فساد و تباهی را در انسان نشان دهند و هیچگاه نپنداشته اند که میتوانند انسان را از این طریق به تقوا و فضیلت هدایت کنند.

کسی که منشا شرور را در وجود انسان می یابد, حامی شیطان است. بعضی افراد فکر میکنند که یک جامعه متشکل از افراد اساسا” فاسد, شایسته رحمت الهی نیست.
انسان خود را در مقابل قانون اخلاقی بسیار خطاکار می یابد و فقط اعتقاد به یک موجود کامل آسمانی است که می تواند نواقص اخلاقی ما را اصلاح کند. اگر ما از خصلت اخلاقی خیر برخوردار باشیم و برای تکمیل قانون اخلاقی تمام قوای خود را به کار گیریم می توانیم امیدوار باشیم که آن موجود آسمانی برای رفع نقص اخلاقی مددکار ما خواهد بود. پس اگر با تمام نیروی خود اقدام کنیم تا قانون اخلاقی را به کمال برسانیم از آن پس شایسته حمایت آسمانی خواهیم بود. حال اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشد از لحاظ عملکردها و رفتارها یک معتقد دینی محسوب میشود.

تهذیب

عبارت است از اینکه انسان خود را وقف یا تسلیم ایجاد یک خصلت عملی کوشا و فعال نماید. ممکن است انسان تسلیم باشد اما مهذب نباشد. تهذیب اصولا” عبارت است از سازندگی, پس ما باید ساخت ویژه ای در جهت خصلت اخلاقی در خود به وجود آوریم. پایه این ساختمان عبارت است از اینکه خصلت کوشای واقعی دل به کمال برسد به نحوی که طبق اراده خداوند عمل کند.

دین

از نظر کانت دین با پژوهشها و مباحث نظری درباره خداوند و الهیات فرق دارد. او میگوید: خداشناسی نظری موضوع گسترده ای است , اما به دین ربطی ندارد. چرا که دین شناسی باید یک موضوع عملی باشد. الهیات هم می تواند یک معرفت نظری باشد اما چندان ارتباطی به دین ندارد. پس معلم کاردان مباحث نظری را از دین حذف خواهد کرد و از این طریق توجه انسان هر چه بیشتر بر امور عملی متمرکز خواهد شد. تامل نظری و باریک اندیشی مانع این می شوند و آن را از عمل باز می دارند . برای اینکه بدانیم چه مطلبی به تفکر مربوط است باید موضوع را به این صورت بیازماییم , آنچه که تفاوتی در رفتار ما ایجاد نمیکند به دین مربوط نیست بلکه مربوط به تفکر است. پس وقتی قاعده رفتار تغییر نکند و ثابت بماند موضوع مورد بحث مربوط به تفکر است نه دین.

راضی بودن به رضای خدا

انسان باید در مقابل مشکلات صبور باشد زیرا نمی تواند چیزی را تغییر دهد و شکایت و زاری بی فایده است . این رضایت ظاهری ارتباطی با خیر اخلاقی و اراده خداوند ندارد, بلکه رضا دادن به اراده و امر الهی به معنای خرسندی و خشنودی از حکومت الهی است, چون این رضایت کلی است, باید در تمام اوضاع و شرایط مساعد یا نا مساعد حضور داشته باشد.
آیا رضامندی به این صورت ممکن است؟ نباید انسان را به ریاکاری وادار کرد این بر خلاف طبیعت انسان است که در حال اندوه و نیاز باشد و در عین حال خدا را سپاس بگوید. زیرا اگر من از خدا سپاسگزار باشم به این معنی است که از زندگی خود راضی ام و در این صورت غم و رنجی وجود ندارد .
اما انسان چگونه می تواند خدا را برای نعمتی بدان واصل نشده سپاس گوید؟ البته با وجود تمام درد و رنجها باز هم میتوان آسایش و رضایت داشت, زیرا به واسطه عقل که پایه اعتقادات ماست در می یابیم که حاکم جهان , کار عبث و بدون غایت نمی کند. بنابرایت تسلی خاطر ما در کنار شرور زندگی ممکن است نه در مقابل این شرور. در طول زندگی رضایت و شجاعت و بردباری در کناریکدیگرند. اعتقاد و توکل به خدا در پرتو مفهوم عقیده و ایمان ما در اینجا عقیده را به این معنی به کار میبریم که آنچه را که می توانیم انجام دهیم باید به بهترین نحو انجام دهیم ، به این امید که خداوند به موجب خیر و حکمتش نواقص اعمال ما را اصلاح می کند.
پس عقیده داشتن به معنی اعتماد داشتن به دین است که هر گاه ما آنچه را که در توان داریم انجام دهیم. خداوند آنچه را در توان ما نیست اصلاح میکند. این بدان معنی است که فروتنی و تواضع از ویژگیهای عقیده و ایمان است. این عقیده به ما حکم میکند که تکلیف خود را در حد توان انجام دهیم و نسبت به آنچه در توان ما نیست امیدوار باشیم بدون اینکه تضمینی برای این امید وجود داشته باشد،پس عقیده عملی در این است که ما بر اساس خواست و اراده خود به خدا دستور ندهیم , بلکه خود را به اراده او واگذاریم ، در این صورت او تاحدی که توانایی های طبیعی ما اقتضا کند با وسایلی که خود بهتر می داند نواقص و نارسایی های ما را اصلاح می کند.
اعتماد ما به خدا باید بی قید و شرط باشد. یعنی کلا اعتماد به اینکه خداوند به موجب خیر و هم حافظ اخلاق ما و هم ضامن سعادت ماست.

اشتراک گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *